◦•●◉✿⃟♠️⃟✿◉●•◦
غزلم آبروگرفت...
وقتی که شعر ازنفست رنگ وبو گرفت
برگریه هاوحی علی الروضه خوگرفت
شاعرپیاده می رود ازصحن تافرات
چون عاشقی به یاد حسین (ع) اش وضوگرفت
پرچم،کتل،حسینیه، زنجیر،سیل اشک
چشمم شبی ز خیمه ی عباس(ع) سو گرفت
اینجامسیح میشودآن کس که گریه کرد
حرف ازتوشد،مجال سخن موبه موگرفت
دلدادگی وختم به خیری همین دم است
ازهرچه نام،غیرحسین (ع) است روگرفت
ذکرت عجیب باعث آرامشم شده است...
بانام توست این غزلم آبروگرفت
❣❣❣❣
https://eitaa.com/hamafzaeieshohadaei
زهــــــــرا منصوری✍
◦•●◉✿⃟♥️⃟✿◉●•◦
قصه به سر آمده است...
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
شام دوری وجدایی به سحر آمده است
آب وآیینه بیاور که پدر آمده است
شامیان وعده ی دیدار پدر را دادند
اوچه دلتنگ... چه دلتنگ... به بر آمده است
باید ازعمه بپرسم که چه خیرات کنم
با چه سوغات برایم زسفر آمده است؟
آه وصد آه نبودی وندیدی که رباب
بعد اصغر زسفر دیده ی تر آمده است
من چه از معجروبازار...بگویم بابا!
بی تودیگر سخن از قصد ونظر... آمده است
کنج ویرانه، پدر قسمت دیدار تو شد
نورچشمان علی عشق به بر آمده است
آب وآیینه بیاور که پدر آمده است
رفت ازهوش چو این قصه به سر آمده است...
🍁🍁🍁🍁🍁
◦•●◉✿⃟♠️⃟✿◉●•◦
https://eitaa.com/hamafzaeieshohadaei
زهــــــــرا منصوری✍
◦•●◉✿⃟♥️⃟✿◉●•
🍁🍂🍁🍂🍁
حلالش نمی کنم...
زدطعنه بی شمار...حلالش نمی کنم
گشتم غریب و زار...حلالش نمی کنم
گیسوی من کشید،سرم دردمی کند
برده است گوشوار،حلالش نمی کنم
آتش رسید سمت حرم،سوخت موی من چشمم شده است تار حلالش نمی کنم
بابامرادواند،چه گویم کشیده شد
پایم به روی خار،حلالش نمی کنم
سیلی بزد مرا و به عمه نداد اب
غرید نیزه دار حلالش نمی کنم
تنهاشدم نبود کسی،معجرم ربود...
شدحرف از فرار،حلالش نمی کنم
حتی مراکشاند درانظار،بی حیا اوگفت ازعیار...حلالش نمی کنم
بازارشام که نیست پدر، جای کودکان!
ای ننگ باد و عار،حلالش نمی کنم
حرف از غذانبود پدر،این سرتوبود...
خندید طعنه دار ،حلالش نمی کنم
گاهی به روی نیزه سرت ،گه بروی تشت
باسر، که زد ؟قمار حلالش نمی کنم
صلی الله علیک یابنت الحسین
یارقیه (س)
🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/hamafzaeieshohadaei
C᭄᭄⚘⊱زهـــــــرا منصوری៑
✶❃ ⃟░⃟ ❃✶៑ဳ
•┈┄┅═✧❁🌷 ﷽ 🌷❁✧═┅┄┈•
شهید سیدحسن روحانی
شهید 15 ساله
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
تاریخ تولد: 22 / 3 / 1344
تاریخ شهادت: 24 / 10 / 1359
محل شهادت: ارتفاعات ذوالفقاری
عملیات: ضربت ذوالفقار
شهید سیدحسن روحانی بیست و دوم خرداد 1344 در تهران متولد شد. پدرش سیدهادی راننده بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. از طرف بسیج فداییان اسلام به جبهه رفت. سیدحسن بیست و چهارم دی 1359 طی عملیات ضربت ذوالفقار در ارتفاعات ذوالفقاری برای آزادسازی میمک در استان ایلام به شهادت رسید. پیکرش در بهشت زهرا تهران قطعه 24 ردیف 57 شماره 42 به خاک سپرده شد
#زندگینامه
•┈┄┅✾❀🌸🦋🌷🦋🌸❀✾┅┄┈•
27.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رضا محمدنژاد، پانزدهم دی۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمدعلی، راننده بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و یکم فروردین ۱۳۶۵، در ام-الرصاص عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۱ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
#زندگینامه
#مشخصات_شهید
#شهدارویادکنیم_باذکرصلوات 🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🔹احادیث رسول الله (ص)
❌"أَنَا زَعِیمٌ بِبَیْتٍ فِی رَبَضِ الْجَنَّةِ وَ بَیْتٍ فِی وَسَطِ الْجَنَّةِ وَ بَیْتٍ فِی أَعْلَى الْجَنَّةِ لِمَنْ تَرَکَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کَانَ مُحِقّاً وَ لِمَنْ تَرَکَ الْکَذِبَ وَ إِنْ کَانَ هَازِلًا وَ لِمَنْ حَسُنَ خُلُقُه
❌من براى کسى که بگو مگو را رها کند، هر چند حق با او باشد و براى کسى که دروغ گفتن را اگر چه به شوخى باشد، ترک گوید و براى کسى که اخلاقش را نیکو گرداند، خانه اى در حومه بهشت و خانه اى در مرکز بهشت و خانه اى در بالاى بهشت ضمانت مى کنم.
