eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
ها بخونن انرژی بگیرن... هم بخونن امید بگیرن... نمیشه که فقط از خانوما بگیم همیشه وقتی از و حرف میزنیم از ها میگیم... از ها میگیم... اما امروز میخوام بگم: سلامت باشه اون پسری که، محاسن داره و بهش میگن داعش،عصر حجری،پاچه بزی... ولی خم به ابرو نمیاره! سلامت باشه اونی که، پاتوقش مزار س...😊 سلامت باشه کسی که، جای و تزریق_بازو...💪 پرورش میکنه و!️ سلامت باشه پسری که، سرش و خم می کنه تا سنگ فرشای خیابونا رو ببینه... نه مردمو! 👀 سلامت باشه هر چی پسره که، آستین بلند میپوشه و ... نه و ! سلامت باشه اونی که، نه میشناسه نه ...👸👱♀ دختر رویاهاشم نیست! سلامت باشه اون مردی که، وقتی تو تاکسی میبینه دوتا خانم نشستن، نمی ره وسطشون بشینه.. سلامت باشه اون پسری که، بلده مکبر باشه و اول وقتش حجته.. سلامت باشه هرکی که، پیشش، روبروش، کنار دستش، تو کلاس، با "امنیت" میشینی و انگار نه انگار کنارش نشسته... @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد ❣
🍃 💠 | —--------------------- •| امام علی(ع) فرمودند : بدانيد كه اين پوست نازك تحمل آتش را ندارد، پس به خودتان رحم كنيد، شما در مصيبتهاى دنيا آزمايش كرده‌ايد كه وقتى خارى به بدن يكى از شما می رود و يا به زمين مى خورد و خونى میشود و يا شن هاى داغ پايش را مى سوزاند چگونه بيتابى میكند؟! پس، چگونه خواهد بود اگر ميان دو لايه از آتش قرار گيرد و هم بسترش سنگ و همدمش شيطان باشد؟! •| —------------------------— 🍃 💠 | @shahadat_dahe_haftad
#پروفایل ماه رمضان🌙 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
اولی : امسال روزه می گیری ؟ دومی : آره اگه خدا بخواد …☺️ اولی : منم میگیرم ولی آخه کدوم پزشکی این همه سختی رو برای بدن تایید میکنه ؟ دومی : همونی که وقتی همه پزشکا جوابت کردن برات معجزه میکنه …😊 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
💢پیشنهادهای گستاخانه اروپا برای ادامه برجام 🔺جزئیات بسته پیشنهادی اروپا برای توافق جدید با ایران،تداوم تحریم‌ها، پذیرش محدودیت‌های جدید در غنی‌سازی و خودداری از ساخت و طراحی ، تیم ایرانی باز هم عقب‌نشینی خواهد کرد؟! 🔺حمید بعیدی‌نژاد پیش از آغاز رسمی مذاکرات ایران و پیرامون ، خبر از ارائه یک بسته‌ پیشنهادی، توسط این سه‌کشور به ایران داده است. در جمع‌بندی آن‌چه که خبرگزاری‌ها تاکنون منتشر کرده‌اند بسته پیشنهادی سه‌کشور اروپایی نه‌تنها هیچ‌ سودی برای ایران ندارد بلکه باید آن را یک توهین آشکار به حقوق مردم ایران دانست که درنتیجه ضعف تیم مذاکره کننده ایرانی و روحیه سلطه‌مآبانه و استکباری کشورهای اروپایی ایجاد شده است. 🔺در همین راستا جزئیات برخی از خواسته‌های محتمل در بسته‌ پیشنهادی خود به ایران به شرح زیر است: 1- ایران از ساخت و طراحی به ویژه قاره‌پیما خودداری نماید. 2- بعد از سال 2025 که محدودیت‌های به پایان می‌رسد، ایران باید تعهدات جدیدی در خصوص محدودیت‌های را پذیرا باشد. 3- در بعد منطقه‌ای ایران باید با تامین خواسته‌های محدودیت‌های زیادی را پذیرا شود. 4- ایران باید از هرگونه کمک و انتقال و فناوری‌های به ، و خودداری کند( تا از این طریق منافع اسرائیل تامین شود) 5- اجازه بازرسی از خود را به آژانس بدهد. 🔺اما مضاف بر این خواسته‌های سلطه‌مآبانه نکته جالب آن‌جا است که در بسته پیشنهادی خبری از مقابله عملیاتی و تضمین شده با و تامین منافع ایران در حوزه‌های بسیار مهمی چون ، ، و نیست! به زبان ساده‌تر یعنی این‌که سه‌کشور اروپایی نه‌تنها قصدی برای مقابله با ندارند بلکه منظورشان ازضرورت حفظ ، نیل به خواسته‌های اصلی دونالد ترامپ است! پ.ن۱: گفتم که محاله اروپا بدون امتیاز گیری توافق کنه،تازه توافق کنه هیچ خبری نمیشه پ.ن۲: مذاکرات لیبی رو بیاد @shahadat_dahe_haftad
