eitaa logo
کانال ایران دیروز، امروز و فردا
150 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
26 فایل
🌴 قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
و در قرآن(۱) 👈خطاب به مردان : قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ...ْ به مردان مومن بگو چشمان خود را از نامحرم فرو گیرند ذَٰلِكَ أَزْكَىٰ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ (نور/۳۰) این برای آنان پاکیزه تر است خداوند به آنچه انجام میدهند آگاه است. 👈خطاب به زنان : وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ(نور/۳۱) بگو به زنان مومن که نگاه خود را از نامحرم فرو گیرند . 🚨کنترل نگاه در : ✨پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم: نظر به نامحرم تیری مسموم از تیرهای شیطان است .(الحکم الزاهره، ۳۰۱/۱) ✨امام صادق علیه السلام: چه بسیار نظر به نامحرمی که حسرت و پشیمانی طولانی به دنبال دارد .(الحکم الزاهره، ۳۰۱/۱) ✨پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم : کسی که نظر به نامحرم را از خوف خداوند ترک کند ، خداوند به او ایمانی عطا میکند که شیرینی آن را در قلبش می یابد. (الحکم الزاهره، ج۱، ص۳۰۱) 📝کانال گنج نهفته به حول وقوه الهی به مناسبت " " آیات و روایات موضوعی حجاب وعفاف در کانال قرار خواهد داد . 📌نشر مطالب با هر لینکی آزاد است.
🌼 ◎﷽◎🌼 🌼یه سری نعمات عام هستند که همه میتونند ازش استفاده کنند مثل #خورشید 💟اما یه سری نعمت ها خاص هستند هر کسی لیاقت درکش رو نداره مثل 👈 آقای ما 😍 اللهم احفظ قائدنا الامام الاخامنه ای🌹
❁﷽❁ تصویر باز شود 👆 بیاداون بچہ هایی ڪہ بہ خاطر ما شبها میجنگیدن وروزها توگرمای طاقت فرساے جنوب رو خاڪ بدون هیچی میخوابیدن مـرد بودن...مـرد مـردان بی ادعا چقدر مظلوم خوابیدند و رفتند🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این فیلم رو برسونید به کسایی که میگن چطور ممکنه سردار متوسلیان و همراهانشون بعد از اینهمه سال شهید نشده باشن و آزاد بشن: جشن آزادی سمیر قنطار پس از تحمل ۳۰ سال اسارت توسط دژخیمان صهیونیست
✅ گفتگو با تکفیری‌ها !! یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم. عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان... بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند : از شما در ذهن ما یک کافر ساخته بودند #قهرمان_من ؛#شهید_محمدحسین_محمدخانی
دلم می خواهد ... از ماشین پیاده شوم ! پنجاه متری را قدم بزنم ... گوشه ای از درب ورودی ، کفش هایم را در بیاورم ... و قدم هایم را بر روی زمین گرم ، کِشان کِشان بکشانم ... سرم به زیر باشد ... چشمانم ببارد... از شوق ، از درد ، از ،از مظلومیتِ امامم... آفتاب گرم بر سر و صورتم بتابد ، تا بیشتر بسوزم که رنج را بیشتر حس کنم... سنگ تیزی در پایم را فرو برود تا بلکه کرب و بلا برایم بیشتر تداعی شود ... . سرم را بالا بیاورم ، رقص پرچم ها را در میان بادهای سرگردان ببینم ، بادهایی که حاملِ پیام اند اما کجایند گوش های شنوا؟ ، بشنوم صدای شان را که به حالِ دنیا و دنیاییان می خندند و اما قرار بر نشنیدن است... تا ابد ... . حتی دلم می خواهد ببینم آنانکه به انتظارم برای خوش آمد ایستاده اند و جلویم را آب و جارو می کنند اما چشم هایم را در کدامین گناه از دست داده ام؟ . بروم بر بالای یک بلندی بیاستم، صدایم را آزاد کنم، از تمام وجودم، با تمام سلول های بدنم ، فریاد بزنم که :آی شهدا ، قلبم را اینجا به امانت گذاشته بودم و قرار بر صد دله شدنش نبود ، چه شد آن امانت؟ آی شهدا ، ما بی توان در مبارزه ایم و شما اما مرد نَبَردید ، برگردید زمان زمان رجعت است که انقلاب به دست نااهلان افتاده ، که انقلابی های دهه پنجاه ، ضد انقلاب های دهه نود هستند... و... . بر روی خاک بنشینم ، فکر کنم ، اندکی خاک بازی کنم ، تا که خاکی شدن و خاکی بودن را یاد بگیرم ، بفهمم که انتهایش مشتی خاک است که بر صورتم خواهند ریخت ، بدانم که آخر این مسیر اگر شهادت نباشد ، مرگی است که ننگ یک بسیجی است ... . آری ، دلم می خواهد همین الان ، در همین گرما ، آنجا باشم ، قتلگاه مصطفی قطعه ای از بهشت ، تا که شاید سبک شوم ... اما چه کنم که دچارِ اما و ولی و شاید و کاش هستم ... . درد دارم،دردِ انقلاب روح الله ... که از هر دردی ، دردناک تر هست ... و دیدن نااهلان که از هر رنجی ، دشوار تر است... اما جز اشک و آه چه در بساط دارد دلِ گرفته ی ملتهب ... دلدادگی💙
