#توییت 💡
#آزادی_چیست؟
آزادی یعنی از ترس پاک شدن رژلبت💄 نتونی یه لیوان آب خوش از گلوت پایین ببری...⁉️
.
•|♡|•
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
✨🌸
بعـضـی بـاران ها 🌧
هـیـچـوقت قـطع نمـیشوند!!
پـس چتـرهـایی 🌂مـیخـواهنـد کـه
هـیچ وقـت بـسـته نـشونـد
بـارانــی⛈ مـثل نگـاه های هیز😱
و چـتری مـثل حــجــاب😍
•|♡|•
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
▪️🕊🌼🕊🌼
🕊🌼🕊🌼
🌼🕊🌼
🕊🌼
🌼
🌺شــهیــد غــلــامــرضــا لــنــگــرے زاده
غلامرضا شهریور ماه ۱۳۹۶ به سوریه اعزام شد و من فرزندم محمود رضا را باردار بودم و قاعدتا دوست داشتم هنگام تولد فرزندمان ، همسرم کنارم باشد.
هنگامی که این پیغام را به ایشان دادم ، گفت : " اینجا به من بیشتر نیاز است و باید بمانم " و من هم قبول کردم .
وقتی محمود رضا به دنیا آمد ، همسرم پیغام داد که عکس فرزندم را برای من نفرستید ، زیرا میترسم دلم بلرزد و برگردم ایران و وابسته اش شوم .
مدتی از اعزام غلامرضا به سوریه گذشته بود و او هنوز فرزند دومش را ندیده بود ، تا اینکه تصمیم گرفتیم دیدار غلامرضا و محمود رضا در سوریه باشد ، به او گفتم : به اتفاق بچه ها و مادرتان رهسپار سوریه هستیم ، بسیار خوش حال شد و کارهای سفر ما را از آن جا پیگیری کرد و گفت : "شما که به سوریه بیایید و برگردید ، خبر شهادت من را خواهید شنید و این آخرین دیدار ما خواهد بود ."
اما من حرف ایشان را جدی نگرفتم .
روزی که به سوریه رسیدیم ، غلامرضا با یک دسته گل به استقبال ما آمد و در آن لحظه به یاد ماندنی من و مادرش ، بعد از چهار ماه در سوریه ملاقات کردیم و او فرزندانش را در آغوش کشید و آن ها را غرق بوسه کرد .
محمودرضا تنها یک هفته حضور پدر را درک کرد ....
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
هدایت شده از ❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
سلام دهه هفتادیها😍
خوبین
به یک ادمین فعال نیاز داریم✌️
هرکی خواست همکاری کنه به ایدی زیر پیام بده👇
@A22111375
💖💖💖💖💖💖💖
💖💖💖💖💖💖
💖💖💖💖💖
💠 #خدا
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
یکی گفت : بلند بگو
گفتم : یک کلمه سه حرفیه
ازهمه چیز برتر است
تو جمعمون یه بازاری بود سریع گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
بازاري پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: ارباب! اینا نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت: مادرجان، عمر!
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
ديگری خندید و گفت: وام
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
خنده تلخی کردم و گفتم: نه
اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورز بگوید: برف
لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت:
✨✨خدا ✨✨
#کلمه_خدا_آرامش_بخش_روح
#حواست_باشه_خدا_همیشه_کنارته
•|♡|•
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