هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
🔻 ترکش به سرش خورده بود.
او را به بیمارستان صحرایی بردیم.
از شدت خونریزی، مدتی بی هوش بود. یک دفعه از جـا پرید! گفت: «بلـند شو! باید بـرویم خـط !» هرچی اصرار کردیم بی فایده بود. در طی راه از ایشان پرسیدم: «شما بیهوش بودی؛ چه شد که یک دفعه از جا بلند شدی و ..؟! »
🌷 خیلی آرام گفت: «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، یکباره دیدم خـانم فـاطمه زهــرا (ص) آمدند داخـل ! »
🌷 به من فرمودند: «چـرا خوابیدی !؟»
گفتم: «سرم مجروح شده، نمی توانم ادامه دهم !.» ایشان دستی به سر من کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست؛
بـرو به کارهایت بـرس ..»
📚 مهــرمـادر/ نشـر امیـنان
گـروه فرهنگی شهـید هــادی
#شهید_احمد_کاظمی
🕊
🥀🕯
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهید جاوید الاثر
ابوالفضل حافظی تبار🌷
هدایت شده از حسینیهامالبنيین(سلاماللهعليها)
.☀️ تنفسصبح
📖 چهارصد و هفدهمین (۴۱۷) صفحه نورانی قرآن کریم .️
🔷🔹
️✨🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🌺🍃
🍂🌺🍃
🌺🍃
🍃
💠هر روز تلاوت یک صفحه نورانی از قرآن کریم را درحسینیهامالبنیین(سلاماللهعلیها) بشنویم، بخوانیم، بیندیشیم و عمل کنیم.
⏯️ سورة مبارکة السجده
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
هدایت شده از حسینیهامالبنيین(سلاماللهعليها)
.☀️ تنفسصبح
📖 چهارصد و هفدهمین (۴۱۷) صفحه نورانی قرآن کریم .️
🔷🔹
️✨🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🌺🍃
🍂🌺🍃
🌺🍃
🍃
💠هر روز تلاوت یک صفحه نورانی از قرآن کریم را درحسینیهامالبنیین(سلاماللهعلیها) بشنویم، بخوانیم، بیندیشیم و عمل کنیم.
⏯️ سورة مبارکة السجده
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔴 عکسالعمل جالب شهید شیرودی که باعث تعجب خبرنگاران خارجی شد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
کنار هلیکوپترِ جنگیاش ایستاده بود و به سوالاتِ خبرنگاران جواب میداد. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟
شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمیجنگیم؛ ما برای اسلام میجنگیم ، تا هر زمانکه اسلام در خطر باشد...
این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم می پرسیدند: کجا؟!!! خلبان شیـرودی کجا می رود؟
هنوز مصاحبه تمام نشده !!! شهید شیرودی همانطور که میرفت، برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! دارند اذان میگویند...
خاطرهای از زندگی خلبان شهید علیاکبر شیرودی
منبع: کتاب برگی از دفتر آفتاب ، صفحه 201
💠حکایت جالب از لسان الغیب شدن حافظ!
🦋سالها پیش خواجه شمس الدین محمد شاگرد نانوایی بود .عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد .که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات . در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده می شد و شمس الدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش می داد . تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد ؛ " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می کنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد !" 100 درهم, پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند ! عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند ! در بین خواستگاران خواجه شمس الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند . او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد می رفت و راز و نیاز می کرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند . شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که ازاین لحظه خواجه شمس الدین شوهر من است . شمس الدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد . اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمس الدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد . سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارق شده ام , نمی توانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را بسوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تورا خواهیم کشت بنوش , خواجه شمس الدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنو ش َ , نوشید, گفتند:حال چه میبینی ؟ گفت: حس می کنم از آینده باخبرم و گفتند :بازهم بنوش , نوشید , گفتند: چه میبینی ؟ گفت :حس می کنم قرآن را از برم . و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آینده ی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت ! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد . و شاه لقب لسان الغیب و حافظ را به او داد . ( لسا الغیب چون از آینده مردم می گفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود ). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما ... حافظ او را نخواست و گفت : زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمی خورد ... تا اینکه باوساطت شاه با هم ازدواج کردند . این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند .
✍
18.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻حتما گوش کنید🔻
تفسیر فوق العادهی آیهی نور
این کلیپ بی نظیر استاد #رائفی_پور هیچ وقت قدیمی نمیشه
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
﷽
🌹دستور العمل شیخ حسنعلی نخودکی🌹
آیت الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی فرمود:
می خواهید یه چیزی بهتون یاد بدم که قدرتش از علم کیمیا هم بالاتر باشد.
