eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
101 دنبال‌کننده
12هزار عکس
8.3هزار ویدیو
248 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
18.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥انتشار برای نخستین مرتبه فیلم بانو شهیده معصومه کرباسی و شهید عواضه در شیراز این فیلم نشان میدهد که این زوج، شهیدوار زندگی کردند تا شهید شدند.....😢😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
🌷 خدایا! مرا از بـلای غـرور و خودخواهی نجات دِه تا، حقایـق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم، خدایا ! پَستی و ناپایداری روزگار را ، همیشه در نظــرم جلوه‌گر ساز تا، فـریب زرق و برق عالـــم خاکی مـرا از یاد تـو دور نکند. @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از شهید
(س) ( ) 🌷شهید حاج احمد کریمی، که هم اکنون رد گلزار شهدای علی بن جعفر قم مدفون است در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید؛ برای شهید شدن به هر دری زده بود، امّا شهادت قسمتش نمی شد. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم؛ شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت (س) حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی. توی اون اوضاع و احوال که همه تو تب و تاب عملیّات بودند سراغ مدّاح رو گرفت . راضیش کرده بود تا براش بخونه ، (س) ، مدّاح میخوند و حاجی گریه میکرد: وقتی که باغ میسوخت صیّاد بی مروّت/مرغ شکسته پر را در آشیانه میزد/گردیده بود بود قنفذ همدست با مغیره/ او با غلاف شمشیر این تازیانه میزد… همون شب بی بی شهادتش رو امضا کرد، صبح عملیّات که اومده بود برای سرکشی خط ، خمپاره خورد کنارش. فقط دو تا ساق پاش سالم ماند.🌷 ❤️ ❤️
هدایت شده از شهید
@hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
هدایت شده از شهید
هم زیارت دنیا هم شفاعت حشر😔 تمام خواهشِ دلم این است...🙏 حسین جانم♥️ ♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ 💚وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ِ ♥️وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 💚وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
هدایت شده از شهید
🌷از مادرم می‌خواهم که خبر شهادت من را شنید هرگز از پدرم دلخور نباشد که رضایت داد در این راه قدم بردارم. چون میل خودم بود و خیلی دوست داشتم مرگم را خودم انتخاب کنم و چه مرگی بهتر و بالاتر از شهادت و در راه حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س)‌، از و عاجزانه می‌خواهم که مرا حلالم کنند و دعایم کنند. پدر و مادر و خانواده عزیزم…اگر خبر شهادت من را شنیدید باشید و بر من‌گریه نکنید و بر حسین(ع) و حضرت زینب(س) و و کنید‌، بنده جان ناقابلی در راه اسلام داده‌ام‌، اما حسین(ع) نه تنها جان خود بلکه تمام اهل‌بیتش را فدای دین و جهاد در راه خدا کرد. دعا کنید و شاد باشید که خداوند پسرتان عمار را انتخاب کرده و خوشحال و سربلند باشید.🌷 ❤️ ❤️ @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
مثل شهدا عاشق امام حسین بشیم.mp3
1.11M
💥 🔹بچه ها بیاید مثل شهدا عاشق امام حسین بشیم😭 🎶صوت روایتگری شیخ سعید آزاده @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
. احمد نمازش را همیشه اول وقت می خواند. می گفت: «همه گرفتاری های ما با نماز صبحمون حل می شه. یعنی هر گرفتاری ای داشته باشی با نماز صبح می تونی حلش کنی چون نماز صبح نشانه مردانگیه. سختی داره». می گفت در کنار نماز صبح، نماز شب. اینها را می گفت و عمل می کرد. من می فهمیدم که اهل نماز شب هست، ولی طوری در خفا و تنهایی این کار را می کرد که من با اینکه رفیق صمیمی احمد بودم، حتی یک رکعت نماز شبش را هم ندیدم. توی وصیت نامه اش هم گفته بود: «به نماز اول وقت پایبند باشید». @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 🍀|شبتون شهدایی ‎‎@hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 