حماسه هیأتها
پخت ۵۰۰تا پیتزا توی شب آرزوها، تهیهی ۱۴۰۰ پرس سبزیپلو با ماهی به مناسبت شب یلدا، خرید یه عالمه اسباببازی و تنقلات به مناسبت عیدغدیر! اینها فقط بخشی از نذریهای خاص و بانمک بچههای پویش همسایه هستن! پویشی مردمی که این روزها با فرارسیدن ماه محرم هم همچنان داره با قدرت به فعالیتش ادامه میده. اسلایدها رو ورق بزنید تا بیشتر باهاشون آشنا بشید. راستی یادمون نره: #اول_همسایه_بعد_خودت :)
#پویش_مردمی_همسایه
#قصه_یک_پویش
#حماسه_هیأتها
#حماسه_هیأت
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat
حماسه هیأتها
روسریام را کشیدم جلو و انگشتهایم را روی پلکهایم فشار دادم که اشکم نریزد. میخواستم فقط برای کربلا گریه کنم و اشکم ناخالصی نداشته باشد؛ ولی نشد. قطرهی کوچک اشک گرم و شور از لابهلای مژههایم راه پیدا کرد و بهزحمت به گونهام رسید. با شنیدن شاهبیت، برای برادرهای خودم گریه میکردم. میدانستم این گریه شخصی است. برای غمِ خودم. امسال حس میکردمش: این این غم، نسخهی کوچکی از غم زینب است. صدای میاندار دوباره بالا رفت و برای بار چهارم ضجه زد:
ای یدّیقَرا باشَه، بیر گونده سالان باجی!
گَل آیریلیرام سننن، باشیمه دولان باجی! *
جمعیت، بلند و سینهزنان از حفظ تکرار میکردند. دوباره شنیدم و دوباره دستی نامرئی قلبم را فشار داد. مرور کردم: "توی یکسال، دوبار سیاهپوش برادرهایم شدم و داغ روی داغ... این مردهای سینهزنِ، میخوانند زینب چند بار سیاهپوش شد؟" به معنی بیت فکر کردم و شمردم. "توی شاهبیت میگویند هفت بار. یِدّی قره... هفت بار سیاهپوش شد زینب. هفتبار بیشتر از دوبار است. هفتبار سختتر از دو بار است. هفتبار سیاهپوششدن یک زن، توی یک روز."
دستهایم با ریتمِ شاهبیتی که جمعیت میخواندند بالا رفت و محکم به قفسهی سینهام خورد. سینه میزدم و دیگر پلکهایم را مجبور نمیکردم که اشکها را قایم کنند. گریه میکردم و میدانستم دارم برای غمِ شخصیام گریه میکنم؛ ولی غمی که برایم غریبه نیست. آشناست. غمی که چند قرن قبل از من، زنی یکتنه چند برابرش را یک صبح تا غروب حمل کرده. اشکهای گرم و شور، دیگر راهشان را روی صورتم پیدا کردهاند. همراه جمعیت شاهبیت را تکرار میکنم و نسخهی کوچکی از غم زینب را توی دلم بغل کردهام. امسال میفهمم میاندار چه میخواند و خواهرانه برای حسین، گریه میکنم.
*ای یدّی قرا باشَه، بیر گونده سالان باجی
گل آیریلیرام سننن، باشیمه دولان باجی
ای خواهری که هفتبار در یک روز سیاه بهسرت کردی
بیا که وقت جداییمان است، بیا و دور سرم بگرد خواهر!
دودمهای محلی که در آذریزبانها، روز تاسوعا از زبان امام حسین برای حضرت زینب میخوانند.
📷 امیر قیومی
#اندوه_مکتوب
#حماسه_هیأتها
#حماسه_هیأت
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat
کی میتواند نقش پررنگ زنان را در رشد و پیشرفت یک جامعه نادیده بگیرد؟ یا حتی وقتی صحبت از خانواده میشود، از نقش محوری آنها به عنوان همسر یا مادر به سادگی عبور کند؟
برای همین است که یکی از اقدامات اصلی #دشمن، هدف گرفتن #ظاهر و #باطن زنان ماست. کافی است سری به #فضای_مجازی و #شبکههای_اجتماعی بزنید تا ببینید دشمن چه جنگی راه انداخته علیه زنان!
