eitaa logo
انتشارات حماسه یاران
3.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
803 ویدیو
31 فایل
حماسه یاران، یادآوری حماسه سازان بزرگی است که جان و مال خود را در راه دین و اعتقاد خود فدا کردند... وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بخش روابط‌عمومی:«پاسخگویی به سوالات» @hamasehyaran2 بخش فروش:«پیگیری سفارش» @hamasehstore1
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل اول خاطره سوم.mp3
638.5K
فصل اول؛ بیست و هشت روز تا سالگرد شهادت « » 🌹 برشی از کتاب سلیمانی عزیز ۱ از انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ قاسم مگه کله خر خوردی؟ چرو گردن گرفتی؟ جوابی ندادم، خودش می‌دانست نادر بیچاره هست. آقای فرهادی با تندی راهش را گرفت و ازمان دور شد. نادر یواش به سمتم آمد، ترسش رفته بود اما لب‌هایش چنان آویزان بود که چیزی به رویش نیاوردم. _ قاسم ... چشمان شرمنده اش به خاک زمین میخ شده بود. دستم را روی شانه اش گذاشتم. _ کاکو غمت نباشه طوری نشد که... «دمت گرم» را چنان از ته دل گفت، که به دلم نشست و اخم و تخم آقای فرهادی را از ذهنم بیرون کرد. سرش را بالا آورد و بازویم را گرفت بار دومیه که کمکم میکنی حتما جبران میکنم. دفعه اول فراموشم شده بود که یادآوری اش کرد، شانه اش را فشار دادم. _ دیگه اصلا بهش فکر نکن. تقریبا دو سال پیش بود که توی بازی، چوب خورد به دستش و خونش بند نمی آمد، از درد آب توی چشمهایش جمع شد بریدگی ساعدش را بررسی کردم؛ بخیه هایی که باید میخورد و هزینه ای که باید پرداخت میکرد و پدری که وضع مالی خوبی نداشت. _ پاشو خودم میبرمت در مونگاه. ماشین گرفتم به مقصد مرودشت. _ نذاری مامان و بابات بفهمن ها! ناراحت میشن... ✂️ برشی از کتاب کوچه ای که تکرار می‌شود انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
📌 در سیّدان استان فارس متولد شد. روستایی که به شهر سیّدها مشهور است. در بچگی و دوران مدرسه، پسری بازیگوش بود و علاقه‌ای به درس نداشت اما دست و پایش را می‌گرفتی، در اتاق انجمن اسلامی، کارهای تئاتر را راست‌ و ریس می‌کرد. اجرای نمایش را دوست داشت و بارها در گروه تئاتر مدرسه، نقش بازی کرده بود. علاقه‌اش به همین جا ختم نشد. ... ادامه اش پیام بعد👇 | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
🇮🇷 دست‌به خیری‌اش یکی دو تا نبود. طوری که هر جا مظلومی می‌دید، از کمک دریغ نمی‌کرد. همین احساس مسئولیتش بود که در سال ۱۳۷۸، دربرابر ظلم قد علم کرد و عاقبت به خیر شد. 📗 کتاب کوچه‌ای که تکرار می‌شود به دو بخش تقسیم می‌شود. بخشی به خاطرات قاسم می‌پردازد و بخش دیگر، داستان معلمی را می‌گوید که قاسم زندگی‌اش را تغییر داد. معلمی که سر کلاس درس، تلاش می‌کند تا قاسم درون بچه‌ها را بیدار و شیوه صحیح زندگی کردن و بی‌تفاوت نبودن را تزریق کند... «کوچه ای که تکرار می‌شود» روایت داستانی زندگی شهید قاسم سجادیان نوشته: طاهره کوه‌کن انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
📘 کتاب «کوچه ای که تکرار می‌شود» زندگی نامه داستانی شهید قاسم سجادیان کوچه‌ای که تکرار می‌شود، از شهید قاسم سجادیان می‌گوید. شهیدی اهل سیّدان فارس. کسی که مردانگی‌اش، او را در همان دوران جوانی، بزرگ روستا می‌کند. در کتاب، خاطرات کودکی تا سال ۱۳۷۸ که آخرین امتحان زندگی برای محک خوردن ایمان او رقم می‌خورد، روایت شده؛ اتفاقی که بقیه از کنارش با بی‌تفاوتی گذشتند، ولی باعث عاقبت‌به‌خیری قاسم شد. 🛒 سفارش اینترنتی کتاب از طریق سایت حماسه یاران: B2n.ir/p90835 ❗️به جهت خرید تلفنی یا به صورت حضوری با شماره واحد فروش تماس حاصل نمائید. ۰۲۵۳۷۷۴۸۰۵۱ انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
