eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
💥💥چادر چیست؟💥💥 💥چــــــــــــــــــــادر: یعنی آنچه پشت در بر سر زهرا سوخت ولی از سر زهرا نیفتاد…… 💥چــــــــــــــــــــــــادر : یعنی:آنچه با میخ به بدن زهرا دوخته شد ولی از سر فاطمه نیفتاد…… 💥چــــــــــــــــــــــــادر ……: یعنی:انچه زهرا بایک دستش او را گرفت که ازسرش نیفتد و با یک دستش کمربند علی را گرفت که او را نبرند. و اگر قرار بود فقط یکی از این دو را میگرفت حتما چــــــادر بود... 💥چــــــــــــــــــــــــادر یعنی……:انچه ظهرعاشورا بر سر زینب سوخت ولی از سرش نیفتاد…… 💥چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:زینب راضی به تکه تکه شدن عباسش شد ولی راضی به دادن نخی از آن نشد 💥چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:حسین علیه السلام در لحظات آخر در گودال که فرمود:(حرامزاده ها) تا من زنده ام سراغ حرمم نروید… 💥چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:شبیه ترین حالت یک بانوی شیعه به مادرش زهرای مرضیه سلام الله علیها…… 💥چـــــــــــــــــــــــادر : یعنی:آرمان و هدف امثال شهید علی خلیلی و 20 هزارشهیدی که برای دفاع ازناموس شیعه شاهرگه حیاتش را زیر خنجر دادند ولی راضی به هتاکی به خواهران دینی شان نشدند… ما را مدافعان چادر حضرت زهراس آفریده اند😍😍✌✌ @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
💡 ‏من فکر می‌کردم اینکه میگن "اگه رئیسی رای بیاره میشه 5000 تومن" یه جور تهدیده که کسی بهش رای نده نگو تبلیغ بوده و ما نمی‌فهمیدیم @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🍀مجنونِ اگر شوی هر لحظه ات به بندگی‌ست ... 🌷 🌷 💖🍃 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
.سردار.دلها @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
#طلائیه بودیم؛ بیل مکانیکی داشت روی زمین کار می‌کرد که #شهید پیدا شد! همراهش یه دفتر اما کوچک بود مثل دفتری که بیشتر مداحان دارند؛ برگ‌های دفتر رو #گل گرفته بود! پاکش کردم... بازکردنش زحمت زیادی داشت؛ صفحه اولش رو که نگاه کردم، بالاش نوشته بود: «عمه بیا #گمشده پیدا شده!» راوی: محمد احمدیان @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌹🍃 🍃🌹 🍃🌸 از روی هیئت نمی‌رفت. به قول یکی از شهدا که در خواب به سردار شهید علی چیت‌سازیان گفته بود: راهکار رسیدن به خدا و شهادت می‌باشد، 🍃🌸 سید هم از این می‌خواست به شهدا برسد. @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آخرین ڪلام قبل از لحظه شهادت دوستان می آید! دکتر بهشتی پشت تریبون قرار گرفت و در بخشی از سخنان خود گفت: "ما اجازه نمی دهیم که استعمارگران برای ما چهره سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند.تلاش می کنیم که کسانی که متعهد به مکتب هستند انتخاب شوند.ما باید کاری کنیم که رئیس جمهور آینده ی ما مهره ی آمریکا نباشد" وقتی سخن به اینجا رسید ناگهان شهید بهشتی گفت: « 》 که ناگهان صدای انفجار و ریختن آوار،فضای جلسه را به هم ریخت و... 📚منبع : خاطرات حجه الاسلام فردوسی پور مرکز اسناد انقلاب اسلامی. ۷_تیر @Shahafat_dahe_haftad
