🌷 شهید داریوش رضایی نژاد🌷
یک روز سوار ماشینش شده بودم تمام پنجره هارا داده بود بالا .
گفتم:
"پس چراهمه شیشه ها را بالا کشیدی؟"
گفت:
"اینجا ترافیکه ،
مردم مرتب به هم دری وری میگن .
نمیتوانم تحمل کنم ببینم مردم اینجوری به هم نامهربانی می کنن."
راوی:همسر شهید
🔅 روحش شاد یادش گرامی و راهش استوار🔅
#سالروز_شهادت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
بسیجی شهید مدافع حرم «عباس آبیاری» قهرمان رشته رزمی هاپکیدو بود. کمربند مشکی در دان 3 رشته کونگفو، دان 3 رشته جودو و دان 3 رشته هاپکیدو را داشت.
همچنین استاد مربی و داوری بین المللی ورزش رزمی هاپکیدو را از کره گرفته بود. حکمهای قهرمانی فراوان از چند کشور مختلف در وزن خودش داشت.
اما او به قهرمانی در این دنیا بسنده نکرد و حکم اصلی قهرمانی را از صاحب اسمش حضرت عباس(ع) و در دفاع از حریم عقیله بنیهاشم گرفت.
دو سال بیوقفه پیگیر کارهای رفتنش بود و در نهایت وقتی اربعین سال 94 به کربلا میرود، کنار ضریح منور قمر بنیهاشم درد دل میکند و از علمدار کربلا میخواهد مقدمات دفاع از حرم خواهرش را نصیب او کند و همانجا نذر آب میکند.
عباس 46 روز آب خالص نمیخورد تا روزی که برای دفاع و زیارت به حرم حضرت زینب(س) میرود. بعد از دلاوریهای بسیار سرانجام چند روز بعد از پانهادن در 24 سالگی، مدال شهادت را دریافت میکند.
تروریستهای داعشی که تاب دلاوریهای این جوان را نداشتند، پیکر او را به اسارت گرفته و اربا اربا میکنند و در نهایت بعد از چندین ماه در مبادلهای بخش کوچکی از بدن را تحویل میدهند. شهید مدافع حرم «عباس آبیاری» متولد 8 دی ماه سال 70 که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حریم و حرم اهلبیت(س) راهی سوریه شده بود، در 21 دی ماه سال 94 به دست تروریستهای تکفیری در خانطومان به قافله شهدا میپیوندد.
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥کلیپ از عاقبت گناهان 🔥
🔥این کلیپ رو ببینید دیگه سمت گناهان نمیرید 🔥
آیت الله انصاریان
الهی العفو
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
ما افسانه نیستیم
دخترم در کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما یعنی شهرک ارتش تهران شرکت می کرد.
یک روز یک گل سینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود. چندبار خواست برای من از این شهید بگوید که اجازه ندادم.
شب بود که گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد.
بعد از پانسمان گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله.
آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیه ای را دیدم و خوابیدم.
من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت می خوانم.
صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!!
نفهمیدم خوابم یا بیدار اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت: سریالهایی که می بینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم.
باتعجب گفتم: شما کی هستی؟
گفت: تصویر من روی گل سینه بود که انداختی توی سطل.
دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم.
تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: شهید ابراهیم هادی
خیلی برایم عجیب بود. به طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه.
دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابه لای کتابها ست. کتابی در مورد همین شهید.
مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود.
شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟
گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند.
هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود.
صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم.
حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانه های ماهواره نمی روم. حجاب و نمازم نیز کاملا تغییر کرده.
سلام خدا بر ابراهیم
@Shahadat_dahe_haftad
❣ #عاشـقانه_ای_به_سبـک_شهــدا ❣
#بِأَیِّ_ذَنْبٍ_قُتِلَت...(تکویر_۹)
نمیشناختمـش...
اومدن خواستگاری...💕
واسه اولین بار بود که منو میدید...
یادمه،بعد ازدواج بهم گفت:
"اولین باری که دیدمت...
با خودم گفتم:
"❤…این همونیه که من میخوام...❤
اولش دلم نمیخواست باهاش ازدواج کنم...
بابام اصرار به این ازدواج داشت...💕
بالاخره زمانی که قرار شد جواب مثبت بهش بدم...
گفتم:
#اگر_شرم_و_طبع_دخترانه_ام_بگذارد…
#سؤال_عشق_تو_را_هم_جواب_خواهم_داد…❤
زندگیمون زبونزد همه بود...
داریوش...
آدم شوخ طبعی بود و...
عشق وافری داشت...💕
تا روز آخر زندگیشم...
این عشقو نشون میداد...💕
همیشه احساس خوشبختی میکردم...💕
خیلی کم پیش میومد که به اسم صداش کنم...
بیشتر وقتا بهش میگفتم:
❤...زندگیم...❤
داریوش...واقعاً زندگی من بود...💕
سالهای اول زندگی...
یه ترس عجیبی داشتم...
که نکنه زندگی به این خوبی رو از دست بدم...
آخرشم...
#آمد_به_سرم_از_آن_چه_می_ترسیدم...
چه سخت بود روز شهادتش...
تصور اینکه...
عزیزترین کس زندگیتو...❤
جلو چشات گلوله بارون کنن و...
نتونی واسش کاری کنی...
(امان از دل زینب...)
#خودم_دیدم_ز_بالای_بلندی...
#عزیز_مادرم_را_سر_بریدند...
همیشه واسه آرمیتا...❤
این یه بیت شعرو میخوند:
#حُسنَت_به_اتفاق_ملاحت_جهان_گرفت…
#آری_به_اتفاق_جهان_می_توان_گرفت…
خانم پیرانی،همسر شهید داریوش رضایی نژاد
#سالروز_شهادت
@Shahadat_dahe_haftad