#قرآن
✨برنامه تلاوت روزانه/صفحه پنجاه وهفتم، سوره مبارکه آل عمران✨
•┈┈••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾••┈┈•
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
💠حاج حسین کاجی می گفت:
رفتم سر مزار رفقای شهيدم
فاتحه خوندم ،اومدم خونه،
شب تو خواب رفقای شهيدم رو ديدم...
رفقام بهم گفتند :
فلانی ، خيلے دلمون برات سوخت
گفتم : چرا؟
گفتن:
🌷وقتی اومدی سر مزار ما فاتحه خوندی
ما شهدا آماده بوديم هر چی از خدا می خوای برات واسطه بشيم..
ولی تو هيچی طلب نکردی و رفتی
خيلی دلمون برات سوخت..
سر مزار شهدا حاجتهاتون رو بخواهید
برآورده میشه .
@shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
+اللهـ اڪـبـر ...: )💜
.
خـداسٺـ ڪہ دلتنگـ شدهو
ٺـو را مـےخوانـد ...🌸•|
#حَےِعَلیْالَصلاة 🌱
#یا_اباعبدالله 💔🏴
ای دلبر و دلدار اباعبدالله
ای سرور و سالار اباعبدالله
ما را بنویسید فدایی عشق
ای عشقِ علمدار اباعبدالله
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع🖤🍃
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
نماز اول وقت🌺🍃
هم رزم شهید علی موسوی می گوید:
«تنها جایی که می شد سراغش را گرفت، نمازخانه بود.
آن قدر مقید بود که نیم ساعت قبل از نماز، به طرف نمازخانه می رفت.
هم خودش مقید به نماز اول وقت بود و هم با اخلاصِ خاصی،
بقیه را به نماز اول وقت دعوت می کرد. یک بار که من در جلسه ای حضور داشتم و اتفاقاً تا ظهر طول کشید،
ناگهان در باز شد و موسوی با چهره نورانی اش وارد شد و بعد از سلام، از ما پرسید:
برادرا! می بخشید، خواستم بپرسم ظهر شده؟
بعد ما متوجه وقت #نماز شدیم و چند لحظه بعد صدای اذان بلند شد.
نحوه تذکر دادن او در آن لحظه خیلی برایم جالب بود».
@shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
#حفظ_نگاه👀
#چشمی که در عزای تو،
تر میشود حسین🍃
بی حرمتیست ،
که خیره به #نامحرمی شود🍃
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
YEKNET.IR -Misaq-Haftegi970710[01].mp3
4.36M
🎙 #روضه سوزناک
سر شکسته ی بر نیزه!
سرشکسته مباش ...
🎤 حاج #میثم_مطیعی
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع 🖤🍃
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
.
" بسم رب الشهداء و الصدیقین "
.
◀مـداح
.
رفتیـم طلائیـه💛. بعد از اینـکه منبری روضه خواند،محـسـن همه را به خـط کرد
تا سینـه بزنیـم. چند تا از مداحی های محـمود کریمی را خیـلـی خــوب خوانـد.👌😍
از آنـجا معروف شد به حاج محسن چـیذری.😄 بـچه ها می گفتنـد:
" حاج محمـود رو می شناسـی؟ این محسنشونه!😉" ازش می پرسیدیم:
" برنامه ی بعدی تون کجاست؟ می گفت " دیگه بیـایـد چیـذر.😌 "
کار به جایی رسید که دانشجویان آمده بودند که: " ما مداح نداریم،
میشـه بـرای کـاروان ما هـم بـخـونــی؟ "😅
.
برشی از کتاب #سربلند
صفحه ی ۱۵۲
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت #پــنــجــاه و نــهــم
دو روز از بودن ما در کانال کمیل و شلمچه میگذرد.و من روز به روز حس های قشنگ تری را تجربه می کنم.
هوا تاریک شده بود.
من_روشنک کجا می ریم؟
روشنک با همان لبخند همیشگی گفت:
-گردان تخریب.
قدم هایم را بلند تر بر میدارم و راه می افتم.
همه ی هم اتوبوسی هایمان هم مسیر راه گردان تخریب هستن.
ماشینی کنار دستمان می آید با صدای مداحی بلند که فضارا حسابی شهدایی می کرد.
با بسم رب شهدا...
دفتر دل وا می کنم
مثل یه قطره خودمو
راهی دریا می کنم
یه عده گریه می کردن بقیه هم توی حال خودشون بودن.
من هم با بغض به راه رفتن ادامه می دادم.
برادر روشنک از کنار ما رد شد و زیر لب زمزمه کرد:
-التماس دعــــــــــا...
همراه با رفتنش گفتم:
-محتاجیم.
پسر های کوچیک حدود 14.15 ساله با سربند یا زهرایی که روی سرشون بسته بودن با عشق راه می رفتن. یه پسر که هیکل ریز تری نسبت به بقیه داشت نظرمو خیلی به خودش جلب کرد.
لباس خاکی جبهه تنش بود. سربند یا زینب روی پیشونیش بسته بود.
با مداحی که از نو داشت پخش می شد می خوند و بلند بلند گریه می کرد...
یه پلاک
که بیرون زده از دل خاڪ...
روی اون...اسمیه از یه جوون...
یه پلاک از دل خاک...
یه پوتین فقط مونده از یه جوون که خوابید روی مین...استخون...
یه کلاه با یه عکس وصیت نامه ی غرق خون...
به این جای مداحی که رسید بلند بلند گریه می کرد...👇
یه جوون...که پدر شد و پر زدو دخترکش رو ندید...
دختری...که پدر رو ندید و آغوش پدر نچشید...
پشت سرش راه می رفتم...حالت های این پسر عجیب و غریب بود...
بلند بلند تکرار می کرد:
یا زینب...
صدای گریه هاش آروم آروم کم شد...
تا جایی که بی صدا گریه می کرد...
روشنک از دور به من نگاه می کرد.
رفتم سمت اون پسر کنارش شروع کردم به راه رفتن...
ادامه دارد...
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت+ دهه هفتاد❣