🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🌷قرار عاشقی🌷
✨شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست ، آنان نانوشته دیدنی و خواندنی هستن
☁️ باز هم ساعت 🕘به وقت قرار تپش قلبهاست ❤️ برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان 🌷 خلق کردن .
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞
و علی الخصوص
💠شهید یوسف قربانی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨
🌺🌻 داستان شب🌻🌺
سلام و ارادت؛
شبتون بخیر و شادی...؛
وجودتان در کمال سلامت و صحت...؛
الهی خیر ببینید و عاقبت بخیر باشید...؛
الهی آمین
....................................
داستانامشب را تقدیم میکنم.
۱۴۰۲/۰۲/۲۸
"جدال یهودی و زرتشتی"
روایان کلام و اندرز آورده اند:
مردی یهودی و فقیر، با شخصی آتشپرست که ثروتمند بود، به راهی میرفتند...!!!
آتشپرست (زرتشتی)شتری داشت و اسباب سفر نیز همراه داشت؛ از یهودی سؤال کرد:
«مذهب و مرام تو چیست؟»
یهودی گفت:
«عقیدهام آن است که جهان را آفریدگاری است و او را پرستش میکنم و به او پناه میبرم و هر کس موافق مذهب من میباشد، به او نیکی میکنم و هر کس مخالف مذهب من است، خون او را بریزم.»
یهودی از آتشپرست سؤال کرد: «مرام تو چیست؟»
گفت: «خود و همه موجودات را دوست میدارم و به کسی بدی نمیکنم و به دوست و دشمن احسان و نیکی میکنم. اگر کسی با من بدی کند به او جز با نیکی رفتار نکنم به سبب آنکه میدانم جهان هستی را آفریدگاری است.»
یهودی گفت:
«اینقدر دروغ مگو که من همنوع تو هستم و تو روی شتر با وسایل مسافرت میکنی و من با پای پیاده به تهیدستی. نه از خوراک خود میدهی و نه سوار بر شترت مینمایی.»
آتشپرست از شتر پیاده شد و سفرهی غذا را در مقابل یهودی پهن کرد.
یهودی مقداری نان خورد و با خواهش بر شتر او نشست تا خستگی بگیرد.
مقداری راه را که با یکدیگر حرکت کردند، یهودی ناگهان تازیانه بر شتر نواخت و فرار نمود.
آتشپرست هرچند فریاد کرد: که ای مرد! من به تو احسان نمودم، آیا این جزای احسان من است که مرا در بیابان تنها بگذاری؟ فایدهای نکرد.
یهودی با فریاد میگفت: «قبلاً مرام خود را به تو گفتم که هر کس مخالف مرام من است، او را هلاک کنم.»
آتشپرست رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا! من به این مرد نیکوئی کردم و او بدی نمود، داد مرا از او بستان.»
این گفت و به راه خود ادامه داد. هنوز مقداری راه را نپیموده بود که ناگهان چشمش به شترش افتاد که ایستاده و یهودی را به زمین انداخته و تمام بدنش مجروح و نالهاش بلند است.
خوشحال شد و شتر خود را گرفت و بر آن نشست و میخواست حرکت کند که نالهی یهودی بلند شد:
«ای مرد نیکوکار! تو میوهی احسان را چشیدی و من پاداش بدی را دیدم، اینک به عقیدهی خودت از راه احسان رو مگردان و به من نیکی کن و مرا در این بیابان رها مکن.»
زرتشتی بر یهودی رحم و شفقت نمود و او را به شتر خویش سوار کرد و به شهر رساند.
جوامع الحکایات، ص 24 -نمونهی معارف، ج 1، ص 29
....................................
بله عزیزانم؛
🔷امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام میفرمایند:
«برادر دینی خود را بهجای سرزنش، احسان و نیکی کن.»
کسی ندید و نخواند که از نیکی و احسان ضرر کرده ...
شبتون آرام و برقرار...
🍃🌸🌼🌺🌻🌺🌼🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آغــاز هفته ای با شکوه
🍃و پُر برکت با صلوات
🌷 برحضرت مُحَمَّدٍ ﷺ
🍃و خاندان پاک و مطهرش
🌷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🌷وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
پاسخ جنّ بزرگ، به سؤالات حضرت سلیمان علیه السلام
حضرت سلیمان ـ علیه السلام ـ از پیامبرانی بود که خداوند او را بر جنّ و انس و… مسلّط نموده بود. روزی چند نفر از اصحاب خود را همراه یکی از جنّهای بزرگ و گردنکش فرستاد، تا چند ساعتی به میان مردم بروند و گردش کنند و سپس بازگردند و به اصحاب فرمود: در این سیر و سیاحت هر چه را از آن جنّ شنیدید به خاطر بسپارید و وقتی نزد من آمدید برای من بیان کنید.