فڪر می ڪردیم، چون گرفتاریم از خــدا دوریم؛ ولی شهــدا اثبات ڪردند، چون از خــدا دوریم گرفتاریم... 🌷 🌹 🌹اللهم صلی علی محمد وال محمد وعجل فرجهم🌹
ازاَنَس‌بن‌مالک روایت شده است که فرمودند : ای مردم کدام یک ازشما میخواهد که 😍 کند؟ گفتند یا رسول الله همه ما ، سپس این دستور نماز را به آنها سفارش کردند.👇 نماز یکشنبه ذی القعده نمازی و که در یکی از روزهای یکشنبه ماه ذی القعده خوانده می شود. فضائل بسیاری از جمله 👇 😍 و 😍 برای آن در روایات آمده است. برای خواندن این نماز لازم است در یکی از یکشنبه‌های ماه ذی القعده کرده و برای نماز بگیرد (یا قبل از غسل وضو بگیرد) و سپس دو نماز دو رکعتی مانند نماز صبح به نیت نماز یکشنبه ماه ذی القعده به جای آورد که 🌹در هر رکعت 👇 و و و خوانده می‌شود🌹 و پس از ، کرده (گفتن ذکری مانند اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه) و آنگاه ذکر 🌸لَاحَوْلَ‌وَلَاقُوَّةَاِلّٰابِاللهِ‌الْعَلِیِّ‌الْعَظِیمْ🌸 رابگوید. و در پایان چنین دعا کند: 🙏«یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ»🙏 😍😍😍 💐برای این نماز ثواب زیادی ذکر شده از جمله اینکه : هر که این نماز را به جا آورد: توبه‌ او مقبول و گناهانش آمرزیده شود، دشمنان او در روز قیامت از او راضی شوند، با ایمان می‌میرد، دین و ایمانش از وی گرفته نمی‌شود؛ قبرش گشاده و نورانی شده و والدینش از او راضی گردند؛ مغفرت شامل حال والدین او و ذریه او گردد؛ توسعه رزق پیدا کند؛ ملک الموت با او در وقت مردن مدارا کند؛ به آسانی جان دهد و... 💐زمان اصلی خواندن این نماز یکشنبه ماه ذی القعده است و طبق روایت بدون انجام غسل آن به قصد رجا خوانده شود 🙏🙏محتاج دعای خیر شما عزیزان هستیم
. سلام صبحگاهی به محضر اربابِ جان به نيت فرج آقای غریبمان مهدی صاحب الزمان عج امام صادق فرمودند : سه بار بگو: «صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»، همانا سلام از دور و نزدیک به حسین بن علی علیه السلام می رسد. صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله ادرکنی .🌹
خدایا شروع سخن نام توست وجودم به هر لحظه آرام توست دل از نام و یادت بگیرد قرار خوشم چونکه باشی مرا در کنار امروز را آغاز میکنیم باتوکل بر تو 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
1_32318861.mp3
6.42M
یا حسین به قبر پاکت سلام
‌صبح؛ هجوم چشم های شماست وقتی ناگهان ؛ در من شعری می شوید به وسعت طلوع یک زندگی ، صبح را دوست دارم با نگاه پر مهر شما .... 🌹بیاد همه ی شهدا با ذکر #صلوات🍃🌷🍃 #روزتان_شهدایی🌹
حکایت حکایت همان جنگ است دیروزپدرانمان درکانال های جنگ سخت و امروز مادر کانال های جنگ نرم #دیروز_جان_گرفتند #امروز_ایمان #مواظب حمله های #دشمن باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیت شهـید از زبان خودش جسمم را بہ خاڪ و روحــم را بہ خدا و راهـم را بہ آیندگان می سپارم ... ( این شهید بزرگ مانند بقیه شهدا چقدررر رهااا بودند ... انگار چیزی جز این سه چیز را برای خودشان نگه نداشته ند ... انگار همه را جدی جدی رها کردند و دل آرام فقط با این سه چیز به سمت پایان شان میروند ... ) #شهیدجاویدالاثر_عباس_عبدالهی #شهدا_مدافع_حرم
