eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
101 دنبال‌کننده
12هزار عکس
8.3هزار ویدیو
248 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰شهیدی که برات شهادتش را از آیت‌الله بهجت گرفت 🔹آیت الله بهجت دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟ گفت: طلبه هستم. 🔹آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️ دوباره پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد ♦️آقای بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان(عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. 🌷شهید ؛ شهیدی که طبق گفته آیت الله بهجت، در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید. ‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄❤️@hafzi_1❤️ شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
💌💌💌💌💌💌💌💌 ✍ فرازهایی از وصیتنامه سردار شهید حجه الاسلام مصطفی ردانی پور که در تاریخ دهم مرداد ماه ۱۳۶۲ قبل از مرحله دوم عملیات والفجر دو به رشته تحریر در آمده است: ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ «اَشهَدُ اَن لااِلله اِلا الله وَاَشهَد اَنَ مُحَمَداً رَسول الله وَ اَنَ علیاً ولیُ الله وَاولادِه اَلمَعصومین حجَج الله صَلَواتُ الله عَلیهِمُ اَجمَعین». برداشتم از زندگی: آنچه خوانده ام و لمس کرده ام خلاصه اش این است که تنها راه سعادت رسیدن به کمال، بندگی خداست و بندگی او در اطاعت از اوامرش و ترک نواهیش می باشد. همه دستورات اسلام در این دو جمله خلاصه می گردد: فرمان برداری از خدا و نافرمانی از شیطان برای انسان شدن. این برنامه اسلام است، با غیر اسلام کاری ندارم که انسان را با انسان کار است نه با حیوان که هرآنکه مسلمان و تسلیم خدا بود انسان است و بقیه فقط از انسانیت حیوانیتش را دارند. سفارشم: مردم به یاد خدا و روز جزا باشید، پیرو ائمه اطهار باشید که «واللازم لکم لاحق و المارق عنکم زاهق». مردم امام زمان «عج» را فراموش نکنید، مردم دنباله رو روحانیت باشید که چراغ راه هدایتند. از امام اطاعت کنید که عصاره اسلام است او را تنها نگذارید که نماینده حجه ابن الحسن «عج» است، از وجودش بهره گیرید که عصاره اسلام است. آرزویم: پیاده شدن احکام اسلام و بیداری مسلمین و گسترش حکومت اسلامی و سرنگونی مستکبرین، فرج حضرت مهدی «عج»، زیارت آن حضرت و شهادت در رکابش. امیدم: عفو و بخشش خدای متعال و شفاعت پیامبر «ص» و ائمه هدی علیهم السلام و شهدای راه حق و همنشینی با بندگان مخلص خدا و رضوان الله. وصیتم: مادرم حلالم کن، شما خیلی در زندگی زجر کشیده اید رنجها و سختیها متحمل گشته اید برای ما هم پدر بوده اید و هم مادر، انشاءَالله خدا شما را از کنیزان حضرت زهرا «س» قرار دهد. از خدا بخواهید دومین قربانی در راه خودش را از شما قبول فرماید و در این راه صبر کنید «اِنَ الله مَعَ صابِرین». برادران و خواهرانم به یاد خدا باشید و زندگی خودتان را با اسلام وفق دهید، از اسلام پیروی کنید و فرزندانتان را برای خدمت به جامعه اسلامی و سربازی امام عصر «عج» تربیت کنید. برادرم علی جان با علی «ع» باشید و هادی خانواده و اقوام و دوستان، راهت را که همان نوکری امام حسین «ع» است ادامه بده و مرا از دعا و طلب مغفرت فراموش مکن. دوستان مرا حلال کنید و هر وقت به یادم افتادید برایم طلب مغفرت نمایید، هر گاه سر قبرم آمدید تلاوت قرآن و دعا و زیارت و روضه را فراموش نکنید که نیازم زیاد است و دستم کوتاه .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄❤️@hafzi_1❤️ شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
4_5857114959606976451.mp3
4.2M
🎵 ✨توے شلوغے هاے این عالم ✨واسہ شهیدان دلمون تنگه 🎤🎤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄❤️@hafzi_1❤️ شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
