🌸🍃🌸🍃
امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام فرمودند:
نيازمندى كه به تو روى آورده، فرستاده خداست.
كسى كه از يارى او دريغ كند، از خدا دريغ كرده است، و آن كس كه به او بخشش كند، به خدا بخشيده است.
#نهج_البلاغه_حكمت٣٠٤
همانا خداى سبحان روزىِ فقراء را،
در اموال ثروتمندان قرار داده است.
پس فقيرى گرسنه نمى ماند جز به كاميابى توانگران، و خداوند از آنان درباره، گرسنگى گرسنگان خواهد پرسيد.
#نهج_البلاغه_حكمت٣٢٨
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+دهههفتاد❣
هدایت شده از حساب کاربری حذف شده
1_8258594.mp3
2.52M
بعضیا میگن:
ما چون گرفتار فلان گناه شدیم 🔥
دیگر نماز هم نمیخوانیم چون سودی ندارد💸
اینطورنیست 😳👊
در قرآن آمده : اگر گناه ڪردی حتما نماز بخوان نماز پاڪ ڪن گناه است😊☝️
@Shahadat_dahe_haftad
🔦آقای روحانی، آقای ظریف و سایر کدخدایی ها👇
❓یادتان رفته وقتی:
✅گفته شد که آمریکا قابل اعتماد نیست و مذاکره با این جماعت فایده ندارد
امّا
❌گفتید: کم سوادها
✅گفتیم که تعهددادن به آمریکا دیوانگی است
❌گفتید: قانونشکنها
✅گفته شد که آمریکا عهدشکن است و اعتماد به او دیوانگی است
❌گفتید: بی دینها
✅گفته شد که اروپا سگ زرد است
❌گفتید: چقدر حسودید،
✅گفته شد بعد از هسته ای چیز دیگری بهانه میکنند
❌گفتید: افراطیها
✅گفته شد عاقلانه
❌گفتید: کاسبانِ تحریم
✅گفته شد امضاء کری تضمین نیست
❌گفتید: بی شناسنامهها
✅گفته شد منافع ملی...
❌گفتید: دنیا ندیده ها
✅گفته شد... گفته شد... و گفته شد...
اما
@Shahadat_dahe_haftad
❌گفتید: مستضعفِ فکریها
❌گفتید: بیکارها
❌گفتید: متوهّمها
❌گفتید: دین نشناسها
❌گفتید: خطای دید دارید
❌گفتید: بزدلها
❌گفتید: سروصدا نکنید
❌گفتید: تخریبگرها
❌گفتید: زندگیتان در تفرقه است
❌گفتید: بروید به جهنم
❌گفتید: منتقدان فاسد
❌گفتید: عقب ماندهها
❌گفتید: مخلوقات ترسو
❌گفتید: چرا میلرزید؟
❌گفتید: تازه به دوران رسیدهها
❌گفتید: (باتحقیر)چرا هراسانید
❌گفتید: آدمهای عصرِ حجری
❌گفتید: هوچیبازها
❌گفتید: تازه انقلابی شدهاید
❌گفتید: کودک شدهاید
❌گفتید: از خلقت خدا ایراد میگیرید
❌گفتید: ناراحتید تحریمها لغو شده
❌گفتید:صورتتان را با صابون بشورید
❌گفتید: چشمانتان را درمان کنید
❌گفتید: بیفرهنگهای دروغگو
❌گفتید: بیعقلها
❌گفتید: منقلیها
❌گفتید: از شکمسیری حرف نزنید
❌گفتید: هَووهای برجام...
@Shahadat_dahe_haftad
✍همه این صفاتِ ناپسند را، شما به کسانی گفتید که در طول ۵سالِ گذشته، تلاش کردند تا به شما بفهمانند که باید با دشمن، هشیار، عالمانه، آگاهانه، زیرکانه و البته با رعایت اصول دیپلماتیک و نه حقیرانه روبرو شد،
و تلاش داشتند
به شما بفهمانند که اعتماد به آمریکا دیوانگی است...
❗️❗️❗️و جالبتر اینجاست که هنوز هم متوجه نشدید(شاید هم...) و فقط در برابر متذکرین به شما، همچنان چشم ها رو بسته و دهانتان را باز میکنید...
@Shahadat_dahe_haftad
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
@Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت+دهههفتاد❣
اگر میگویم: "یا لیتنی کنت معکم....."
لاف نمیزنم!
کاش روز و شب این زندگی بگذارد.
قبول که دلم بازیچه دنیاست... ولی به نام شماست!
