|حُرّ|
●آقا امیرالمؤمنین(علیهالسلام): با مردم به انصاف و با مومنان با #ایثار رفتار کن. | غُررالحِکم،حدی
.
کاسبی خدمت آیتالله بروجردی رسید و گفت:
آیا در شرع ایرادی دارد که
من جنس های خود را دوبرابر قیمت بفروشم
شیخ گفت: خیر هیچ اشکالی ندارد
اما انصاف نیست!
کاسب خوشحال برخواست تا برود
شیخ گفت: کاسب؛
اگر شمر ذرهای انصاف داشت
سر از تن امامحسین(ع) جدا نمیکرد..!
چشم هایش قهوه ای بود و به حق فهمیده ام
قهوه از سیگار و قلیان اعتیاد آورتر است :)
#محمدمهدی_درویش
غیرِتوحسینهمهباهامبَدَن..
همهغیرتو،توسختیاپَسَمزدن
هیشکیجزخودتغصهمونخورد!
هرکیاسرارموفهمیدآبروموبرد..
مَحرماسرارم،همهکسوکارم..
آقامندوستدارم💔!'›
به قول شهید آوینی:
هرجای ِ دنیایی،
در مسیر حق
موثر باش
حتی اگر شده
به یک اخم یا لبخندی : )))
|حُرّ|
-³⁰ روز تا اربعین:)
شعرهایمهمگیدردفراقاستببخش!
صحبتازکرببلایتنکنممیمیرم . .
رمان شب #بدون_تو_هرگز ۳۳
"نغمه اسماعیل"
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ...
دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ...
هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ... 😕
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ..
عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ...
توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ...
علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود... بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ...
مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟
یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...😣
شهید سیدعلی حسینی