#طنز_جبهه
🔴جشن پتو
🔶قرار گذاشته بودیم هرشب یکی از بچههای چادر رو توی «جشن پتو» بزنیم...
یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟
واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر.
🔶به همین خاطر یکی از بچهها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل.
اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمیشد کرد. گفت: حاج آقا بچهها یه سوال دارن.
گفت: بفرمایید و ....😄
🔶یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چادر رد میشدم که یهو یکی صدام زد؛ تا به خودم اومدم، هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی ...😅
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#طنز_جبهہ😃💛
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم بہ همرزم هامون خبر بدیم...
کہ تکفیریا نفهمن..!😱
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)
از فرمانده هاے تیپ فاطمیون
بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومہ من چقدر خوشبختم😳❤️
بدونید دهنم سرویس شده😐😂😂
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣
🍃🌺🍃
#طنز_جبهه
دو تا از بچههای گردان ، غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های میخندیدند.
گفتم: این کیه؟!
گفتند: عراقی
گفتم: چطوری اسیرش کردید؟
میخندیدند.
گفتند:
از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی فشار آورده با لباس بسیجی ها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود. پول داده بود !!.
اینطوری لو رفته بود.
بچهها هنوز میخندیدند.....
📕 جماران
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#طنز_جبهه 🌸🍃
شب سیزده رجب بود ، حدود 2000 بسیجی لشگر ثارالله در نمازخانه لشگر جمع شده بودند.
بعد از نماز محمد حسین پشت تریبون رفت و گفت امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود ، تعجب کردم! همچین ذکری یادم نمی آمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند که محمد حسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کند.
هر چه صبر کردیم خبری نشد ، کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است و او یک جمعیت 2000 نفری را سر کار گذاشته است.
بچه ها منفجر شدند از خنده و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه ها به محمد حسین یک رادیو هدیه کردند!....
📕 شوخ طبعی ها
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
☘|●
✅ #طنز_جبهه😂
به سلامتی فرمانده🕵
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓!
یک شب داشتم میآمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد
نگه داشتم😉
#سوار كه شد،🙂
گاز دادم و راه افتادم
من با
#سرعت میراندم و با هم حرف میزديم!😍
گفت: میگن #فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!🙄😒 راست میگن؟!🤔
گفتم: #فرمانده گفته😊! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی #فرمانده باحالمان!!!😄
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش میگيرند!!😟
پرسيدم: کی هستی تو مگه؟!🤔
گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😶😰😨😱😂
#شهید_مهدی_باکری|💛🍃
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#طنز_جبهه😜😅
یڪے از بچہ ها بود خیلے اهل معنویت
و دعا بود .
برای خودش یہ قبری ڪنده بود . شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد .
ما هم اهل شوخے بودیم .😉
یہ شب مهتابـے سہ ، چهار نفر شدیم توی عقبہ .
گفتیم بریم یہ ڪمے باهاش شوخے ڪنیم .🙄
خلاصہ قابلمہ ی گردان را برداشتیم با بچہ ها رفتیم سراغش .
پشت خاکریز قبرش نشستیم .
اون بنده ی خدا هم داشت با یہ شور و حال خاصے نافلہ ی شب مےخوند ، دیگہ عجیب رفتہ بود تو حال !😌
ما بہ یڪے از دوستامون ڪہ تن صدای بالایـے داشت ، گفتیم داخل قابلمہ برای این ڪہ صدا توش بپیچہ و بہ اصطلاح اڪو بشہ ، بگو : اقراء .😐
یهو دیدیم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد بہ لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنے بہ شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد برایش آیہ نازل شده !😰
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت : اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریہ گفت : چے بخونم ؟.
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : بابا ڪرم بخون .😂😂😂
📚 قافلہ نور ، ص 14
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#طنز_جبهه😅
💠 حاجی بزن دنده دو
🌹رزمنده ها برگشته بودن عقب بیشترشون هم راننده کامیون بودن که چند روزی نخوابیده بودن ظهر بود و همه گفتند نماز رو بخوانیم و بعد بریم برای استراحت
🌹امام جماعت اونجا یک حاج اقای پیری بود که خیلی نماز رو کند می خواند رزمنده های خیلی زیادی پشتش وایستادن و نماز رو شروع کردند
🌹انقدر کند نماز خواند که رکعت اول فقط 10 دقیقه ای طول کشید. وسطای رکعت دوم بود یکی از راننده ها از وسط جمعیت بلند داد زد:
حاجججججججییییییییی.جون مادرت بزن دنده ددددددددددو
😅صف نماز با خنده بچه ها منفجر شد.