⏳ روایت مادری که ۱۷ سال عاشقانه و صبورانه فرزند جانبازش را پرستاری کرد... 📗 مســابقه کتابــخوانی با شعار « » 📝 ایـن کتاب روایــت زنـدگی خانم شهلا منزوی، مادر جانباز شهید حسین دخانچی هست ⏰ از اول آبان تا پایان آذر ۱۴۰۳ فرصت دارید با تهیه کتاب در مسابقه شرکت کنید: ❗️نکته مهم؛ عزیزانی که بعد از مطالعه کتاب به سایت حماسه یاران مراجعه کنند و به سوالات مسابقه پاسخ دهند، شانس برنده شدنشان ۲ برابر خواهد شد. 😍 جوایز مسابقه هم برای هر سنی میتونه جذاب باشه؛ تبلت، ساعت مچی، هدفون، ایرپاد و جوایز نقدی و « ویژه ای هم برای ۱۰ نفر داریم که مادر شهید، خانم منزوی » برای برندگان در نظر گرفته اند. به جهت اطلاع از نحوه شرکت در مسابقه و تهیه کتاب به آدرس زیر مراجعه نمایید: hamasehyaran.ir/pooyesh-tab | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
15.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏از رنج های دنیا پناه بر علی‌ "علیه السلام" | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran
؛؛ ✅ اطلاع از نحوه تهیه کتاب و شرکت در مسابقه وارد صفحه پویش در سایت انتشارات حماسه یاران شوید... http://hamasehyaran.ir/pooyesh-tab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جاسوسی به سبک آقازاده‌ای با ژن خوب؛ شفایی که رضا از حضرت زهرا (س) گرفت. 🌹 در درگیری ها خیلی شدید بود، رضا ارومیان توانست در یکی از گروهک های ضد انقلاب نفوذ کند.حدود شش ماه در ستاد حزب بود و جاسوسی می کرد؛ تا اینکه روسا به او ظنین می شوند و جلسه ای تشکیل می دهند تا نقشه ای برایش طرح کنند.اما رضا متوجه ی ماجرا می گردد و با جسارتی عجییب، وارد جلسه می شود و همه را به رگبار می بندد.چند نفر از سرکرده ها را می کشد و بعد پا به فرار می گذارد. او را تعقیب می کنند. رضا که دیگر خسته شده بود و احتمالا گلوله ای هم به پایش داشت، از بالای تپه ای می افتد و در میان برف ها محو می شود.تعقیب کنندگان از کنار او می گذرند، ولی متوجه اش نمی شوند. شب هنگام رضا خود را از میان برف بیرون می کشد و کشان کشان به مقرهای خودی می رسد.او را به بیمارستان می رسانند؛ ولی متاسفانه رضا از دو پا فلج می شود. از این ماجرا مدتی می گذرد و رضا در ارومیه زندگی جدید خود را آغاز می کند. ماه محرم از راه می رسد و در روز عاشورا در حسینیه ارومیه، رضا را با برانکارد به مجلس می آوردند. میان مردم، رضا به شدت گریه می کند و خوابش می برد. در خواب خانمی را می بیند که به او می گوید:"بلند شو!" رضا می گوید:پایم فلج است،نمی توانم بلند شوم. بعد آن خانم دستمال سیاهی را روی پای رضا می گذارد و می گوید:"بلند شو!" رضا از خواب می پرد.حاضران همچنان گرم سینه زنی بودند.رضا دستمال سیاهی روی پایش مشاهده می کند.آن را برمی دارد و بلند می شود.ناگهان جمعیت متوجه ی او می شوند می ریزند روی سرش و لباس هایش را پاره می کنند. 🇮🇷 @hamasehyaran
🌹 خاطره ای از شهید ارومیان: 🔺 هوا هنوز تاریک بود. منتظر رضا بودیم تا برگردد اما خبری نشد. با خودم گفتم: «رضا دیگر برنمی‌گردد.» 🔻 دقایقی بعد صدای انفجار چندین نارنجک تمامی سنگرهای فعال عراقی‌ها را از کار انداخت. بعد صدای مهیبی آمد و تانک دشمن هم منفجر شد. بچه‌ها با خوشحالی آماده پیشروی شدند. اما من به فکر رضا بودم. او بود که با این شجاعت به میان دشمن رفت. او با پرتاب نارنجک توانسته بود سنگرهای دشمن را منهدم کند. حتی توانسته بود یک نارنجک به داخل تانک دشمن بیندازد. از همه سراغ او را می‌گرفتم اما هیچ‌کس فکر نمی‌کرد که او زنده باشد. 🔷 یک‌باره رضا را دیدم. با همان قد و قامت کشیده و استوارش به میان بچه‌ها بازگشت. خیلی خوشحال شدم. به استقبالش رفتم. بعد از دقایقی با بقیه بچه‌ها حرکت کردیم. عملیات والفجر ۸ با رمز مقدس «یا فاطمه الزهرا (س)» به مراحل نهایی خود رسیده بود. ✅ خرید اینترنتی: https://b2n.ir/e24453 انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت 🇮🇷 @hamasehyaran