﷽ حاج حسین یکتا: مشکل اینه که ما دیگه نداریم... که ما دیگه خدایا شدیم! ما میخوایم! از خسته شدیم... از خسته شدیم... اصلا از بی مرام که مارو هل میدن تو خسته شدیم... از کوفتی خسته شدیم... ما تورو میخوایم... به بگیم!! خدایا ما خسته شدیم،از بس که ما رو زده زمین... سر زانوهامون شده... ما یه خنک تورو میخوایم... بچه ها برای این چیزا کنید... @Shahadat_dahe_haftad
🍃❤️ •| : هنگامی که شب جمعه فرا رسد ملائکه ای به تعداد مورچگان از آسمان فرود می آیند و در دستانشان قلم هایی از طلا؛ و کاغذهایی از نقره است و تا جمعه شـب چیزی نمی‌نویسند جـز صلـوات بر محمد و آل محمد پس زیاد صلوات بفرست. "اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم" •| 📚 @Shahadat_dahe_hftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🍃☘ #پروفایل #پسرونه👨✌️ @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🍃☘ #پروفایل #دخترونه👩✌️ @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵نماهنگ بسیار زیبا 👈 #چادر_حضرت_زهرا 🎤 رضا نریمانی 🔺 #مدافعان_حرم 🔸 #پیشنهاد_دانلود👌👌 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
هدایت شده از |•° کانال رمان °•| 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
📕 (داستان واقعی) 🔸 قسمت۶۹ با سرعت از پله های اتوبوس رفتم پایین ... چشم چرخوندم توی جمع تا سعید رو پیدا کنم ... تا اومدم صداش کنم دکتر اومدم سمتم ... و از پشت، زد روی شونه ام ... ـ آقا مهران حسابی از آشنایی با شما خوشحال شدم ... جدی و بی تعارف ... در ضمن، ممنون که ما و بچه ها رو تحمل کردی ... بازم با گروه ما بیا ... من تقریبا همیشه میام و ... خسته تر از اون بودم که بتونم پا به پای دکتر حرف بزنم ... و اون با انرژی زیادی، من رو خطاب قرار داده بود ... توی فکر و راهی برای خداحافظی بودم که سینا هم اضافه شد ... ـ با اجازه تون من دیگه میرم ... خیلی خسته ام .. سینا هم با خنده ادامه حرفم رو گرفت ... ـ حقم داری ... برای برنامه اول، این یکم سنگین بود ... هر چند خوب از همه جلو زدی ... به گرد پات هم نمی رسیدیم... تا اومدم از فرصت استفاده کنم ... یکی دیگه از پسرها که با فاصله کمی از ما ایستاده بود ... یهو به جمع مون اضافه شد .. - بیخود ... کجا؟ تازه سر شبه ... بریم همه پیتزا مهمون من... ـ آره دیگه بچه پولداری و ... ـ راستی ... ماشینت کو؟ ... صبح بی ماشین اومدی؟ ... ـ شاسی بلند واسه مخ زدنه ... اینها که دیگه مخی واسشون نمونده من بزنم ... یهو به خودم اومدم دیدم چند نفر دور ما حلقه زدن ... منم وسط جمع ... با شوخی هایی که از جنس من نبود ... به زحمت و با هزار ترفند ... خودم رو کشیدم بیرون و سعید رو صدا کردم ... فکر نمی کردم بیاد ... اما تا گفتم .. ـ سعید آقا میای؟ ... چند دقیقه بعد، سوار ماشین داشتیم برمی گشتیم ... سعید سرشار از انرژی ... و من ... مرده متحرک ... جمعه بعد رو رفتم سرکار ... سعید توی حالی بود که نمی شد جلوش رو گرفت ... یه چند بار هم برای کنکور بهش اشاره کردم ... ولی توجهی نکرد ... اون رفت کوه ... من، نه... ساعت 12:30 شب، رسید خونه ... از در اتاق تو نیومده، چراغ رو روشن کرد و کوله رو پرت کرد گوشه اتاق ... گیج و منگ خواب ... چشم هام رو باز کردم ... نور بدجور زد توی چشمم ... صدام خسته و خواب آلود ... از توی گلوم در نمی اومد ... - به داداش ... رسیدن بخیر ... رفت سر کمد، لباس عوض کردن ... - امروز هر کی رسید سراغ تو رو گرفت ... دیگه آخر اعصابم خورد شد ... می خواستم بگم دیوونه ام کردید ... اصلا مرده... به من چه که نیومده ... غلت زدم رو به دیوار ... که نور کمتر بیوفته تو چشمم ... - مخصوصا این پسره کیه؟ ... سپهر ... تا فهمید من داداش توئم ... اومد پیله شد که مهران کو ... چرا نیومده .. راستی دکتر هم اینقدر گیر داد تا بالاخره شماره ات رو دادم بهش ... ته دلم گفتم ... ـ من دیگه بیا نیستم ... اون یه بار رو هم فکر کردم رضای خدا به رفتن منه ... و چشم هام رو بستم ... نیم ساعت بعد، سعید هم خوابید ... اما خواب از سر من پریده بود ... هنوز از پس هضم وقایع هفته قبل برنیومده بودم... نه اینکه از چنین شرایطی توی اجتماع خبر نداشته باشم، نه ... پیش خودم گیر بودم ... معلق بین اون درگیرهای فکری ... و همه اش دوباره زنده شد ... فردا ... حدود ظهر ... دکتر زنگ زد ... احوال پرسی و گله که چرا نیومدی ... هر چی می گفتم فایده نداشت ... مکث عمیقی کردم ... - دکتر ... من نباشم بقیه هم راحت ترن ... سکوت کرد ... خوشحال شدم ... فکر کردم الان که بیخیال من بشه .. ـ نه اتفاقا ... یه مدلی هستی آدم دلش واست تنگ میشه... اون روز، حسابی من رو بردی توی حال و هوای اون موقع... شاید دیگه بهم نیاد ولی منم یه زمانی رفته بودم جبهه ... و زد زیر خنده ... من، مات پای تلفن ... نمی فهمیدم کجای حرفش خنده داره ... آدم جبهه رفته ای که خون شهدا رو دیده ... اما بعد از جنگ، اینقدر عوض شده ... بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت ... ـ دیروز به بچه ها گفتم ... فکر نمی کردم دیگه امثال تو وجود داشته باشن ... نه فقط من، بقیه هم می خوان بیای ... مهرت به دل همه افتاده ... ♻️ادامه دارد... ✅ @Shahadat_dahe_haftad
هدایت شده از |•° کانال رمان °•| 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
📕 (داستان واقعی) 🔸 قسمت۷۰ تلفن رو که قطع کرد ... بیشتر از قبل، بین زمین و آسمون گیر افتاده بودم ... بیخیال کارم شدم و یه راست رفتم حرم ... نشستم توی صحن ... گیج و مبهوت ... - آقا جون ... چه کار کنم؟ ... من اهل چنین محافلی نیستم... تمام راه رو دختر و پسر قاطی هم زدن رقصیدن ... اونم که از ... گریه ام گرفت ... ـ به خدا ... نه اینکه خودم رو خوب ببینم و بقیه رو ... دلم گرفته بود ... فشار زندگی و وضعیت سعید از یه طرف ... نگرانی مادرم و الهام از طرف دیگه ... و معلق موندن بین زمین و آسمون ... می ترسیدم رضای خدا و امر خدا به رفتنم باشه ... اما من از روی جهل، چشمم رو روش ببندم ... یا اینکه تمام اینها حرف هاش شیطان برای سست کردنم باشه ... سر در گریبان فرو برده ... با خدا و امام رضا درد می کردم ... سرم رو که آوردم بالا ... روحانی سیدی با ریش و موی سفید... با فاصله از من روی یه صندلی تاشو نشسته بود ... دعا می خوند ... آرامش عجیبی توی صورتش بود ... حتی نگاه کردن به چهره اش هم بهم آرامش می داد ... بلند شدم رفتم سمتش ... ـ حاج آقا ... برام استخاره می گیری؟ .. سرش رو آورد بالا و نگاهی به چهره آشفته من کرد .. ـ چرا که نه پسرم ... برو برام قرآن بیار ... قرآن رو بوسید ... با اون دست های لرزان ... آروم آورد بالا و چند لحظه گذاشت روی صورتش ... آیات سوره لقمان بود ... ـ بسم الله الرحمن الرحیم ... الم ... این آیات کتاب حکیم است ... مایه هدایت و رحمت نیکوکاران ... همانان که نماز را بر پا می دارند و زکات می پردازند و به آخرت یقین دارند ... آنان بر طریق هدایت پروردگارشان هستند و آنان رستگاران هستند ... از حرم که خارج شدم ... قلبم آرام آرام بود ... می ترسیدم انتخاب و این کار بر مسیر و طریقی غیر از خواست خدا باشه... می ترسیدم سقوط کنم ... از آخرتم می ترسیدم ... اما بیش از اون ... برای از دست دادن خدا می ترسیدم ... و این آیات ... پاسخ آرامش بخش تمام اون ترس ها بود ... ـ حسبنا الله ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ... بالای کوه ... از اون منظره زیبا و سرسبز به اطراف نگاه می کردم ... دونه های تسبیح،بالا و پایین می شد و سبحان الله می گفتم ... که یهو کامران با هیجان اومد سمتم ... - آقا مهران ... پاشو بیا ... یار کم داریم ... نگاهی به اطراف انداختم ... - این همه آدم ... من اهل پاسور نیستم ... به یکی دیگه بگو داداش ... - نه پاسور نیست ... مافیاست ... خدا می خوایم ... بچه ها میگن ... تو خدا باش ... دونه تسبیح توی دستم موند ... از حالت نگاهم، عمق تعجبم فریاد می زد ... - من بلد نیستم ... یکی رو انتخاب کنید که بلد باشه ... اومد سمتم و مچم رو محکم گرفت ... - فقط که حرف من نیست ... تو بهترین گزینه واسه خدا شدنی ... هر بار که این جمله رو می گفت ... تمام بدنم می لرزید ... شاید فقط یه نقش، توی بازی بود اما ... خدا ... برای من، فقط یک کلمه ساده نبود ... عشق بود ... هدف بود ... انگیزه بود ... بنده خدا بودن ... برای خدا بودن ... صداش رو بلند کرد سمت گروه که دور آتیش حلقه زده بودن... - سینا ... بچه ها ... این نمیاد ... ریختن سرم ... و چند دقیقه بعد ... منم دور آتش نشسته بودم ... کامران با همون هیجان داشت شیوه بازی رو برام توضیح می داد ... برای چند لحظه به چهره جمع نگاه کردم ... و کامرانی که چند وقت پیش ... اونطور از من ترسیده بود ... حالا کنار من نشسته بود ... و توی این چند برنامه آخر هم ... به جای همراهی با سعید ... بارها با من، همراه و هم پا شده بود ... - هستی یا نه؟ ... بری خیلی نامردیه ... دوباره نگاهم چرخید روی کامران ... تسبیحم رو دور مچم بستم ... - بسم الله ... تمام بعد از ظهر تا نزدیک اذان مغرب رو مشغول بازی بودیم ... بازی ای که گاهی عجیب ... من رو یاد دنیا و آدم هاش می انداخت ... به آسمون که نگاه کردم ... حال و هوای پیش از اذان مغرب بود ... وقت نماز بود و تجدید وضو ... بچه ها هنوز وسط بازی ... ♻️ادامه دارد... ✅ @Shahadat_dahe_haftad
🔺✨ پنج شنبه که میشود ثانیـه هایمـان سختـ بوی دلتنگے میدهد، وعده ای آن طرف ، چشمـ به راه هدیه ای تا آرام بگیرند با فاتحـــــه و صلواتے هوایشان را داشته باشیم @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 دلم تنگ است یامهدی کجاماندی❓ بگوامشب نمازت راکجاخواندی❓ کناربارگاه مرتضی بودی❓ ویاکه زائرموسی الرضا بودی❓ بگودرمکه درحال دعاهستی❓ ویامهمان شاه کربلا هستی❓ ویاهرنیمه شب دلتنگ وتنهایی... عزاداربقیع وقبرزهرایی❓ دلم تنگ است یامهدی برای دیدنت هردم حلالم کن اگریکدم توراآزرده ات کردم دراین دنیاکه گردیده پراز نیرنگ ونامردی دعایت میکنم هرشب که فردایش توبرگردی... 🌹🕊اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🕊 تعجیل در فرج آقا صاحب الزّمان (عج) صلوات الّلهُـــمَّ 🌹 صَلّــــی عَلـــــــیٰ مُحًمَّــــــــد وآلِ مُحَمَّد وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ.🌹 @Shahadat_dahe_haftad