آنها همراه آن جنّ سرکش حرکت کردند تا به بازار رسیدند و امور زیر را از آن جنّ دیدند:
1. دیدند آن جنّ به آسمان نگاه کرد و سپس به مردم نگریست و سرش را تکان داد.
2. از آن جا عبور نمودند تا به خانهای رسیدند، شخصی از دنیا رفته و بستگان او گریه میکنند. آن جنّ وقتی که آن منظره را دید خندید.
3. از آن جا عبور نمودند و افرادی را دیدند که سیر را با پیمانه میفروشند، ولی فلفل را با وزن (و سنجش دقیق ترازو) میفروشند. آن جنّ با دیدن آن منظره خندید.
4. از آن جا عبور نمودند و به گروهی رسیدند. دیدند آنها ذکر خدا میگویند و به یاد خدا به سر میبرند، ولی گروه دیگری در کنار آنها هستند و به امور بیهوده و باطل سرگرم میباشند. آن جنّ سرش را تکان داد و لبخند زد.
یاران سلیمان ـ علیه السلام ـ ، از این سیر و عبور بازگشتند و جریان را (در چهار مورد فوق به سلیمان ـ علیه السلام ـ گزارش دادند.
سلیمان ـ علیه السلام ـ آن جنّ را احضار کرد و از او از چهار موضوع مذکور پرسید:
1. وقتی که به بازار رسیدی، چرا سرت را به آسمان بلند نمودی. و سپس به زمین و مردم نگاه کردی و سرت را تکان دادی؟
جنّ گفت: فرشتگان را بالای سر مردم دیدم که اعمال آنها را با شتاب مینوشتند. تعجّب کردم که آنها این گونه با شتاب مینویسند ولی انسانها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادی خود) هستند.
2. وقتی که به خانهای وارد شدی، شخصی مرده بود و حاضران گریه میکردند، چرا خندیدی؟
جنّ گفت: خندهام از این رو بود که آن شخص مرده، به بهشت رفت، ولی حاضران (به جای خوشحالی) گریه میکردند.
3. چرا وقتی که دیدی سیر را با پیمانه، و فلفل را با وزن میفروشند خندیدی؟
جنّ گفت: ازاین رو که دیدم سیر را با آن همه ارزش، که کیمیای درمان است با پیمانه میفروشند، ولی فلفل را که مایه بیماری است با وزن دقیق به فروش میرسانند! از این رو از روی تعجّب خندیدم.
4. چرا در مورد آن دو گروه که یکی در یاد خدا و دیگری سرگرم لهو و امور بیهوده بودند، سر تکان دادی و خندیدی؟
جنّ گفت: زیرا تعجب کردم که دو گروه، هر دو انسانند، ولی گروه اول بیدار در یاد خدایند، اما گروه دوم غافل و سرگرم در بیهودگی هستند.
📚اقتباس از بحار، ج 14، ص 79.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫آیتی از خداست
معصومه🌸
💫لطف بی انتهاست،
معصومه🌸
💫جلوه ای از جمال قرآنی
چهره ای حق نماست،
معصومه🌸
🎉پیشاپیش میلاد
حضرت معصومه (س) مبارک💐
میدونستید #هیرمند رو اعلیحضرت شاهنشاه به افغانستان بخشیدند و ما رو در این مصیبت انداختند؟!
اسدالله علم در یادداشتهایش نوشته: «شاه فرمودند: به هر حال ما باید از همین آبی که داریم استفاده خوب بکنیم!» و در ادامه وقتی علم اصرار برای تأخیر امضای این قرارداد رو بیفایده دید، نوشت : «وقت خواب چشمام به خبر مبادله اسناد هیرمند بین وزیر خارجه و سفیر افغانستان افتاد، آنچنان ناراحت شدم... البته این خیانت، 10 تا 15سال دیگر ظاهر میشود که من مُردهام. ولی مثل این است که یک قطعه از گوشت تن مرا بریدهاند و پیش چشم من جلوی سگ انداختهاند!»
هر بدبختی در جمهوری اسلامی، ریشه در رژیم منحوس و وطنفروشِ گذشته داره!