eitaa logo
همسنگر (بسیج دانش آموزی استان آ.شرقی)
294 دنبال‌کننده
1هزار عکس
503 ویدیو
10 فایل
کانال بسیج دانش آموزی استان آذربایجان شرقی
مشاهده در ایتا
دانلود
گوگل اِرث روی نقشه سوریه و عراق خطا دارد... معتقد بود این خطا عمدی است، گروه های مقاومت نتیجه این خطا را در نشانه گیری دیده بودند، محمودرضا هم نشسته بود مقدار خطا را درآورده بود و بعد از آن، مقدار خطا را دخالت می‌داد و به نیروهای مقاومت آموزش و مشاوره میداد... وقتی رزمندگان مدافع حرم با خطای محاسبه شده محمودرضا گرا را تعیین کرده و خمپاره میزدند تمام خمپاره ها به هدف میخوردند. شهید محمودرضا بیضائی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 توصیه های شهید طهرانی مقدم در اطاعت از ولایت فقیه 🌷 بمناسبت سالروز شهادت پدر صنعت موشکی ایران
نقطه قوت ما ولایت است و نقطه ضعف ما نیز بی توجهی به این امر... بخشی از وصیت نامه شهید حمید سیاهکالی🌷
دلتنگتیم حاجی...!! خیلی جات خالیه... برامون دعا کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرش میگفت: عکس سربریدنش رو دیدم دلم آتیش نگرفت صبر کردم روز اول عکس اسارتش رو دیدم دلم نلرزید صبر کردم اما یه صحنه دیدم آتیشم زد...
روزتون متبرک به عطر و یاد شهدا ماه دلم...🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 حاج قاسم سلیمانی: افتخار می‌کنم که در زندگی پدرم یک گندم حرامی وارد نشده، شهادت می‌دهم این را با ضرس قاطع و این در تمام عمر من تاثیر گذاشت.
هر جای دنیا که فریاد مظلومی را بشنوم برای کمک خواهم رفت. شهید محمد حسین محمد خانی 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اونام مثل ما بودن همه چیشون مثل ما بوده زندگی کردناشون تفریحاتشون، بشین و پاشوهاشون اونام کیف و حال خودشون رو کردن درست مثل ما فقط خودشون رو به امام‌حسین علیه السلام نشون دادن اینقدر آدم بودن که خدا خریدشون... خدا کنه ما هم آدم باشیم تا به چشم امام حسین علیه السلام و خدا بیایم... شهید روح الله قربانی🌷
گفتم: «با فرمانده تون کار دارم.» گفت: « الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمیکنه.» رفتم پشت در اتاقش در زدم گفت: کیه؟! گفتم: مصطفی منم گفت: بیا تو سرش را از سجده بلند کرد، چشم های سرخ، خیس اشک رنگش پریده بود نگران شدم گفتم: چی شده مصطفی؟! خبری شده؟! کسی طوریش شده؟! دو زانو نشست سرش را انداخت پایین زل زد به مهرش دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد. گفت «یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشته ام. برمیگردم کارامو نگاه میکنم. از خودم می پرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم.» روحانی شهید مصطفی ردانی پور🌷