eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
106 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
8.5هزار ویدیو
253 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
_می‌شودپیکرماهم‌نرسددست‌کسی؟ (:💔!
جهان معرکه امتحان است و بهترین ما کسی است که از بهترینِ آنچه دارد در راه خدا بگذرد . . 🍃!
کاش‌میشدتاظهورنورِعالم‌؛ دردیارنورمیماندیم‌ما...💔🌱 (:💔 🍃•
از شـهیـدان بـطـلـب آنــچـه تـمـنـا داری بـخـدا کـارگـشـای دل هــر ســوخـتـه‌انـد . . 🕊!
‌‌ مومن‌اگروابستگۍداشتہ‌باشد نمیتواندقیام‌کند؛ وعصـرِماعصـرقیـام‌است . . ‌‌ 🌱'!
🔸علت نامگذاری سقاخانه آقا به اسماعیل طلا چیست؟؟ 📝بر اساس در برخی کتب تاریخی از جمله دره نادره نوشته شده، نادر شاه افشار در جنگ هرات سنگی یک پارچه به ظرفیت سه کر آب را به غنیمت گرفت و اعلام کرد به هر کس که آن سنگ را بدون رسیدن آسیبی طی ۱۲ شبانه روز به مشهدالرضا (ع) برساند، هدیه ویژه‌ای خواهد داد. فردی داوطلب انجام این کار می‌شود و سنگ را به حرکت در می‌آورد. این فرد در بین راه با خود محاسبه می کند که اگر شاه گفته برای رساندن این سنگ به مشهد طی ۱۲ روز جایزه‌ای ویژه به من خواهد داد به طور حتم اگر در زمان کمتری آن را برسانم جایزه‌ام بیشتر می‌شود. 💦همین مسئله باعث می شود تا او کل توان خود را به کار گیرد و سنگ را به جای ۱۲ شبانه روز طی مدت زمان ۹ شبانه روز به مشهد برساند. این فرد که نامش برای ما معلوم نیست، پس از آن به نزد نادر شاه رفته و تقاضای جایزه می کند اما نادر شاه دستور می‌دهد تا مطابق رسم آن زمان که چشم‌های نافرمانان را کور می‌کردند، چشم‌های این فرد را کور کنند. ❄️پس از چند روز که خشم شاه فروکش می‌کند، دستور می دهد مرد کور را نزد وی بیاورند و هدیه‌ای به او ارزانی می‌کند و می‌گوید که او هم می دانسته می توان کمتر از ۱۲ روز سنگ را از هرات به مشهد منتقل کرد. 💧اما او از اعلام دوازده روز نیتی داشته است و ادامه می‌دهد البته اگر تو در ۸ روز هم این کار را کرده بودی تو را عقوبتی این چنین سخت نمی‌کرد. اما تو به گونه‌ای رفتار کردی که دیگر من نمی توانم آنچه در نظر داشتم درباره این سنگ به انجام رسانم و به همین دلیل تو را کور کردم تا درسی شود برای دیگران؛ زیرا در هر امر شاه حکمتی نهفته است. ✨ پس از این امر شاه دستور داد تا سنگ را در کنار جویی که آب چشمه گیلاس واقع در ۴۸ کیلومتری شمال غربی مشهد را برای استفاده زائران به حرم منتقل کرده و از وسط این صحن عبور می‌کرده نصب کنند تا آب در آن ذخیره شده و مردم از آب تمیزتری برای رفع تشنگی خود استفاده کنند. 🔶این وضعیت تا دوران فتحعلی شاهی ادامه داشت. در یکی از سال‌های حکومت دومین شاه قاجار، هدیه ای از دربار هندوستان که آن زمان زیر نظر انگلستان بود برای شاه ارسال شد. 🔹شاه قصد باز کردن هدیه را داشت اما یکی از سرداران سپاهش به‌نام «اسماعیل‌خان» به محتویات بسته مشکوک شد و از او خواست آن را در فضایی باز و توسط چند نفر از خدمه باز کنند. 🔻 شاه نیز با این امر موافقت کرد و در نتیجه بسته در خارج از شهر منفجر شد و شاه جان به سلامت برد. او نیز به پاس این خدمت اسماعیل خان دستور داد تا مقدار زیادی طلا به وی اهدا کنند. 💦 اسماعیل خان هم دستور داد از محل این سکه‌ها، در داخل صحن عتیق، سقاخانه‌ای با پوشش طلا بسازند و آن سنگ هراتی را هم منبع آب سقاخاته قرار داد. بدین‌گونه سنگ نادری و طلای فتحعلیشاهی و همت اسماعیل‌خانی سبب ایجاد «سقاخانه اسمال طلا» شد. التماس دعای ظهور🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 دو، سه روزی بود که گرفته و دمغ نشان می داد آن روز ولی به اوج خودش داشت می رسید. خودم را کمی جابجا کردم و با خنده گفتم :«طوری شده حاج آقا؟» لبخند کم رمقی زد و پرسید: «برای چی؟» «خیلی رفتی تو لاک خودت» چند لحظه ای ساکت ماند. بعد که به حرف آمد گفت:«عملیات فتح المبین که تموم شد از خدا خواستم که دیگه تو این مسائل پدافندی و تو نگهداشتن خط نیفتم» یکی دو تا از بچه ها جور خاصی نگاش کردند انگار هضم مسأله براشان سنگین بود، او پی صحبتش را گرفت. «البته هرچی وظیفه باشه انجام میدیم ولی من از خدا این طوری خواستم» لحن صداش غمگین تر شد ادامه داد: «حالا مثل اینکه خداوند دعای ما رو مستجاب نفرموده، حتماً صلاح نیست که ما تو این منطقه خط شکن باشیم» تو جبهه مشکل ترین کارها شکستن خطوط دشمن بود. او هم تو تمام کارها همیشه سخت ترینش را انتخاب می کرد و به عشق دین و ،مکتب با همه ی وجودش مایه می گذاشت. بعد از صبحانه گفت:«بسیجی ها و تمام کادر گردان رو جمع کنید که هم بیشتر باهاشون آشنا بشم و هم یک صحبتی بکنم.» گردان را تو میدان موقت صبحگاه جمع کردیم بچه های تبلیغات هم بساط میکروفن و بلندگوها را آماده کردند. رفت پشت تریبون چند آیه ای از قرآن خواند و شروع کرد به صحبت. سخنرانی اش مفصل بود،حول و حوش یک ساعت طول کشید بعد از صحبت، چند دقیقه ای ما بین بچه ها گشت به سؤال ها جواب می داد و از بعضی ها هم اسم و فامیلشان را می پرسید و چیزهای دیگر،از این کار هم خلاص شد. با هم رفتیم کنار چادر فرماندهی و همان گوشه نشستیم گفت:«من خیلی حرف داشتم که به این بچه ها بزنم ولی نگفتم.» پرسیدم :«درباره ی چی؟» 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️@hafzi_1❤️ شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