eitaa logo
🚩🏴حاج قاسم🚩🏴
838 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
11هزار ویدیو
27 فایل
ایدی مدیر مالک: @MuhammadF313 کشکول جامعی از مطالب متنوع سیاسی ؛ اجتماعی؛ فرهنگی؛ طنز؛ خانواده؛ .... به ما بپیوندید🙏🪴🌺💖
مشاهده در ایتا
دانلود
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 🌼 🌼سلام حضرت باران 🕊تویی بهانه باران، 🌼برای باریدن 🕊تویی بهانه خورشید 🌼برای تابیدن 🕊بیا که عدالت مطلق 🌼مسیر میخواهد 🕊سپاه منتظرات امیرمیخواهد 🌼الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج🌼 ✅کانال حاج قاسم @haj_ghasem1_20
سلام علیکم...؛ اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم...؛ صبح زیبا و دل ربای پائیزی شما بخیر و شادی...؛ آدینهء شما مالامال از توجه و انس و احترام و قرار و حضور در کنار خانواده و دوستان....؛ نسیم خنکای این روز نوازشگر وجود شریف و ملازم و همراهتان در صبوری و شکر و عشق ورزی...؛ الهی عاقبت بخیر باشید و روز خوب و خوش و بانشاطی در کنار خانواده داشته باشید. الللللللههههیییی آممممیییییننن
🍃🌺🌸🌹🌻🌹🌸🌺🍃 درودی دیگر وتحیت؛ جمعه تان پرخیر و برکت...؛ سخن خوب نوازشگر روح انسانه و بهره بردن از آن ترقی و تعالی...؛ 💎بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش، اما حرفش هیچوقت از یادم نمیرود، می گفت : زندگی مثل یک کلاف کامواست، از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم، گره می خورد، می پیچد به هم ، گره گره می شود، بعد باید صبوری کنی، گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار بروی ، گره بزرگتر می شود، کورتر می شود، یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید، یک گره ی ظریف کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد، محو کرد، یک جوری که معلوم نشود، یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند، همان کینه های چند ساله، باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید، زندگی به بندی بند است به نام “حرمت “ که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است… سیمین بهبهانی 🌱🍀🍀🍀❤🍀🍀🍀🌱
🌸🌻🌺🍀❤🍀🌺🌻🌸 درود و تحیت؛ پست آموزشی و رفتاری....؛ " یادمان باشد در ازدواج " هم من، هم همسرم، هم در خود رابطه ازدواج ؛ روزهاى خوب و بد ؛ وجود خواهد داشت! ✖️اصرار به خوب بودن همه چيز، ...... توهمی ...بيش نيست! ▪️ما حتی علی رغم داشتن بهترین همسر، با وجود برگزار کردن بهترین عروسی وجشن ازدواج ؛ علیرغم داشتن بهترین امکانات زندگی ؛ اما روزهای بد هم خواهيم داشت و بايد ياد بگيريم كه در مورد مشكلاتمان واقع بينانه گفتگو كنيم، بدون اينكه به هم آسيب روانی بزنيم. 👈 ما باید یاد بگیریم که مشکلاتمان را ابتدا به درستی 《مطرح》 و سپس 《حل》 کنیم..... الهی زندگیتان به شیرینی و صفای چشمانتون و به مهربانی و مودت قلب رئوفتان و به تفاهم و قبول و استجابت دعای والدینتون باشه. وقتی به کسی دل بستی و وارد زندگیش شدی و همسر و محرمش شدی؛ تا ابد بمان که او هم تا ابد برایت خواهد بماند.❤
علامه‌مجلسی (رحمت الله علیه): مشغول مطالعه بودم،به این دعا رسیدم: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم الحمدلله‌من‌اول‌‌الدنیا‌الی‌فنائِها‌ و‌مِن‌َالاخره‌الی‌بقائِهاالحمدلله‌ِعلی‌کل‌نعمه استغفرالله‌من‌کل‌ذنب‌ِِو‌اتوب‌الیه وهو‌ارحم‌الراحمین. بعد از یک هفته مجدد خواستم آنرا بخوانم که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم،که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده‌ایم...‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🌻🌺❤🌺🌻🌸🍃 *سلام علیکم* شبتون آرام و وجودتون منور و مزین به خلق نیک...؛ الهی دور همیتون به خوشی باشه و تلخی ها و سختی های روزگار از خودتون و عزیزانتون بدور باشه....؛ *ان شاءالله* ...................................... داستان امشب رو تقدیمتان میکنم 🌸* نوع دوستی و احسان *🌸 اصحاب ادب و سخن آورده اند: اون شب ؛ شب سردی بود...... زن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند . شاگرد ميوه‌فروش ، تُند تُند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت . زن با خودش فكر مى‌كرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديك‌تر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود . با خودش گفت : «چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه . » مى‌توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد... هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هايش شاد مى‌شدند . برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوه‌فروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! ». زن زود بلند شد ، خجالت كشيد . چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت. چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! » زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد . زن لبخندى زد و به او گفت : « اينارو براى شما گرفتم . » سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار . زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم . زن گفت : *« اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم‌نوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسان‌ها و احترام گذاشتن به همه آنها بى‌هيچ توقعى . اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچه‌هات بگير . »* او منتظر جواب این زن نماند ، ميوه‌ها را داد و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن او را نگاه مى‌كرد .... قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ، غلتيد روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : *« پير بشى الهی !... خير ببينى الهی ...»* ..................................... عزیزانم؛ هيچ ورزشى براى قلب انسان ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست... سهم تنگدستان و نیازمندان با آبرو را فراموش نکنیم . لزومی نداره بگید ؛ ما خودمون بدتریم...؛ در حد یک کیلو میوه اونهم ده هزارتومان... سهم نیازمندان رو جدا کنید..... دست خدا همراهتان. 🌺🌺🌺🌸🌻🌸🌺🌺🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