▪️وفات حضرت عبدالعظیم و شهادت حضرت حمزه علیه السلام بر آقا امام زمان عج و همه شیعیان تسلیت باد..▪️ @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
tu-shabaye-jome-navadiha-ir.mp3
6.31M
تو شبای جمعه عاشقی چه زیباست کربلا ... 🌹🌹🌹 حاج امیر عباسی @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
میگفت: همین شماها هستین که امام زمان را میکشید... کمی که فکر کردم، دیدم راست میگوید... مگر من با شمر و یزید چه فرقی میکنم؟ او غفلت کرد و من هم... او حضور امام زمانش را درک نکرد و من هم ... حال دیدید؟ تفاوت که ندارم هیچ شباهت هم دارم...! |غیبتت ‌کشت ‌ما را ‌(مردم ‌کوفی‌ را) |برگرد |•حالِ‌بدِ‌گناه•| @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
﴾﷽﴿ به رسم هر روز صبح: (ع)؛ روزمون رو شروع کنیم: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الحُسَینِ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت +دهه هفتاد❣ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
☀️قرائت هرروز دعای عهد📲 * بسم الله الرحمن الرحیم * ✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨ ✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨ ✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨ ✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت+دهه‌هفتاد❣
🍃💠 امام علے(ع) : "حاضــر جوابترينــ" مردم ڪسے است ڪه خشمگيــنــ نشود..😇 { أحضَرُ الناسِ جَوابا مَن لَم يَغضَبْ } 📚|غررالحڪم حدیث 2950 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
اند.‌‌... قبل کنکورش هادی روخواب دیدوازش پرسید: من پزشکی قبول میشم ؟ هادی هم بهش گفت :نه...... اونم تا تقی به توقی میخوردمیگفت : اقای هادی گفت که پزشکی قبول نمیشم. منم میگفتم: مگه هادی خداست؟ وتقدیرادمهاباتلاششون تغییرمیکنه..... گذشت تابعدازاعلام نتیجه اول کنکوردوباره هادی روخواب دید ودوباره ازش پرسید: من پزشکی قبول میشم؟ وهادی گفت: نه. گفت دندانپزشکی چی؟ هادی گفت :اره...... ازروزانتخاب رشته تابه امروزنگران بودم که متوجه شدم همونی که آقا هادی گفت شد. محمد حسین برادرم دندانپزشکی قبول شد . دعای من وهادی همیشه پشت وپناهته یکی یدونم... شهدا زنده اند و مارو می بینند. 🌷شهید مدافع حرم آل الله مهندس.هادی.جعفری @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
🍃🌸🍃🌸 🌸 🍃 🍃✨مهدی جان... 💐صدا ڪردنت سخت نیست 🍁من سختش ڪردہ ام ✨با زبانے ڪہ 🌾گناہ آن را لال ڪردہ ادعوک یا سیدی🌹 بِلِسان قد احرسه ذَنْبُه🌾 ✨ميخوانمت 🍃ای آقای من 🍂بہ زبانی كہ گناہ لالش کرد.... 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
عاشق حضرت ابوالفضل بود دوستداشت مثل ان حضرت شهید شود قبل از شهادت عکسش را بدون دست کشید و برای شهادتش پوستر اماده کرد در سوریه دو دستشو از دست دادو شهید شد. #شهیدحامدجوانی @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
#مهدےجان در حسرت "موعود زمان" بوده و هستیــم هر #جمعہ ڪہ شد باز همان بوده و هستیـم .... #العجل_یا_مولا 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
دختری در #سوریه با پاهای مصنوعی ساخته شده از #قوطی_کنسرو قدم میزند. گناه این کودک چه بوده؟ مادرش ایا این صحنه را دیده یا او هم بر اثر بمب #شهید شده؟ #اگر_مدافعان_حرم_نبودند؟؟؟؟؟ @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