نماز اول وقتـ⏰فراموش نشہ♥️🍃
"التماسدعای فرج😊✋🏻"
#حَےِعَلیْالَصلاة 🌱
✍ #کلام_شھید
اگر کشته شدم مرا غسل ندهید. چون ننگ است کسی که معلمش حسین(ع) را غسل ندادهاند، خودش را غسل دهند.
آمدم در کربلای ایران کاروانی از خون بسازم. مادر به تو گفته بودم که عاشق خدا هستم و اینک آمدهام تا در صحرای کربلای ایران در کنار کاروان حسین زمان، خمینی بتشکن کاروانی از خون بسازم، آمدهام تا کالای ناقابل خود را تقدیم به مولایم کنم.
📎 فرماندهٔ عملیات سپاه سقز و بیجار
#سردارشهید_سیدمنصور_بیاتیان🌷
#سالروز_شهادت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفت
l🔉 سوره آل عمران آیه۶۱_1394-10-22-7-45.mp3
3.57M
🔷 سوره آل عمران( ایه ۶۱)
#مباهله
🎤 حجةالاسلام قرائتی
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شهید ||🌸🍃
در محضر #شـــهید||💚
یڪ روز در حیاط خانہ نشسته بودیم ڪه یڪی از همڪلاسیهاے حیدر دم در خانہ آمد و گفت: پسر شما مے خواهد برود جبهہ و همہ پرونده هایش تڪمیل اسٺ و مے خواهد برود...
گفتم: برو به سلامت
خودش هم آمد و گفت: پدر مڹ مي خواهم بروم #جبهہ و الآن تنها چیزی ڪه مانده رضایٺ پدر و مادر اسٺ؛
مڹ گفتم: از مڹ ڪه راضے هستم وقتے ایڹ جملہ را گفتم #حیدر عیڹ گل شکفته شد و شوق و شادی در چهره او نمایان شد، وقتی رضایت را از مڹ گرفت نزد مادرش رفٺ و مادرش گفت: مے روی شهید مے شوی، او هم در جواب گفت: اســـلام بہ خوڹ ما نیاز دارد مرگ با عزٺ اگر خونیڹ بهتر از زندگے ننگین...
#شهید_سیدحیدر_حمیدی🌷
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#ریحانه🌺
|💚|ماٰییم
بُزُرگْ شُدھ ے
خآنِ حُسِیْن ابنْ عَلْے🕊]°
|🌹|لُطفِ
مآدَرَش اَستـْ"
ڪھ چٰادُر بَر سَر داریم☺️☝️
#امانت_حضرتزهرا_س
#خونبهای_شهیداݩ
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#سیره_شهدا🌺🍃
داشت از خاطرات شناسایی تعریف می کرد که ناگهان به فکر فرو رفت ، پس از چند لحظه سکوت ، آهی کشید و سرش را تکان داد و گفت ،
از فرزندانم خبری ندارم ، هنوز حرفش تمام نشده بود که گفت ،
لا اله اله الله ،
همیشه تا ذکر می گفت ، آرام می گرفت و غم ها از دلش بیرون می رفت.....
#شهیدحمید_باکری
📕 امام سجاد و شهدا ، ص18
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت #چــهــل ویــکــم
روشنک ماشین را روشن کرد. و سوار شدیم.
کمی مکث کردو گفت:
-میگم قبل از اینکه بریم مزار اول بریم خونه من لباس هامو عوض کنم بعد بریم.
-قبوله.
راه افتادیم و سمت خونه ی روشنک اینا رفتیم.
بین مسیر باهم حرف زدیم درباره ی زندگی درباره ی من درباره خودش...
بعد از چهل دقیقه رسیدیم. روشنک ماشین را پارک کرد و پیاده شدیم.
کلید را درون قفل در فرو برد و در را باز کرد با لبخند به من بفرمایی زدو داخل شدیم.
پله هارا یکی یکی بالا رفتیم.
در خانه را باز کرد.
روشنک_کسی خونه نیست راحت باش.
لبخندی زدم و داخل شدم.روشنک چادرش را در آورد و سمت اتاق رفت من هم دنبالش رفتم چادرش را تاکرده روی تختش گذاشت.رو به من گفت:
-هر جا راحت تری بشین تا من برم لباس هامو عوض کنم و بریم.
-باشه عزیزم.
از اتاق بیرون رفت و بعد از چند دقیقه با یک بشقاب میوه داخل آمد.
من_ای وای این چه کاریه چرا زحمت میکشی.
-زحمتی نیست که من دیر آماده میشم تا میوه بخوری رفتیم.
لبخندی زدم و از اتاق بیرون رفت.
به درو دیوار اتاقش نگاهی انداختم.
روی دیوار اتاقش تابلو و شعر زیاد بود گوشه ی دیوار عکس همان شهیدی بود که روز اول مزار شهدا سر مزارش رفتیم #شهید_احمد_علی_نیری
یک عکس تقریبا بزرگ واقعا اتاق جذابی داشت...
بلند شدم روبه روی آیینه ایستادم به چهره ام خیره شدم...
متفاوت تر از هر روز دیگه...
دست هایم با آستینک هایی که هدیه از روشنک داشتم پوشیده بود موهایم هم خیلی کم بیرون بود آرایشی نداشتم. یک تیپ ساده و شیک...
از داخل آینه چشمم به چادر روشنک که گوشه ی تخت بود افتاد...
ادامه دارد...
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣
.
✨❧✫نماز اول وقت یعنے
مـن گوش بہ فرمان توام مهدے جان💕
#حَےِعَلیْالَصلاة 🌱