احترام خاصی برای پدر مادرم قائل بودم وهمواره به خواهران وبرادران خودم تاکید میکردم رضایت پدر ومادر را سر لوحه زندگی خود قرار دهید که پدر ومادر بزرگترین وبا ارزش ترین گوهر زندگی هستند 😢🍀🍀🍀🍀🍀
از زبان خواهرم 👇
ایشان میگوید موسی با کودکان بسیار مهربان بود وهمیشه تاکید بر تحصیل خواهر برادر خود داشت وبرای همه ما لوازم التحریر تهیه میکرد 😘😘🌸🌸🌸🌸
در سن جوانی برای کمک حال خانواده ام به تهران رفتم ودر یک نانوایی مشغول به کار شدم ودر آمد حاصل از کار خود را برای خانواده میفرستادم 🌸🌸🌸🌸🌸
مادرم برای دوستان تعریف کرده که موسی زمانی که به روستا می آمد ابتدا جویای حال دوستان وآشنایان میشد ودر کارهای کشاورزی ودامداری به پدر خود کمک میکرد ومیگفت پدرجان شما خسته هستید تا زمانی که من در روستا هستم شما استراحت کنید ومیگفت مادر جان کارهای شما هم زیاد است وشمارا خسته میکند من حتما به شما هم کمک میکنم 🥰🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
موسی در آن چند روز واقعا کمک کار پدرش بود او تمام کارها را به عهده خود میگذاشت تا هم پدر کمی استراحت کند.او این کارها را وظیفه خود میدانست🌸🌸🌸🌸🌸
علاقه خیلی زیادی به ائمه اطهار علی الخصوص امام حسین ع داشتم ودر مراسم های مذهبی روستا شرکت میکردم وبه نوحه خوانی هم میپرداختم دوستانم میگفتند موسی چه صدای رسایی داری 😉☺️🍀🍀🍀🍀
در سن ۱۸ سالگی در لباس مقدس سربازی جذب ارگان مقدس سپاه شدم وبعد از یک دوره آموزشی نظامی به عنوان مسئول تدارکات وارد منطقه جنگی شلمچه شدم ودر چند عملیات جنگی شرکت کردم 🍀🍀
مادر شهید 👇
موسی آخرین بار که به روستا آمده بود همراه خودش یه قاب عکس به همراه آورده بود تا مادر همیشه به یاد او باشد 😔😔😔🌷🌷🌷
خب دوستان بزرگوارم ☺️
سرانجام من هم در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۵ در سن ۳۰ سالگی در منطقه شلمچه در عملیات کربلای ۵ به آرزوی خودم رسیدم
پیکر من هم مثل مولایم امام حسین ع سر در بدن نداشت
البته پیکرم به واسطه نامه دوستم شهید نصر اللهی که در جیبش بود شناسایی شد ودر زادگاهم بیهود (زادگاه سردار شهید محمود کاوه به خاک سپرده شد 😊✋