📗خصال ص ۱۴۴،ج۱۷۰
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
🔹احادیث رسول الله(ص)
❌"مَن اَحزَنَ مُومِناً، ثُمَّ أعطاهُ الدُّنیا لَم یَکُن ذَلِکَ کَفّارَتَهُ وَ لَم یُوجَر عَلَیهِ.
هر که مومنی را اندوهگین کند و در مقابل همه دنیا را به او بدهد، کفاره گناه او نبوده و پاداشی بر کارش نمی گیرد.
📗مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ج 9 ، ص 99 ، ح10336
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
20.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از دغدغه های شهید رئیسی، قطع آب و برق مردم بود، از زبان همسرش بشنوید💔😭😭😭😭😭
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
نام رضا سیاکالی مرادی
نام پدر نجات
نام مادر مینابگم
محل شهادت اروندرود
بیوگرافی
سیاکالیمرادی، رضا: ششم شهریور ۱۳۴۵، در روستای سنبلآباد از توابع رودبار الموت - شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش نجات و مادرش مینابگم نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم بهمن ۱۳۶۴، در عملیات والفجر ۷، منطقه فاو – اروندرود بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است.
محل تولد قزوین - سنبل آباد تاریخ تولد ۱۳۴۵/۰۶/۰۶
محل شهادت اروندرود تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۴
استان محل شهادت خوزستان شهر محل شهادت آبادان
وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی
تحصیلات دوم متوسطه رشته تجربی
عملیات عملیات والفجر ۷ سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - قزوین - سنبلآباد
اکنون که به جبهه می روم، هدفم جز رضای خدا چیزی نیست و در جبهه هر قدمی را که بر می دارم، برای خداست و تیری را که بر دشمن می اندازم، برای خدا و به یاد خداست و ما در این راه که برگزیده ایم، پیروزیم. ...و من به کسانی که ما را از جنگ کردن می ترسانند، می گویم: ما را چه باک از مبارزه با ابرقدرت ها، که به هر حال پیروز هستیم و اگر به فیض شهادت برسم، که نجات است و اگر پیروز شویم ، ان شاء الله، پیروزی نهایی نزدیک است و شکست دشمنان، ظالمان و جباران زمان را جشن می گیریم که باز هم پیروزی است؛ پس ای کوردلان! ما از جنگ هراسی نداریم و به کوری چشم منافقان و به گفته امام عزیزمان، «اگر این جنگ صد سال هم طول بکشد، ما تا آخر ایستاده ایم.» و وصیت من نسبت به خانواده محترم شهدا این است: ای عزیزان! ما نمی گذاریم که اثر گرمی دستان عزیزان شما از روی اسلحه های شان از بین برود و جای شان در سنگرها خالی بماند؛ شما هم طوری مردم را به اسلام بخوانید که اسلحه های ما بر زمین نماند. پدر و مادر عزیزم! اگر چه کوچک تر از آن هستم که به شما چیزی بگویم؛ ولی چه می شود کرد که وظیفه ای است که هر مسلمان دارد و آن این که قبل از هر کاری، سعی کن کارَت برای رضای خدا باشد و بیشتر به فکر آخرت باشی تا به این جهان فریبنده. امیدوارم همانند حسین بن علی(ع) -که در شهادت خود کوشا و صابر بود- شما نیز از ایشان درس بگیرید؛ زیرا من امانتی بیش نزد شما نبودم و باید راضی به رضای خدا بود؛ زیرا مرگ و زندگی تنها در دست اوست. مادر عزیزم که حق فراوانی بر گردن این بنده حقیر داری! از شما می خواهم همانند جَدّت فاطمه زهرا (س) مقاوم باشی. مادر جان! از شهادت من ناراحت نباش؛ زیرا در مقابل جَدّت رو سفید می شوی و در آخرت فاطمه زهرا (س) از شما گله ای ندارد. ما که رفتیم، کار حسینی کردیم و شما که ماندید، باید کار زینبی کنید و چنان روحیه ای داشته باشید که شهادت من هیچ اثری در اعمال شما نداشته باشد, بلکه شما را برای مبارزه آماده تر کند.