💔🕊💔🕊💔🕊💔🕊💔 آخرین جمعه سال هم به سر رسید آقایمان قبای غریبی به سر کشید گفتم ز بی لیاقتی ماست غربتت؟؟ چشمی به هم گذاشت و آهی زدل کشید من هم خجل زده ز کرده خویش مانده ام مرغ دلم به جمعه ی سال دگر پرید 🌴اللهم عجل لولیک الفرج 🌴

🔸چه چیزی در آن دنیا بسیار به درد آدم میخورد؟😔😔 ▫️ماجرای گفت‌و‌گوی امیرالمومنین با اهل قبور زمانی که با اصحاب از کنار قبرستانی رد می‌شدند.. حتما ببينيد👌👌 #تلنگر 🌺اللهم عجل لولیک الفرج 🌺

اوستا عبدالحسين» از عجایب انقلاب است... 💬 شهادت زیباست: تویِ هیاهویِ که صدا به صدا نمی‌رسه اونایی برنده‌ان که دلشون رو به دلِ صاحبِ زمان گره زدن. دل که بندِ صاحبش باشه، از هم گسسته نمیشه، شور نمیزنه، نگرانیِ آینده نداره، دلی که بند باشه به منبعِ آسمون، زمین، خاکیش نمیکنه😊 و شهادت حکایت عاشقانه آنانی‌ست که دانستند دنیا جای ماندن نیست، باید پرواز کرد تا خدا... سالِ جدید را متفاوت شروع کنیم ؛ تفاوتی به سبکِ #شهدا دعای خیرشان بدرقهٔ مسیر زندگیتان 🌸 شادی روح‌شان صلوات 🕊 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"🌼 عاقبتتون شهدایی ان شاءالله #شهدا

#شهیدانه شهدا چراغِ راه🕯🌷   💞ملاک‌ همسر شهید بختیاری برای ازدواج چه بود؟  مهم‌ترین معیارم اخلاق و ایمان شخص بود و برخلاف جوان‌های امروزی که شغل خواستگار برایشان مهم است، برایم مهم نبود و به نظرم اخلاق و ایمان در هر شغل و جایگاهی می‌تواند برای انسان خوشبختی را فراهم کند. دختران و پسران باید معیار و ملاک خود را پیش از ازدواج مشخص کنند و در این امر سردرگم نباشد. شرح شهادت‌شان🕊🌷💫 آقا مهدی در سوریه فرمانده محور بود و مسئولیت چندین نقاط را بر عهده داشت و ممکن بود طی روز چندین مرتبه به آن مناطق برود و از آن‌جا بازدید کند. 25 اسفند 1399 همسرم به همراه همرزمش، مجتبی برسنجی، برای سرکشی راهی یکی از آن مناطق شدند. نیروهای داعش که از قبل مسیر عبور آقامهدی را می‌دانستند، لحظاتی پیش از حضور همسرم آن‌جا را بمب‌گذاری کردند. به محض عبور، ماشین روی تلۀ انفجاری می‌رود و همسرم و همرزمش به شهادت می‌رسند. #شهید_مهدی‌_بختیاری •·‌ ･ ────⋅🌸⋅──── ･ ·‌ #یک_درصد_طلایی #شهدا #اخر_سال