سربازان سردار سلیمانی؛ شهید حاج عباس عبداللهی شهید مدافع حرم حاج عباس عبداللهی از یادگاران دفاع مقدس و شهید مدافع حرم از آذربایجان شرقی است که در سال 93 در درعای سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش دست تکفیری ها ماند.  حاج عباس عبداللهی در سوریه و در دفاع از حرم اهل بیت (ع) به مقام والای شهادت رسید. ایشان بازنشسته سپاه و برنده ورزش های رزمی ارتش های جهان بود که سال ها به عنوان یک بسیجی مخلص در مناطق مختلف عملیاتی کشور حضور داشته و همچنین یکی از راویان 8 سال دفاع مقدس در کاروان های راهیان نور بود. چنان با شهدا عجین بود که درسخنرانی هایش می گفت: من با شهدا راه می روم، غذا می خورم و می خوابم و این آسایشی که شهیدان برای من بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذشت. حاج عباس عبداللهی همواره در سخنرانی هایش می گفت: جسمم را به خاک و روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم! او جزو بهترین تک تیراندازهای ایران بود. عباس عبداللهی از سال 63 تا پایان جنگ به مدت 64 ماه در جبهه های جنگ حق علیه باطل حضور داشته که در عملیات های کربلای5 و والفجر8 به ترتیب از ناحیه دست و پا مجروح شده و به درجه جانبازی رسیده و سرانجام به آرزوی قلبی خود که شهادت در راه خدا بود، نایل آمد. روحش شاد با #صلوات 🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 #خبر_فوری 🌷ورود پیکرهای مطهر شهدای تازه تفحص شده به کشور 💠سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین: پیکرهای مطهر ۴۴شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس روز پنجشنبه ۲۰تیر ماه ساعت ۹ صبح از مرز شلمچه وارد کشور خواهند شد. 🔸این شهدای والامقام که طی دو ماه اخیر در مناطق عملیاتی شلمچه، کتیبان، شرق دجله و زبیدات کاوش شده اند مربوط به عملیات های رمضان، محرم، خیبر، کربلای پنج و تک دشمن در سال ۶۷ هستند. 💐 مراسم استقبال از پیکرهای شهدا توسط یگان تشریفات نیروی انتظامی استان خوزستان و با حضور مردم شریف آبادان و خرمشهر در مرز شلمچه برگزار خواهد شد.
کانال ایران دیروز، امروز و فردا
📚 #داستان_دنباله_دار 💌 #بدون_تو_هرگز 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #بیست_و_یکم: یا
📚 💌 📝 📅 قسمت : علی زنده است ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ... ما همدیگه رو می دیدیم ... اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ... - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ...بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ...از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ...بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ... علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ...بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : آمدی جانم به قربانت ... شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ...ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ... التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود ...صدای زنگ در بلند شد ... در رو که باز کردم ... علی بود ... علی 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ...زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ...من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ...علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان ... بابایی اومده ...علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... - میرم برات شربت بیارم علی جان ...چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ... من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ...بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : روزهای التهاب روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ... خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ...علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ...اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمیز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ...
♥️🌿 خدایا .. به من چشمانی بده که هـمیشه تو را ببینم و حسی که هـمیشه تو را احساس کنم . . . |• 🌷🌷🌷
با کمر خمیده این کانالا رو طی کردند تا ما الان در آرامش و سرو قامت کمر شیطان رو توی کانالای مجازی بشکنیم
صـد استخــاره زدم بر آیـــات دلم فــعل «اُحــبّ» در همـــه آیات شد پدیـد تشـدید در احبّ پر از ریزه کاری است یعنی که دوست دارمــت این روزها شدید