🌷 اسرائیل، مثل آدمی می ماند که کتک خورده و افتاده گوشه رینگ و نا ندارد از جایش بلند شود، اما مرتب می گوید بلند شوم اِل می کنم و بِل می کنم!! 💐 @shahadat_dahe_haftad
🌙 اعمال شب اول ماه مبارک رمضان: ۱. غسل ۲. خواندن دعای جوشن کبیر ۳. خواندن سوره فتح که تا ماه رمضان دیگر از بلاها محفوظ بماند. ۴. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: هر کس در شب اول ماه مبارک رمضان چهار رکعت نماز بخواند و در هر رکعت بعد از حمد پانزده مرتبه سوره توحید را بخواند، جز خداوند کسی ثواب آنرا نمی‌تواند بشمارد. ۵. قرائت دعای شب اول ماه مبارک: ـــ ربّى وَ رَبُّكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ اَللّهُمَّ اَهِلَّهُ عَلَيْنا بِالاْمْنِ … پروردگار من و پروردگار تو خدا پروردگار جهانيان است خدايا اين ماه را بر ما نو كن با امنيت ـــ والاِْيمانِ وَالسَّلامَةِ وَالاِْسْلامِ وَالْمُسارَعَةِ اِلى ما تُحِبُّ وَتَرْضی … و ايمان و سلامتى و اسلام و پيشى گرفتن بدان‌چه تو دوست دارى و خوشنود شوى ـــ اللّهُمَّ بارِكَ لَنا فى شَهْرِنا هذا وَارْزُقْنا خَيْرَهُ وَعَوْنَهُ … خدايا بركت ده به ما در اين ماه و خير و خوبى و كمك آن را روزى ما كن ـــ و أصرِف عنّا ضرَّهُ وَ شَرَّهُ وَ بَلاَّئَهُ وَ فِتْنَتَهُ … و برطرف کن از ما زيان اين ماه و شر و بلا و فتنه اش را 📚 مفاتیح الجنان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
📕 (داستان واقعی) 🔸 قسمت۴ 💭 نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد - فضلی این چه ساعت مدرسه اومدنه؟از تو بعیده با شرمندگی سرم رو انداختم پایین چی می تونستم بگم؟ راستش رو می گفتم شخصیت پدرم خورد می شد دروغ می گفتم شخصیت خودم جلوی خداجوابی جز سکوت نداشتم چند دقیقه بهم نگاه کرد - هر کی جای تو بود الان یه پس گردنی ازم خورده بود زود برو سر کلاست برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم - دیگه تاخیر نکنی ها - چشم آقا ...  و دویدم سمت راه پله ها اون روز توی مدرسه اصلا حالم دست خودم نبود با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ مدرسه که تعطیل شد پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود سعید رو جلوی چشم من سوار کرد اما من... وقتی رسیدم خونه پدر و سعید خیلی وقت بود رسیده بودن زنگ در رو که زدم مادرم با نگرانی اومد دم در - تا حالا کجا بودی مهران؟ دلم هزار راه رفت نمی دونستم باید چه جوابی بدم اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم چی گفته و چه بهانه ای آورده سرم رو انداختم پایین - شرمنده ... اومدم تو  پدرم سر سفره نشسته بود سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد به زحمت خودم رو کنترل کردم - سلام باباخسته نباشی جواب سلامم رو نداد لباسم رو عوض کردم ،دستم رو شستم و نشستم سر سفره دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد - کجا بودی مهران؟ _چرا با پدرت برنگشتی؟ _ از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه فقط ساکت نگام می کنه چند لحظه بهش نگاه کردم  دل خودم بدجور سوخته بود اما چی می تونستم بگم؟ روی زخم دلش نمک بپاشم یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست  و از این به بعد باید خودم برم و برگردم - خدایامهم نیست سر من چی میاد خودت هوای دل مادرم رو داشته باش سینه سپر کردم و گفتم: - همه پسرهای هم سن و سال من خودشون میرن و میان منم بزرگ شدم  اگر اجازه بدید می خوام از این به بعد خودم برم مدرسه و برگردم 🙂 تا این رو گفتم دوباره صورت پدرم گر گرفت با چشم های برافروخته اش بهم نگاه کرد - اگر اجازه بدید؟؟!!😲  باز واسه من آدم شد مرتیکه بگو زیر چشمی یه نگاه به مادرم انداخت و بقیه حرفش رو خورد  مادرم با ناراحتی و در حالی که گیج می خورد و نمی فهمید چه خبره سر چرخوند سمت پدرم - حمید آقا این چه حرفیه؟ همه مردم آرزوی داشتن یه بچه شبیه مهران رو دارن قاشقش رو محکم پرت کرد وسط بشقاب 😩 - پس ببر بده به همون ها که آرزوش رو دارن سگ خور صورتش رو چرخوند سمت من - تو هم هر گهی می خوای بخوری بخور مرتیکه واسه من آدم شده 😠 و بلند شد رفت توی اتاق گیج می خوردم نمی دونستم چه اشتباهی کردم که دارم به خاطرش دعوا میشم بچه ها هم خیلی ترسیده بودن مامان روی سر الهام دست کشید و اون رو گرفت توی بغلش از حالت نگاهش معلوم بود خوب فهمیده چه خبره یه نگاهی به من و سعید کرد - اشکالی نداره چیزی نیست شما غذاتون رو بخورید اما هر دوی ما می دونستیم این تازه شروع ماجراست ... ♻️ادامه دارد... ✅ @Shahadat_dahe_haftad
📕 (داستان واقعی) 🔸 قسمت۵ 💭 فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم  مادرم تازه می خواست سفره رو بندازه تا چشمش بهم افتاد دنبالم دوید - صبح به این زودی کجا میری؟ هوا تازه روشن شده - هوای صبح خیلی عالیه آدم دو بار این هوا بهش بخوره زنده میشه - وایسا صبحانه بخور و برو - نه دیرم میشه معلوم نیست اتوبوس کی بیاد باید کلی صبر کنم اول صبح هم اتوبوس خیلی شلوغ میشه کم کم روزها کوتاه تر و هوا سردتر می شد بارون ها شدید تر گاهی برف تا زیر زانوم و بالاتر می رسید شانس می آوردیم مدارس ابتدایی تعطیل می شد و الا با اون وضع باید گرگ و میش یا حتی خیلی زودتر می اومدم بیرون  توی برف سنگین یا یخ زدن زمین اتوبوس ها هم دیرتر می اومدن و باید زمان زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس می شدی و وای به اون روزی که بهش نمی رسیدی یا به خاطر هجوم بزرگ ترهاحتی به زور و فشار هم نمی تونستی سوار شی بارها تا رسیدن به مدرسه عین موش آب کشیده می شدم خیسه خیس حتی چند بار مجبور شدم چکمه هام رو در بیارم بزارم کنار بخاری از بالا توش پر برف می شد  جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس می خورد و تا مدرسه پام یخ می زد سخت بود اما ...  سخت تر زمانی بود که همزمان با رسیدن من پدرم هم می رسید و سعید رو سر کوچه مدرسه پیاده می کرد بدترین لحظه لحظه ای بود که با هم چشم تو چشم می شدیم  درد جای سوز سرما رو می گرفت 😔 اون که می رفت بی اختیار اشک از چشمم سرازیر شد و بعد چشم های پف کرده ام رو می گذاشتم به حساب سوز سرما دروغ نمی گفتم فقط در برابر حدس ها، سکوت می کردم اون روز یه ایستگاه قبل از مدرسه اتوبوس خراب شد چی شده بود؛ نمی دونم و درست یادم نمیاد همه پیاده شدن  چاره ای جز پیاده رفتن نبود توی برف ها می دویدم و خدا خدا می کردم که به موقع برسم مدرسه و