بعد از هر نماز این پنج کار را انجام بدهید :
1⃣👈🏻 آیة الکرسی تا هو العلی العظیم
2⃣👈🏻 تسبیحات حضرت زهرا(سلامالله علیها)
3⃣👈🏻 سه تا قل هو الله.
4⃣👈🏻 سه تا صلوات.
5⃣👈🏻 آخر آیه 2 سوره طلاق از من یتق الله و آیه 3 .👇
🌺 وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکِّلْ عَلَی الله فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا. 🌺
🧮 ۳ مرتبه
🌹شیخ حسنعلی نخودکی.ره فرمود:
من هرچه دارم از عمل کردن به این ۵ مورد بعد از هر نماز دارم.
_______________
➬
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
سعی کنیم بعداز هرنماز به این سفارش عمل کنیم
یا
حداقل بعداز یک نماز در شبانه روزانجام بدیم ، کم کم اثراتش رو که در زندگی دیدیم ، عادت به خوندنش میکنیم .
خیلی پرفضیلت هست .
بعضی چیزها ارزش یادگرفتن را دارند.
ساده از کنارشون نگذریم.
💠
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
🔹️ دوست داشت گمنام باشد و همیشه به رفایش میگفت: « آی نمیدونی چه لذتی داره آدم برای خدا تکهتکه بشه و هیچی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش! »
#شهید_جاوید_الاثر_محمدرضا_کارور
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهید جاوید الاثر
ابوالفضل حافظی تبار🌷
هدایت شده از بسم الله الرحمن الرحیم بنیامین
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۳۱
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
اگر از احوال این جانب بخواهی بپرسید، الحمد لله خوب هستم و اگر خداوند قبول کند دارم بندگی میکنم و امیدوارم روزی برسد که با پیروزی اسلام بر کفر جهانی و ریشه کندن ظلم با دست مبارک وليعصر شما زهرا خانم و خانواده محترم و حزب اللهی و انقلابی را از نزدیک ملاقات تازه داشته باشم و از شما میخواهم که در موقع عبادت و دعا از خداوند بزرگ برای این جانب طلب آمرزش گناهانم را بخواهی و همچنین از خداوند بخواهی که این جهادی که من در آن شرکت کرده ام و تو هم در آن شریک شده ای از هر دو قبول کند. دیگر مزاحم شما نمیشوم حال محمود آقا هم خوب است. از قول اینجانب از پدر و مادر بزرگوارت سلام و احوال پرسی کن و همچنین از خواهرانم. دیگر عرضی ندارم. شما را به خدا می سپارم. خدمت گزار اسلام، علی چیت سازیان."
موقع خواب نامه را زیر بالشم گذاشتم و از فردای آن روز هرجا می رفتم آن را توی کیفم با خودم میبردم. فکر میکردم آن نامه در واقع خود علی آقاست. سعی میکردم نامه علی آقا همه جا همراهم باشد. در کیفم را که باز میکردم و چشمم به پاکت نامه میافتاد، احساس خوبی داشتم. سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت ماه علی آقا به همدان برگشته و یک راست به خانه ما آمده بود. روز بعد و شبش هم همین طور. نیم ساعتی هم پشت در مانده بود. ما از همه جا بی خبر در خانه مادربزرگ بودیم.
روزهای دوشنبه و پنجشنبه خانوادگی برای تشییع جنازه شهدا به باغ بهشت میرفتیم. آن روز هم پنجشنبه بود. به همراه بابا و مادر و بقیه پشت تابوت شهیدی راه افتادیم. توی گلزار شهدا یک دفعه چشمم به علی آقا افتاد. اول فکر کردم اشتباه دیده ام. او را به بابا نشان دادم بابا جلو رفت و او را مثل فرزندش در آغوش گرفت و صورت و پیشانی اش را بوسید. بابا دست علی آقا را محکم گرفته بود و با لذت به سر تا پایش نگاه میکرد و حظ میبرد. علی آقا از خجالت سرخ شده بود. سرش را پایین انداخته و پشت سر هم تشکر میکرد. چند نفر از دوستانش هم کنارش بودند. بابا به قدری از دیدن علی آقا خوشحال شده بود که به او اصرار کرد حتماً شام به خانه ما بیاید.
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهید جاوید الاثر
ابوالفضل حافظی تبار🌷