eitaa logo
*هم افزایی شهدایی*
152 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
90 فایل
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🔸️بهترین حس یعنی؛ با شهدا رفیق باشید. 🔸️ما را مدافعان حرم و مدافعان وطن آفریدند. 🔸️رفیق شید،شبیه شید،شهید شید. امام سجاد(ع) فرمودند:کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست. 🌱کپی از مطالب آزاد برای عاقبت بخیری مون دعاکنید
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️ یا فاطمه معصومه س ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت صادق (علیه‌السلام) فرمودند: سه كس اند كه جز در سه جا شناخته نمى شوند: بردبار جز در هنگام خشم، شجاع جز در جنگ و برادر جز در هنگام نيازمندى.✨ 💚🌷 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
2.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 بسم الله بگو!!! 🎙 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🌿شیخ جعفر شوشتری(ره): هر وقت شـیطان وسوسه کرد و نتوانستید حریف نفس بشوید، هفت مرتبه بگوئید: «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیمِ ، لا حَولَ وَلا قُوَّة اِلّا بِاللهِ العَلےِّ العَظیم» 🧚‍♂وقتے این ذکر را مےگوئید، هفت مَلِک به کمک شما مےآیند و آنها را دفع مےکنند... بارها تجربه شده است که انسان وقتے آن را مےخواند احساس قوّت مےکند. 🌷 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
می دانم که اگر با شهدا مواجه شویم آنان خواهند گفت: اگر ما هم مثل شما پای ارزش های انقلاب کوتاه می آمدیم، امروز نهال انقلاب به این شجره طیبه ، تبدیل نمی شد. شجره ی زیبایی که اصل آن ثابت و شاخ و برگ آن در آسمان هاست. ســلام بـرشهــدا همان هایی که به خاک افتادند اما خاک ندادند... ای رها گردیدگان آن سوی هستی ، قصه چیست ؟؟؟ ای شهدا گاهی نگاهی ... 🌷 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
4.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈بای ذنب قتلت؟ 😔لحظه حمله‌ی بی‌رحمانه داعشی های وطنی به شهید بسیجی روح الله عجمیان در کرج 💔🕊 را یاد کنیم با ذکر 🌷 (س)🥀 💔 🌷🌱 🌷 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
😭😭😭😭😭😭
3.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر تو ای دختر ولی خدا، سلام بر تو ای عمه ولی خدا، سلام بر تو ای دختر موسی بن جعفر علیه السلام»! ما خستگان و راه ماندگان طریق عشق، به شفاخانه تو پناه آورده ایم تا به آیین کرامت، از دریای شفاعت سیرابمان کنی! معصومه جان! بغض دلتنگی در هوای بارانی چشم هامان شکسته شده است . یاد بانوی تنها کوچه های مدینه، صبر از کف احساسمان برده است و برای زیارت قبر پنهان مادر مظلومه ات، تاب نداریم. پس به سایه امن حرم تو می شتابیم تا در کنج خلوت حریمت آرام بگیریم. ای خواهر کریمه رضا علیه السلام! چقدر گلدسته های حرم تو، به آستان آسمانی رضا علیه السلام نزدیک است! انگار طنین صدای او، هر لحظه در هوای قلب هایمان می پیچد که: «هرکس معصومه علیهاالسلام را در قم زیارت کند، گویی مرا زیارت کرده است»  ★★★ 🌷 ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷خبر شهادت شهید امیر لطفی به نقل از مادر🌷 تقریبا 26 روز از رفتن امیر می‌گذشت. از صبح ساعت 11 و نيم حال عجیبی پیدا کرده بودم.چیزی مثل یک دل‌شوره عجیب و غریب. بلند شدم افتادم به جان خانه. حسابی همه جا را گردگیری کردم و تمیز کردم.  پله‌ها را بی‌دلیل می‌رفتم پایین و می‌آمدم بالا تا بعد از ظهر.  آن شب، شب یلدا بود. اکرم زنگ زد که: مامان پاشو بیا خونه ما. منم تنهام. با این که حالم خوب نبود قرارم نگرفت خانه بمانم. هر سال که امیر بود، همه بچه‌ها جمع می‌شدند خانه ما ولی امسال امیر نبود و هیچ‌کدام از بچه‌ها نیامدند. رفتم پیش دخترم. نماز مغرب و عشایم را خواندم. کمی دعا خواندم. حالم بهتر نشده بود. گفتم: اکرم جان، امشب با من کاری نداشته باش. میل به خوردن هیچی ندارم. همان سرِ شب گرفتم خوابیدم. صبح، خواهرم آمد خانه اکرم. سابقه نداشت خواهرم سرزده بیاید. گفتم: خیر باشه خواهر! چطور شده بی‌خبر آمدی؟ گفت: هیچی. دلم تنگ شده بود، اومدم ببینم‌تون. من هم راحت باور کردم. ساعت 11 صبح زنگ زدند. در را باز کردم. چند نفر با لباس نظامی آمدند داخل. تنم شروع کرد به لرزیدن. فکرم به امیر نرفت. انگار فراموشش کرده بودم. مدام می‌گفتم: چی شده اکرم؟ اینا با شما چي کار دارن؟! بین پنج شش نفری که وارد خانه شدند، فرمانده امیر را شناختم. نبودن امیر توی دلم قوت گرفت. یادم آمد پسرم رفته سوریه. بی‌مقدمه پرسیدم: حاج‌آقا! امیر شهید شده؟! با طمانینه جواب داد: نه، حاج‌خانوم! اسم امیر که آمد، ناخوداگاه صدای دخترم به ناله و ضجه بلند شد. محکم‌تر از دفعه قبل گفتم: من آمادگی همه چی رو دارم. بگید چی شده؟! سرش را پایین انداخت گفت: امیر زخمی شده. گفتم: واسه زخمی شدن، پنج شش نفری نمیان!  فرمانده امیر انگار خلع سلاح شد. با صدای لرزانش گفت: حاج‌خانوم، امیر به آرزوی دلش رسید. همان لحظه یاد حرف حاجی افتادم. سفارش کرده بود هر اتفاقی افتاد، صدای‌تان را نامحرم نشنود. نمی‌دانم چرا به‌طور عجیبی آرام بودم. امیر جلوی نگاهم نقش بست. انگار در یک آن، از لحظه تولد تا شهادتش مثل فیلم از جلوی چشمانم رژه رفت.  امیر، همین دو شب پیش با من حرف زده بود و گفته بود برمی‌گردد. پسرم جایی رفته بود که دوست داشت. فکر کردم عجز و لابه من فقط دشمن‌شادمان مي‌کند. تحمل کردم و دندان، سر جگرِ آتش گرفته‌ام گذاشتم. ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯
╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @hamafzaeieshohadaei ╰━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╯