🍃🌸 داستان شب 🌸🍃 سلام و تحیت ویژه ؛ شبتون لبریز از نشاط و شوق...؛ دورهمی باعزیزانتون مملو از محبت و تعاون و همکاری...؛ خسته نباشید ؛ خدا قوت ؛ وجودتون بسلامت...؛ الهی آمین .................................... داستان امشب را تقدیم میکنم. ۱۴۰۱/۱۲/۲۶ " قرار عاشقی " راویان پاک نفس نیک سیرت آورده اند : یکی از اوناد و بزرگان اخلاق در همین اواخر نزدیک به دوره ما ؛ نامش سید کریم محمودی بود...! حجره ی کوچکش در بازار ؛ جایی بود که سالها در آن پینه دوزی کرده بود و شهرت سید کریم پینه دوز را هم به همین خاطر به او داده بودند...! 🌹همانجایی که بارها و بارها، امام زمان (عج) به دیدارش رفته و با او هم صحبت شده بودند. ..! 🌸آنچه در مورد سید کریم پینه دوز مشهور است، ملاقاتهای 19 ساله ی او با صاحب الامر (عج) در شبهای جمعه بود...! راز این کرامت بزرگ و دائمی را خود سید کریم اینگونه تعریف می کند:..! شبی در عالم خواب، جدم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دیدم. از ایشان تقاضای ملاقات امام عصر (عج) را نمودم...! آن حضرت"ص" فرمودند: «در طول شبانه روز، دو مرتبه برای فرزندم سیدالشهدا (علیه السلام) گریه کن.» از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدت یک سال اجرا کردم تا به خدمت آن حضرت"عج: نایل آمدم...! وقتی توسل و صبر، گره ها را باز کرد..! مهلت اجاره خانه تمام شده بود ؛ کنار دیوار داخل کوچه ؛ چادر زده بود و خودش اسباب اثاثیه را توی کوچه آورده بود و با ناراحتی روی یک صندلی کهنه نشسته بود و به آقایش متوسل شده بود...! حضرت آقا "عج" آمده بود و بهش گفته بود: «سید نگران نباش! اجدادمان هم مصیبتهای زیادی کشیده اند.»...! سید لبخندی زده بود و به شوخی گفته بود: «درست است آقا جان !!!! اما هیچ کدام از شما بزرگان به درد اجاره نشینی مبتلا نشده اند!»...! حضرت مهدی(عج) تبسمی کرده بودند و فرمودند: «منزل درست می شود.»...!! و به صبح نرسیده ؛ کسی آمده بود و گفته بود : خواب دیده که حضرت ولی عصر(عج) به او فرموده اند: «برو، فلان خانه را، در فلان خیابان بخر، به اسم سید کریم محمودی...» و در طول یک شب تا صبح خانواده بی سرپناهش ؛ صاحب خانه شدند...!!! صدای قدمهای کسی روی سنگهای کف مغازه توجهش را جلب کرد...! سرش را که روی کفش خم کرده بود ؛ بالا آورد و لبخندی صورتش را پوشاند...! «شمایید آقا ! مولی ؛ عزیزم » برای چند لحظه کار را کنار گذاشت و سلام احوالپرسی گرمی کرد...!!! طبق عادت همیشگی، آقا حجه ابن الحسن "عج" روی صندلی رو به رویش نشست....!! سید کفاش ؛ سرش به کار گرم شد. «سیدجان کفش ما را هم می دوزی؟»...! «بله آقا جان! بعد از اینکه این 3 تا کار تمام شد مال شما را هم می دوزم.» سید سرعتش را بالاتر برد. حواسش بود که کفش میرزا را باید بعد از نماز تحویل بدهد. خوش قولی و مهارتش در بازار معروف بود. آقا دوباره پرسیدند: « سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟»...!! سیدکریم لحظه ای دست از کار کشید و لبخندی زد . دست بر چشم گذاشت و گفت: «چشم آقا جان! این 3 تا کار تمام شد با جان و دل کفش شما را هم می دوزم.» دوباره مشغول شد. دستهای کریم انگار با سوزن و کفش بازی می کرد....!!! دوباره آقا فرمود: «سید کریم! کفش ما را هم می دوزی؟» این بار کریم کفش را رها کرد. عبا را روی دوشش محکم کرد و با سرعت به طرف آقا رفت...! با لبخند شیطنت آمیزی دست در کمر آقا انداخت و محکم نگهش داشت...! سرش را نزدیک گوش مبارک حضرت (عج) برد و گفت: «من غلام و نوکر و خاک پای شمایم، این همه مرا امتحان نکنید!" اگر یکبار دیگر تقاضای خود را بفرمایید و مرا شرمنده خود کنید، من هم مردم کوچه و بازار را خبردار می کنم که شما در مغازه من هستید.» آن گاه حضرت"عج" او را دلداری داده و عمل او را در تعهد به قول و پیمان، تایید فرموده بودند... ................................... بله دوستان خوبم؛ خوشا بحال آنهائیکه با امام خود عجین و رفیق و شفیقند......! راستی ما کجای این داستان هستیم....؟؟؟! شبتون خوش و برقرار باد. 🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸

📸دومین سفر سردار قاآنی به مناطق زلزله زده سوریه 🔹سردار سرتیپ اسماعیل قاآنی، فرمانده نیروی قدس سپاه عصر امروز برای نظارت بر امدادرسانی به زلزله‌زدگان سوری به شمال غرب این کشور سفر کرد.

♥️سـلامــ علــی آل یـــــــسـ ┄┅─✵♥️✵─┅┄ ♥️والشمس که بی‌روی 🍃تو من، حیرانم ♥️والفجــر که بی وصل 🍃تو در، بحرانم ♥️واللیل که چون موی 🍃 تو روزم تاریک ♥️والعصر که بی عشق 🍃 تو در، خسرانم ♥️اللهم عجل لولیک الفرج♥️ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ┄┅─✵♥️✵─┅┄

🌹🌹🌹🌹🌹 💓بسم الله الرحمن الرحیم💓 هر صبح که با نام تو آغاز شود هر سینه نزول رحمت احراز شود یا رب تو گواهی که به یک بسم الله صد ره به محمد و علی باز شود. با نام او دفتر شنبه را میگشاییم. « یا رب العالمین » الهی به امید تو