در رو نبسته باشن دو بار هم توی راه خوردم زمین جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم و حسابی زانوم پوست کن شد یه کوچه به مدرسه یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم هم کلاسیم بود و من اصلا نمی دونستم پدرش رفتگره همیشه شغل پدرش رو مخفی می کرد نشسته بود روی چرخ دستی پدرش و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می داد  تا یه جایی که رسید؛ سریع پیاده شد خداحافظی کرد و رفت و پدرش از همون فاصله برگشت کلاه نقابدار داشتم  اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش معلوم بود خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود اما ایستادم تا پدرش رفت معلوم بود دلش نمی خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه می ترسیدم متوجه من بشه و نگران که کی اون رو با پدرش دیده تمام مدت کلاس حواسم اصلا به درس نبود مدام از خودم می پرسیدم  چرا از شغل پدرش خجالت می کشه؟  پدرش که کار بدی نمی کنه  و هزاران سوال دیگه مدام توی سرم می چرخید   زنگ تفریح انگار تازه حواسم جمع شده بود عین کوری که تازه بینا شده تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن و با همون کفش های همیشگی توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه بچه ها توی حیاط با همون وضع با هم بازی می کردن و من غرق در فکر از خودم خجالت می کشیدم چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟  چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟ اون روز موقع برگشتن  کلاهم رو گذاشتم توی کیفم هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد اما می خواستم حس اونها رو درک کنم وقتی رسیدم خونه مادرم تا چشمش بهم افتاد با نگرانی اومد سمتم دستش رو گذاشت روی گوش هام - کلاهت کو مهران؟  مثل لبو سرخ شدی اون روز چشم هام سرخ و خیس بود اما نه از سوز سرما  اون روز برای اولین بار از عمق وجودم به خاطر تمام مشکلات اون ایام خدا رو شکر کردم خدا رو شکر کردم قبل از این که دیر بشه چشم های من رو باز کرده بود چشم هایی که خودشون باز نشده بودن و اگر هر روز عین همیشه پدرم من رو به مدرسه میبرد هیچ کس نمی دونست کی باز می شدن؟  شاید هرگز ... ♻️ادامه دارد... ✅ @Shahadat_dahe_haftad
حے علی الصلاة.. اذان بگو ابراهیم.. خسته ام از دنیا.. از رنگ رنگ غریب و عجیب این دنیا، با صدای طنین اندازت اذانی بگو؛ بگو که خدا غریب شده است در این دنیا.. بگو دین محمد، رسول خدا فراموش شده... حے علی خیر العمل... اذان بگو ابراهیم.. دلم پر از درد است.. اذان بگو ای ندای زنده شدن دلهای خاموش... اذان بگو ابراهیم .. @shahadat_dahe_haftad
@Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
@Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
دو روز قبل از اینکه اعزام بشه در حالی که تو فکر بود بهم نگاه انداخت گفت باید حلالم کنی؛ من برم دیگه برنمیگردم... نگاهش کردم گفتم این حرفو نزن. گفت دیشب خواب دیدم توی صحرای بزرگی هستیم من و یه عالمه آدم دیگه درحالی که هرکدوم زخمی به تن داریم یا حسین میگیم. بر سر و سینه زنان و دوان دوان از اونجا رد میشیم، شبیه اون دسته‌های عزاداری که روز اربعین از بین الحرمین میگذرند. تعبیر خوابش چه زیبا بود؛ صحرای وعده‌گاه عاشقان... راوی: همسر شهید از شهدای لشکر فاطمیون @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