#لالههای_آسمونی
🔷دریکی از شبها گلولهای به بیل بلدوزر اصابت میکند و ترکشهایی از آن به کتف حاج یونس میخورد. حاج یونس از ترس اینکه خاکریز تمام نشود یا این خبر به گوش حاج قاسم برسد، زخمی شدن خود را به هیچ کدام از نیروها نمیگوید.
🔷نیمههای شب، با او تماس گرفتم. صدایش از پشت بیسیم با لرزش خاصی به گوشم رسید. با او کمی صحبت کردم و خواستم ماجرا را بگوید. گفت که زخمی شده است و دوست ندارد حاج قاسم از این جریان مطلع باشد.
🔷بچّههایی که از زخمی شدن او اطلاع پیدا کرده بودند، گفتند که خون زیادی از بدنش رفته و رنگش عوض شده است. سرانجام ساعت چهار صبح که خاکریز تمام شد، حاج یونس را با آمبولانس به بهداری پشت خط منتقل کرده بودند. دو سه روز بعد که ایشان را دیدم. دستش را بسته بود. پرسیدم: «کجا بودی؟»
🔷لبخندی زد و گفت: «بیمارستان شهید بقایی اهواز.» گفتم: «خب، چیزی که نیست؟» حاجی لبخندی زد و گفت: «چیزی نیست؛ امّا از بیمارستان فرار کردم! میگفتند به خاطر این جراحت باید در بیمارستان بمانی تا خوب شوی. اجازه نمیدادند بیرون بیایم. من هم دیدم با این دستم که سالم است، میتوانم کار کنم، از آنجا فرار کردم...
#سردارشهید_حاجیونس_زنگیآبادی🌷
اگر میخواهید کارتان برکت پیدا کند به #خانواده_شهدا سر بزنید زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود #شهادت_طلبی را پرورش دهید.
#چند_خط_وصیتنامه
#شهید_مصطفی_صدرزاده❤️
پنجشنبه ای دیگر...
به یاد مادربزرگی که برای ما اسفند دود می کرد...🌷✨
به یاد پدربزرگی که با پول اندک تهِ جیبش برای ما بستنی و شکلات می خرید...✨🌷
به یاد دایی یا عمویی که خیلی شوخ و شنگ بود تا همه را شاد کند...✨🌷
به یاد خاله یا عمه ای که غذای مورد علاقه ی ما رو درست می کرد...✨🌷
وبه یاد همه پدران ومادرانی که آسمانی شدند ✨🌷
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 آمرلی چطور از شر داعش رها شد؟!
#مردی_به_نام_قاسم