کتاب بی آرام برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی به :روایت زهرا امینی (همسر شهید) نوشته: فاطمه بهبودی ناشر:انتشارات سوره مهر قسمت هیجدهم: همین که پیکر اسماعیل نیامده بود امیدوارم می‌کرد که زنده است و شاید روزی برگردد؛ هر چند بچه های گردان کربلا شهید شدنش را دیده بودند. نیروهایش تعریف می‌کردند چند نوبت از فرمانده لشکر اجازه گرفتند بروند و بیاورندش؛ اما نشد روی ساحل پیاده شوند. می گفتند منطقه حساس شده بود. حتی می‌گفتند پیکرش را تا سنگری نزدیک اروند آوردند اما یک مرتبه فشار دشمن زیاد شد و نتوانستند پیکر شهدا را عقب بکشند. سید باقر احمدی ثنا که پیکر اسماعیل را دیده بود، می‌گفت چند دقیقه قبل از شهادت اسماعیل را دیده است. تعریف می‌کرد توی مسیر به طرف معبر که می‌رفتیم حاج اسماعیل جلوی ما بود. توی تاریکی شب او را از محکم راه رفتنش شناختم و دستی که از مچ قطع بود. حاجی نفر اول دسته یاسر بود. دو سه متر که از آب بیرون زدیم گلوله ای جلویمان به زمین نشست. علی بهزادی ترکش خورد و اول معبر افتاد. گروهان افتادند دنبال حاج اسماعیل. سر راهمان سیم خاردار و بشکه های فوگاز و موانع خورشیدی بود که به سختی از آن ها گذشتیم. داشتم از خاکریز بالا می رفتم که دیدم یکی از غواص ها به حالت سجده روی زمین افتاده و سر و صورتش توی گل فرورفته. نگاهم افتاد به مج بی دستش، دلم ریخت. با خودم گفتم حاج اسماعیل مجروح شده است. علی رنجبر صدا کرد، - حاج اسماعيل ... حاج اسماعيل .... جواب نداد. علی شانه حاج اسماعیل را تکان داد، واکنشی نداشت. کتفش را گرفت و آوردش بالا، خون از چشم حاج اسماعیل بیرون زد. زانوهایم سست شد. یخ کردم. چشم‌هایم را بستم. علم خیمه مان افتاده بود روی زمین! ما به اعتبار حاج اسماعیل رفته بودیم. او قوام بچه های غواص بود. اصلاً قوام گردان ما بود. نمی‌توانستم گردان کربلا را بدون حاج اسماعیل تصور کنم. او حرف اول گردان ما بود. به زانو افتادنش انگار زمین خوردن گردان سیصد چهارصد نفره ما بود. دل به شک شدم به خط بزنم یا نه! نمی‌دانم کدام یک از بچه ها بود که چهار پنج نفر اول صف را هل داد بالای خاکریز و تردید جلو رفتن را شکست. هنوز فرصت داشتم به بچه ها ملحق شوم. برای همین برگشتم به سنگر ببینم چه خبر است. علی بهزادی را به سنگر منتقل کرده بودند. بدجور مجروح شده بود و می‌لرزید. پرسید: «کی اینجاست؟» انگار چشم هایش نمی دید و فقط خش خش پایم را شنید. گفتم: «سید باقرم.» گفت: - برو ساحل این قایقایی رو که می‌آن نیرو پیاده کنن نگه دار زخمیا و شهدا رو برگردونن. رفتم طرف ساحل. سید حسن کربلایی داشت به دو سه تا از بچه ها می گفت: «داره مَد میشه. حاج اسماعیل لباس غواصی تنشه. آب می بردش، برای ما زشته فرمانده گردانمون مفقود بشه. همین الان برید حاج اسماعیل رو بذارید روی ارتفاعی. به این فکر کنید که بدون حاج اسماعیل برگردیم جواب بچه ها رو چی بدیم!» من دویدم طرف معبر. آب بالا آمده بود. زیر نور منورهای عراقی دیدم قسمتی از بدن حاج اسماعیل را آب گرفته است. رفتم بالای سر پیکرش. خواستم بلندش کنم؛ خجالت کشیدم! با خودم گفتم من اندازه حاج اسماعیل نیستم. قد من نیست که زیر پیکرش بروم. نیروهای سید حسن آمدند بالای سر پیکر حاج اسماعیل. رنجبر و خضیر جادری پیکر سبک وزن حاجی را روی برانکارد گذاشتند. من هم کمک کردم و پیکر سعید حمیدی اصل را روی برانکارد گذاشتیم. دو نفر هم زیر پیکر حسن علی صفری نژاد ، از نیروهای اطلاعات لشکر رفتند که جلوتر از حاج اسماعیل بر زمین افتاده بود. تازه آنجا دیدم بین حاج اسماعیل و صفری نژاد گودالی است که نشان می‌داد گلوله پلامین آنجا خورده است. جادری گریه می‌کرد و می‌گفت: «اصغر، چرا ما رو تنها گذاشتی! قرارمون این نبود به خدا.» جادری فکر کرده بود پیکر اصغر مولوی است و رنجبر، برای اینکه بچه ها روحیه شان را از دست ندهند، راستش را نگفته بود. @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