همه اینها باعث میشود که هر کدام از #هیئتها، به عنوان #کانون_رشد #معنویت و #اخلاق و ترویج #سبک_زندگی_اسلامی، خودشان را موظف بدانند که در برنامهریزیهایشان، توجه ویژهای به #خانمها داشته باشند. چه در پیشبینی مکان و امکانات مناسب و لازم برای بخش خانمها و چه در انتخاب #سخنران و #مداح و محتوای #منبر و حتی سبک و میزان #عزاداری؛ یا اقداماتی شبیه برگزاری مراسمهایی #ویژه_بانوان یا #ویژه_مادران با اقتضائات خاص خودش. و هر هیئتی که این طور نباشد، نمیشود اسمش را گذاشت #هیئت_تراز.
برای ما بنویسید که هیئتتان در توجه به این مساله، چه نمرهای میگیرد؟ چرا؟
📷 داود ایزدپناه
#هیأت_تراز
#حماسه_هیأتها
#حماسه_هیأت
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضی وقتا به این فکر میکنم که تو که از پدر و مادر به ما مهربونتری قراره با ما چطور تا کنی؟ با مایی که هزاربار حرف تو رو نشنیده گرفتیم و دواندوان از تو دور شدیم و زمین خوردیم؟ یعنی تو هم بدون اینکه که به رومون بیاری میای و گرد و غبار لباسمون رو میتکونی و بغلمون میکنی؟ یعنی تو هم، شبیه ما که به درستراهرفتن بچههامون، امیدواریم، به ما امیدواری؟
◾دریای آرامش
🏴 گروه سرود احسان
📍 استان تهران
#قصه_یک_سرود
#حماسه_هیأتها
#حماسه_هیأت
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat
حماسه هیأتها
هر سال محرم که میآید پرچم سرخ یا حسین(ع) را میزنم پشت پنجره. آفتاب و پرچم که دست به دست می دهند رنگ خون می افتد روی دیوار خانه، همان وقت هاست که دلم بی قرارتر می شود. دستم میرود سمت کتاب؛ همان همیشگی روزهای بی قراری محرم، مرور می کنم تا یادم نرود چه طور ممکن است از قافله عقب بمانم.
کتاب را باز می کنم آخرین جملات طرماح بن عدی بعد از وداع با حسین(ع) را میخوانم «بروم و آذوقه کسان خویش را بدهم آنگاه سوی تو باز آیم البته تو را یاری کنم».
حسین(ع) می گوید: «اگر قصد یاری من را داری بشتاب، خدای بر تو ببخشاید».
هرسال همینجای کتاب است که اضطراب می افتد به جانم، نکند دیر برسد، تندتند ورق میزنم، توی دلم صدایش میزنم و میگویم، عجله کن، حسین تنهاست، توی بیابان های در راه کوفه پشت اسبش میدوم، نفسم تنگ میشود، به عذیب الهجانات میرسد، نزدیک کوفه، پیاده میشود، همانجا که خبر شهادت قیس بن مسهر را به اباعبدالله رسانده بود، خبر شهادت حسین(ع) را به او میدهند، از اسب پایین میآید، میافتد روی خاک داغ صحرا. نشد که هفتاد و سومین یار بشود. دیر رسیده است.
🖼️ حسن الماسی
#نگاه
#حماسه_هیأتها
#حماسه_هیأت
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat
با انگشتهای کشیده و استخوانیاش زد روی شانه ام. پرسید: «میدونی حسین جوشکار کیه؟» به نشانه نه سرم را بردم بالا. گفت «حسین جوشکار همون امام حسینه دیگه.» حالا علاوه بر ترس، حس نفرت هم به حسهایم اضافه شده بود. از بیادبیاش بدم آمد. اگر تا آن لحظه شک داشتم گریههای بلند و طولانیاش به خاطر روضه است، با حرف زدنش مطمئن شدم همهش اداست.
مغزم قفل شده بود و نمیدانستم باید چه واکنشی نشان بدهم.
« میدونی چرا میگم جوشکار؟ چون جوش زدن کاری که از دستت دراومد کار خودشه، حتی وقتی از اون بالایی میبری.»
حسین جوشکار زیباترین وجه تسمیهای بود که تا آن لحظه شنیده بودم.
📕 از روایت «هیئت مادرها نزدیکتر است» نوشته زینب توقع همدانی از کتاب زانتشنگان
📷 حسن الماسی
#حسینا
#حماسه_هیأتها
#حماسه_هیأت
🌐HamaseHeyat.org
🔰instagram.com/hamaseheyat