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#طنز_جبهه😅
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع ڪرد و با صدای بلند گفت: ڪی خسته است؟😪
گفتیم: دشمن👊
صدا زد: ڪی ناراضیه؟😢
بلند گفتیم: دشمن👊
دوباره باصدای بلندصدازد: ڪی سردشه؟😣
ما هم با صدای بلندتر گفتیم:دشمن👊
بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا ڪه سردتون نیست میخواستم بگم ڪه پتو به گردان ما نرسیده !!!😬😂
یه همچین رزمندههایی داشتیم ما !😌✌️
🌺🍃شادی ارواح طیبه شهدا؛سلامتی جانبازان و رزمندگان عزیزمون صلوات 🌺🍃
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#طنز_جبهه 🌺🍃
گاهی حسودیمان میشد از اینکه بعضی اینقدر خوش خواب بودند ، سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیدهاند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند ، توپ بغل گوششان شلیک میکردی ، پلک نمیزدند.
ما هم اذیتشان میکردیم . دست خودمان نبود.
کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتین هایمان سر جایش نباشد ، دیگر معطل نمیکردیم صاف میرفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب ، می گفتیم ،
برادر برادر! ، دیگر خودشان از حفظ بودند ، هنوز نپرسیدهایم ، پوتین ما را ندیدی؟ ، با عصبانیت میگفتند ، به پسر پیغمبر ندیدم.
و دوباره خُر و پُف شان بلند میشد ، اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره:
برادر برادر! ، بلند میشد این دفعه مینشست ، برادر و زهرمار دیگر چه شده؟ ،
جواب میشنید ، هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!....
📕 رفاقت به سبک تانک
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#طنز_جبهه
دژبانی جلوی تویوتا را گرفت و داخلش را نگاه کرد ، یه نگاه به راننده و یه نگاه به شیخ اکبر که کنار راننده نشسته بود انداخت و به راننده گفت ،
اون بچه رو کجا می بری ؟! و شیخ اکبر رو کشید بیرون ، و گفت بچه بردن ممنوع !!!
راننده گفت ، بابا این فرمانده است !!
نگهبان گفت ، چی !! ، کارت شناسایی ؟!
شیخ اکبر کارتش را نشان داد و نگهبان گفت ،
جرمت بیشتر شد ، کارت هم جعل می کنی؟! ، و شیخ اکبر را به داخل کیوسک نگهبانی انداخت .
نگهبان با راننده داشتند بگو و مگو می کردند که فرمانده نگهبان آمد و ماجرا را پرسید و بعد به سمت کیوسک رفت و با دیدن شیخ اکبر گفت ،
بابا این فرمانده گردان بلدوزر هاست
و مثل فیل و فنجون رفتند توی بغل همدیگر
نگهبان هاج و واج نگاه می کرد و بچهها هم می خندیدند .....
📕 مؤسسه مطاف عشق
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌷 #طنز_جبهه
💠صلوات
🔸رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش، اول خودش را معرفی میکرد. یک #روحانی تازه وارد به نام «محمدی» همین کار را میکرد. اما تا فامیلش رو می گفت، همه یکصدا #صلوات میفرستادند.😁
🔹دوباره میخواست توضیح بدهد که نام خانوادگیام ... که #صلوات بلندتری میفرستادند.😂😂
🔸بچه ها #حسابی سرکارش گذاشته بودند و او گمان میکرد که برادران #منظور او را متوجه نمیشوند و این بهانهای برای شوخ طبعی و کسب #ثواب_الهی میشد.
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
👈 #روز_جمعه است، فرستادن #صلوات تاکید شده است.
🔺جهت تعجیل در فرج امام زمان(عج) #صلوات
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#طنز_جبهه 🌺🍃
در رودخانه نزدیک مقر آب تنی میکردیم .
یکی از بچه ها که شنا بلد نبود افتاد توی آب 😥. چند بار رفت زیر آب و آمد بالا ، شنا بلد نبود یا خودش را به نابلدی می زد خدا می داند😄 ، برادری پرید توی آب و او را گرفت😶 ، وقتی داشت او را با خودش می آورد بالا می گفت : "کاکا سالم هستی ؟ 🤔" و او نفس زنان میگفت : "نه کاکا سالم خانه است 😅من جاسم هستم. "😂
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