eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
108 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
8.6هزار ویدیو
253 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عید مبعث حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص) بر همگان مبارک باد
Payam-Azizi_Ya-Rasoullah-Ya-Shay-Madina[128].mp3
6.73M
پیام عزیزی 🎤 یا رسول الله یا شای مه دینه
السلام علیک یا محمد رسول الله 🌹یارحمت للعالمین جبریل مي‌خواند تورا 🌷ای منجي ‌کل بشربیرون بیا از این سرا 🌹تو شهریار عالَمي تا چند در غار حرا 🌷ای یوسف مصر وجوداز چاه تنهایي درآ عیـد مبعث‌ محمدص مبـارڪ💐 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک الفرج
السلام علیک یا محمد رسول الله 🌹یارحمت للعالمین جبریل مي‌خواند تورا 🌷ای منجي ‌کل بشربیرون بیا از این سرا 🌹تو شهریار عالَمي تا چند در غار حرا 🌷ای یوسف مصر وجوداز چاه تنهایي درآ عیـد مبعث‌ محمدص مبـارڪ💐 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل لولیک الفرج
✅ اهمیت و ثواب بسیار زیاد روزه گرفته سه روز آخر رجب (فردا پنجشنبه و جمعه و شنبه که روز آخر رجب است) 🔸طبق روایت هر کس در ماه رجب که ماه حرام هست سه روز متوالی پنجشنبه و جمعه و شنبه را روزه بگیرد ، ثواب نهصد سال عبادت برای او نوشته می شود. (مفاتیح الجنان / اعمال ماه رجب) 🔸امام صادق علیه السلام: هر کس يك روز از آخر ماه رجب را روزه بدارد خدا او را ايمن گرداند از شدت سكرات مرگ و از هول بعد از مرگ و از عذاب قبر و هر كه دو روز از آخر اين ماه روزه دارد بر صراط به آسانى بگذرد و هر كه سه روز از آخر اين ماه را روزه دارد ايمن گردد از ترس بزرگ روز قيامت و از شدت‌ها و هول‌هاى آن روز و برات بيزارى از آتش جهنم به او عطا كنند. التماس دعای ظهور🤲🏻
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
لطفا به عشق شهدا لاله را 👈 🌷🌷 لمس کنید . فقط نگوییم شهدا شرمنده ایم !!! به کانال شهید جاویدالااثر ما بپیوندید و در ثوابش سهیم باشید! اجرتان با شهدا ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
لطفا به عشق شهدا لاله را 👈 🌷🌷 لمس کنید . فقط نگوییم شهدا شرمنده ایم !!! به کانال شهید جاویدالااثر ما بپیوندید و در ثوابش سهیم باشید! اجرتان با شهدا ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 🎙 شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز هروقت گزارشی می‌داد به مــا چه کتبی چه شفاهی از کـــارهایی که کــرده بود بنده قلبا و زبـــانا او را تحـــسین میکردم اما امروز بخاطر آنچه‌او سرمنشأ آن‌شد و برای کشور بلکه برای منطقه به وجود آورد در مقابل او من تعظیم می‌کنم. "امام خامنه‌ای" ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
میگفت:من روم‌نمیشه تو سوریه پیش دوستام بهت بگم دوست دارم بهش گفتم‌:تو بگو یادت باشه من خودم یادم میوفته که دوستم داری موقع اعزام از پله ها پایین میرفت و تند تند میگفت یادت باشه یادت باشه منم‌میگفتم یادم هست یادم هست ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