19.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچه را دوست بداری مثل همان خواهی شد تو هم مثل عباس شدی . . . 🌷شهید محمود نریمانی🌷 ‎‎‌┄❤️@hafzi_1❤️ شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 🍀|شبتون شهدایی ‎‎❤️@hafzi_1❤️ شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
آقا مهدی بعد از شناسایی از منطقه برگشت. در عملیاتی که شب قبل صورت گرفت، وارد قرارگاه عراقی‌ها شد و آن فرمانده را اسیر کرد. بعد به نیروهایش گفت: فردا که هوا روشن شد، او را پیش من بیاورید. ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. عقب آیفا آن افسر عراقی نشسته بود. پیاده‌اش کردند. ترسیده بود. از ترس سرش را با دستانش می‌گرفت. آقا مهدی دست او را گرفت و رها نکرد. پنج متر آن طرف‌تر او را بُرد و گفت: برای این افسر عراقی کمپوت بیاورید. مدتی را چهارزانو روی زمین نشسته بودند و عربی صحبت می‌کردند. آن فرمانده عراقی باورش نمی‌شد که آقا مهدی، فرمانده لشکر باشد. او تا ماشین از مقر بیرون برود، یک‌سره به مهدی نگاه می‌کرد.... سردار 📕 یادگاران ‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️@hafzi_1❤️ شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
19.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچه را دوست بداری مثل همان خواهی شد تو هم مثل عباس شدی . . . 🌷شهید محمود نریمانی🌷 ‎‎❤️@hafzi_1❤️ شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
در اين واپسين لحظات و ساعات عمر كه با مرگ و حيات رنگ خورده و شبح زيبای مرگ به تموج و تلاطم در برابرم نمودار می شود، خود را به خواست خداوند می سپارم. از او طلب می كنم كه آنی ما را به حال خود وا مگذارد. هدايت را از او طلب می كنم. زيرا آن كس را كه خدا واگذارد كيست او را هدايت كند. فرازی‌ از‌ وصیت نامه 🌷 ‎‎‌‎‎‌❤️@hafzi_1❤️ شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی تک ورها 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 آرایشگر چیزی نگفت ،عبدالحسین باز پی حرف را گرفت. «اگر ماسک رو قشنگ و مرتب بستم و نگذاشتم یک ذره هوا بره تو، اون وقت تا آخرین لحظه می جنگم و تیپ رو هدایت می کنم یک رزمنده ی خوب، باید تا جایی که می تونه بکشه و بعد خودش کشته بشه.» مثل همیشه از شنیدن صحبت های او داشتم لذت می بردم برام خیلی جالب بود که یک فرمانده ی تیپ به این صمیمیت دارد با یک بسیجی حرف می زند؛ آن هم فرمانده ای که زبانزد خاص و عام است و به عنوان «خط شکن» معروف شده می خواستم بقیه ی حرف هاش را گوش کنم یکدفعه چند قدمی آن طرفتر چشمم افتاد به «درویشی » . او همین که مرا دید با صدای بلندی گفت:« به به! آقای حسینی» عبدالحسین تا این را ،شنید ملاحظه کار آرایشگر را نکرد. یکدفعه بلند شد و به تمام قد ایستاد.موها ریخت روی پاهاش و رو زمین، آمد جلو با همان سرو وضع مرا گرفت تو بغلش و شروع کردیم به روبوسی و احوالپرسی، درویشی هم آمد کنارمان. خدا رحمتش کند با خنده گفت:« بسه دیگه آقای برونسی، ما هم می خوایم احوالپرسی کنیم با سید.» کم کم وحیدی و ارفعی " ۲ " و دو سه تا دیگر از بچه ها هم آمدند عبدالحسین پرسید: «از کی این جا و ایستادی؟» لبخندی زدم و گفتم::« چند دقیقه ای میشه ،داشتم سخنرانی شما رو گوش می دادم.» زد به شانه ام و :گفت :«برو ،بابا، هنوز نیومده شروع کرد، سخنرانی چیه دیگه؟» رو کرد به آرایشگر و گفت:«:حاجی چرا نگفتی که آقا سید پشت سر من وایستاده؟» «ایشون خودش اشاره کرد که من چیزی نگم نمی دونستم این قدر دوستش دارین وگرنه زودتر می گفتم.» گفت: «بگذار من کارم تموم بشه بعد در خدمتم.» نشست روی صندلی و چند دقیقه ی بعد کار آرایشگر تمام شد با هفت, هشت تا دیگر از بچه ها که آمده بودند، رفتیم چادر فرمانده ی، چای خوردیم و مشغول صحبت شدیم. 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 ‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️@hafzi_1❤️ شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