السلام علیک یا اباعبدالله✋
#میهمانی_دوشنبه_ها
از میان روزهای هفته، دوشنبه منسوب است به امام حسن و امام حسین علیهما السلام
#السلام_علی_الحسن 💚
#السلام_علی_الحسین ❤
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+دهههفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی) 🔸 قسمت۱۰ 💭 دفتر رو در آوردم و دادم دستش - آقا امانت تون صحیح و سالم
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
🔸 قسمت۱۱
💭 یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم حتی چند بار قبل از اینکه مادرم بلند بشه من چای رو دم کرده بودم
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود اون روز سحر نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون تا چشمش بهم افتاد دوباره اخم هاش رفت توی هم حتی جواب سلامم رو هم نداد 😒
سریع براش چای ریختم دستم رو آوردم جلو که
با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد
- به والدین خود احسان می کنید؟!!
جا خوردم دستم بین زمین و آسمون خشک شد با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد
- لازم نکرده من به لطف تو نیازی ندارم تو به ما شر نرسان خیرت پیشکش 😳
بدجور دلم شکست 💔دلم می خواست با همه وجود گریه کنم
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ غیر از این بود که حتی بدی رو با خوبی جواب می دادم؟غیر از این بود که
چشم هام پر از اشک شده بود 😭
یه نگاه بهم انداخت نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری هنوز 5 سال دیگه مونده پاشو برو بخواب
- اما
صدام بغض داشت و می لرزید
- به تو واجب نشده من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری
نفسم توی سینه ام حبس شده بود و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد همون جا خشکم زده بود مادرم هنوز به سفره نرسیده از جا بلند شدم
- شبتون بخیر
و بدون مکث رفتم توی اتاق پام به اتاق نرسیده اشکم سرازیر شد تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم در رو بستم و همون جا پشت در نشستم سعید و الهام خواب بودن جلوی دهنم رو گرفتم صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه
- خدایا تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟
من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت تو شاهد باش چون حرف تو بود گوش کردم اما خیلی دلم سوخته خیلی
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم 😔
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد پدرم اهل نماز نبود گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه برم وضو بگیرم می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم اجازه اون رو هم ازم صلب کنه که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده
تا صدای در اتاق شون اومد آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم از توی آشپزخونه صدا می اومد دویدم سمت دستشویی که یهو
اونی که توی آشپزخونه بود پدرم بود😒
اومد بیرون جدی زل زد توی چشمام
- تو که هنوز بیداری
هول شدم
- شب بخیر
و دویدم توی اتاق
قلبم تند تند می زد
- عجب شانسی داری تو بابا که نماز نمی خونه چرا هنوز بیداره؟
این بار بیشتر صبر کردم نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود رفتم دستشویی و وضو گرفتم
جانمازم رو پهن کردم ایستادم هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم که سکوت و آرامش خونه من رو گرفت
دلم دوباره بدجور شکست وجودم که از التهاب افتاده بود تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم
رفتم سجده
- خدایا توی این چند ماه این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم
بغضم شکست
- من رو می بخشی؟ تازه امروز، روزه هم نیستم روزه گرفتنم به خاطر تو بود اما چون خودت گفته بودی به حرمت حرف خودت حرف پدرم رو گوش کردم حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم
از جا بلند شدم با همون چشم های خیس دستم رو آوردم بالا الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم
هر شب قبل از خواب یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم دور از چشم پدرم توی تاریکی اتاق می ترسیدم اگر بفهمه حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره
♻️ادامه دارد...
✅ @Shahadat_dahe_haftad
📕 #نسل_سوخته (داستان واقعی)
🔸 قسمت۱۲
💭 از روزه گرفتن منع شده بودم اما به معنای عقب نشینی نبود صبح از جا بلند می شدم بدون خوردن صبحانه فقط یه لیوان آب همین قدر که دیگه روزه نباشم
و تا افطار لب به چیزی نمی زدم خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم یک ماه غذام فقط یک وعده غذایی بود
برای من اینم تمرین بود تمرین نه گفتن تمرین محکم شدن تمرین کنترل خودم
بعد از زنگ ورزش تشنگی به شدت بهم فشار آورد همون جا ولو شدم روی زمین سرد معلم ورزش مون اومد بالای سرم
- خوب پاشو برو آب بخور
دوباره نگام کرد حس تکان دادن لب هام رو نداشتم
- چرا روزه گرفتی؟ اگر روزه گرفتن برای سن تو بود خدا از 10 سالگی واجبش می کرد
یه حسی بهم می گفت الانه که به خاطر ضعف و وضع من به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان خدشه وارد بشه نمی خواستم سستی و مشکل من در نفی رمضان قدم برداره سریع از روی زمین بلند شدم
- آقا اجازه ما قوی تریم یا دخترها؟
خنده اش گرفت
- آقا پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ما که قوی تریم
خنده اش کور شد من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند این بار خودم لبخند زدم
- ما مرد شدیم آقا
- همچین میگه مرد شدیم آقاکه انگار رستم دستانه بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم 😅
- نه آقا ما مرد شدیم روحانی مسجدمون میگه اگر مردی به هیکل و یال کوپال و مو و سیبیل بود شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا😜
فقط بهم نگاه کرد همون حس بهم می گفت دیگه ادامه نده
- آقا با اجازه تون تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم
هر روز که می گذشت فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد همه مون بزرگ تر میشدیم، حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت و حس و حال من طور دیگه ای می شد یه حسی می گفت تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو🛇
می نشستم به نگاه کردن رفتارها و باز هم با همون عقل بچگی دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم فکر من دیگه هم سن خودم نبود و این چیزی بود که اولین بار توی حرف بقیه متوجهش شدم
- مهران 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره، عقلش ...رفتارش ... و ...
رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم نمی دونستم خوبه یا بد اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد
بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم و بچه های هم سن و سال خودمم هم ...
توی یه گروه سنم فاصله بود توی گروه دیگه ...
حتی نسبت به خواهر و برادرم حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه
حس یه سپر که باید سد راه مشکلات اونها می شد دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم اونها هم تجربه کنن
حس تنهایی بدون همدم بودن زیر بار اون همه فشار در وجودم شکل گرفته بود و روز به روز بیشتر می شد 😔
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم حس قشنگی داشت شب قدر بعدی منم با مادرم رفتم
تنها سمت آقایون یه گوشه پیدا کردم و نشستم همه اش به کنار دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف جوشن کبیر، یه طرف اولین جوشن خوانی زندگی من بود
- یا رفیق من لا رفیق له یا انیس من لا انیس له یا عماد من لا عماد له
بغضم ترکید 😭
- خدایا من خیلی تنها و بی پناهم رفیق من میشی؟
♻️ادامه دارد...
✅ @Shahadat_dahe_haftad
هدایت شده از حساب کاربری حذف شده
1_8258594.mp3
2.52M
بعضیا میگن:
ما چون گرفتار فلان گناه شدیم 🔥
دیگر نماز هم نمیخوانیم چون سودی ندارد💸
اینطورنیست 😳👊
در قرآن آمده : اگر گناه ڪردی حتما نماز بخوان نماز پاڪ ڪن گناه است😊☝️
@Shahadat_dahe_haftad
✳پاسداری برای پاسداری
🔸مثل بچه بسیجی ها زندگی می کرد ، خیلی ساده و به دور از تجملات
❇نمی پذیرفت که درخانه حتی مبل داشته باشد ، روحیه اش این طور بود.
✳این طور نبود که بخواهد تظاهر به زهد کند.
🔅این اواخر یک بار هم که در حاشیه میدان آرژانتین روی چمن ها نشسته بودیم و داشتیم ساندویچ می خوردیم
❓پرسیدم با حقوق پاسداری زندگی چگونه
می گذرد؟
✨گفت:من راضی به گرفتن همین حقوقی که میگیرم هم نیستم .
💫✨
اگر حجاب ظهورت وجود پست من است 😔
دعا بکن که بمیرم چرا نمی آیی؟😭
#یا_حجة_ابن_الحسن
#عجل_علی_ظهورک
💫✨
@Shahadat_dahe_haftad
🌙 #سحر_ششم ...
✍ ساعت ها خواب نمی مانند...
این منم، که عمريست، در خواب_زیستن را، تجربه میکنم!
❄️ساعت ها، خواب نمی مانند...
هر سحر، دور چشمان تو می گردند،
و در جذبه مهربانیت، چونان ذره ای فنا شده ، گم می شوند.
👈خواب مانده؛ منــم
که هر رمضان، بوسه بارانم می کنی... و باز، چونان آهوی رمیده ای، از آغوشت، می گریزم!
❄️ششمین سحر است؛
که آرام، پلکهایم را باز میکنی...
و خودت اولین لبخندی میشوی، که چشمان تارم، می بیند و به شوق می آید!
❄️راستی...
من مانده ام!
تو بنده دیگری، جز من نداری، که حتی یک نگاه هم، رهايم نمی کنی؟
و مــــن...
چنان فراموشت می کنم، که گویی هزار دلبرِ عاشق پیشه، جز تو، احاطه ام، کرده است!
❣مرا ببخـــش؛ دلبرِ همه چیـــز تمامِ من
سجاده ام، بوی عطر گرفته است...
عطر "مغفــرت" تـــو را!
ششمین سحر را به نام "مغفــرتت" می گشایم...
و نام تـــو را، چنان جرعه جرعه، سر می کشم، که نور چشمانت، تمام لجن های قلبم را، به چشم برهم زدنی، تار و مار کند.
💠قنـــوت من ...و نـامِ نـامی تو؛
یا غفــارُ.....یا غفــارُ... یا غفــار.....
@Shahadat_dahe_haftad