۱ (۱۴۱۳۹۶۹) رضا سیاهکلی مرادی ۱۴/۱۱/۶۴
#وصیتنامه
#زندگینامه
#مشخصات_شهید
#شهدارویادکنیم_باذکرصلوات
رضا حسنپور، بیست و سوم آذر ۱۳۳۹، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش مسلم، پاسدار بود و مادرش خاتون نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. او نیز پاسدار بود. چهاردهم اسفند ۱۳۶۲، با سمت معاون فرمانده لشگر در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش و ضربه مغزی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش محسن نیز به شهادت رسیده است
خاطرات
من از روی شما شرمنده ام
سردار سرتیپ، مهدی صباغی: از طرف سردار شهید «مهدی زینالدین»، فرماندهی «لشکر علی بن ابیطالب» (ع)، به برادر «شالباف» و چند تن دیگر مأموریت داده شد که جهت شناسایی منطقهی عملیاتی و فراهمکردن زمینهی عملیات، وارد جزیرهی «مجنون» شوند.
ایشان هم ـ که اولین رزمندهای بود که وارد جزیره «مجنون» میشد ـ تمام امکانات و وضعیت جزیره را بررسی کرده و پس از بازگشت از جزیره به سردار «زینالدین»، اطمینان داد که هیچ مشکلی برای انجام عملیات وجود ندارد.
شب اولی که وارد جزیره شدیم، خط را شکسته و منطقه را آزاد کردیم.
در این عملیات، «مهدی شالباف»، مسؤول قسمت شمالی جزیره بود که برای حفظ جزیره پدافند کرده بود و ما نیز با سردار «حسنپور» در جزیرهی مجنون بودیم.
پس از عملیات، دشمن «پاتک» سنگینی را آغاز کرد؛ به طوری که توانست خط را شکسته و جمعی از رزمندگان را اسیر کند.
از طرفی هم تانکهایش در حال پیشروی به سمت خطوط «پدافندی» ما بودند.
موضوع را با سردار «زینالدین» در میان گذاشته و گفتم که همین وضعیت در منطقهی شمالی هم ـ که «مهدی شالباف» در آن منطقه حضور دارد ـ وجود دارد.
«زینالدین» در پاسخم گفت: «با توجه به این که «مهدی» چند شب است که به خاطر عملیات نخوابیده و از طرفی به لحاظ مجروحیت شدید دستش در عملیات قبلی به زحمت افتاده است، من خجالت میکشم که با ایشان تماس بگیرم و بگویم عقبنشینی کند؛ تو به او بگو.»
من هم بلافاصله با «مهدی» تماس گرفتم و پیغام سردار را به او رساندم و خواستم که با باقی نیروهای به جا ماندهاش برگردد؛ اما «مهدی»، بلافاصله گفت: «خط، نه مال توست و نه مال «زینالدین»!…
من هم بخاطر خدا و حفظ انقلاب اسلامی، تا هر کجا که امکانش باشد پیش خواهم رفت!»
پشتبند این گفتوگو، «مهدی» رزمندههای گُردان خود را در قالب یک گروهان سازماندهی کرد و در مقابل دشمن ایستادگی نمود.
در حال درگیری با دشمن بودیم که با سردار شهید «مهدی زینالدین» روبرو شدیم.
ایشان وقتی «شالباف» را دید، دستش را جلوی چشمهایش گذاشت و گفت: «آقا مهدی! من از روی شما شرمندهام!»
#زندگینامه
#مشخصات_شهید
#وصیتنامه
#شهدارویادکنیم_باذکرصلوات 🥀🥀