eitaa logo
کانال ایران دیروز، امروز و فردا
147 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
26 فایل
🌴 قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطرات_شهید در محضر #شـــهید یڪ روز در حیاط خانہ نشسته بودیم ڪه یڪی از همڪلاسیهاے حیدر دم در خانہ آمد و گفت: پسر شما مے خواهد برود جبهہ و همہ پرونده هایش تڪمیل اسٺ و مے خواهد برود... گفتم: برو به سلامت خودش هم آمد و گفت: پدر مڹ مي خواهم بروم #جبهہ و الآن تنها چیزی ڪه مانده رضایٺ پدر و مادر اسٺ؛ مڹ گفتم: از مڹ ڪه راضے هستم وقتے ایڹ جملہ را گفتم #حیدر عیڹ گل شکفته شد و شوق و شادی در چهره او نمایان شد، وقتی رضایت را از مڹ گرفت نزد مادرش رفٺ و مادرش گفت: مے روی شهید مے شوی، او هم در جواب گفت: اســـلام بہ خوڹ ما نیاز دارد مرگ با عزٺ اگر خونیڹ بهتر از زندگے ننگین... #شهید_سیدحیدر_حمیدی🌷
{ #هوای_حرم} #صبحتون_حسینی
〰️🔶〰️🔶〰️ 🔶〰️🔶〰️🔶 〰️🔶〰️🔶〰️ 🔶〰️🔶〰️🔶 🔶استقبال بهشت🔶 صد و پنجاه نفر را در یک اتاق شصت متری جا دادند. از ساعت پنج بعد از ظهر در آن جا بودیم. هشت نفر به سختی مجروح بودند. تاساعت هفت صبح فردا قطره ای آب به ما ندادند. تیرماه بود و از آسمان آتش می بارید. آن ها از شیر آبی هم که بیرون اتاق روی زمین می ریخت، به زخمی ها آب ندادند. صبح که در اتاق را گشودند، بیشتر اسرا بی حال روی زمین افتاده بودند. چند سرباز کابل به دست تا می توانستند زدند. می خواستند ما را به اردوگاه دیگری بفرستند اسیری کنار من خوابیده بود. هرچه او را صدا می کردم بیدار نمی شد. به صورت او خیره شدم و دیدم که شهید شده است. سرباز عراقی بالای سرم ایستاده بود، مرا می زد و می گفت: «برو بیرون!» گفتم: «رفیقم شهید شده می خواهم او را بیرون ببرم.» او آن قدر مرا زد که از اتاق بیرون رفتم. 📚کتاب تنفس ممنوع، ص23
زندگینامه اجمالی شهید سجاد طاهرنیا🌺 شهید «سجاد طاهرنیا» در ۲۳ مرداد سال ۶۴ در شهرستان رشت به دنیا آمد. وی از دوران کودکی با پدرش به مسجد صاحب الزمان (عج) می‌رفت و به‌خاطر ادبش هنگام برخورد با دیگران پیش اهالی مسجد خیلی محبوب بود. وی از همان دوران کودکی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج درآمد. شهید طاهرنیا تا مقطع دیپلم در رشته‌ی ساختمان ادامه تحصیل داد؛ ولی به‌خاطر فضای حاکم بر دانشگاه‌ها که از نگاه شهید مناسب نبود، از ادامه تحصیل صرف نظر کرد. از آنجایی که سجاد در خانواده‌ای حزب‌اللهی پرورش یافته بود؛ اغلب اوقات خود را به فعالیت در مسجد و بسیج می گذراند؛ وی در سال ۸۴ به نیروی زمینی سپاه پاسدران ملحق شد و بعد از چندماه با قبول شدن در آزمون «یگان ویژه صابرین» به عضویت این نیرو درآمد. وی در ۱۴ مهر ۹۴ به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدت‌های بسیار در راه خدا در روز یکم آبان ماه ۹۴ مصادف با تاسوعای حسینی در استان حلب سوریه در درگیری با تروریست‌های تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. خبرگزاری دفاع مقدس🌺 وبلاگ مدافعان حرم 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 📚موضوع مرتبط:
شهید سجاد طاهرنیا🌺 گفتم: واقعاً دوست نداری بمانی؟ گفت: چرا! ولی آرزو هم داشتم که اسمم بین مدافعین حرم باشد. من به صورتش نگاه نمی‌کردم چون خیلی دوستش داشتم و اگر نگاه می‌کردم، دلم به حالش می‌سوخت. گفتم حالا بمان اگر نروی بهتر است. دیدم گریه کرد و به التماس افتاد. من هم گریه‌ام گرفت. آخرش نتوانستم مقاومت کنم. گفتم باشد ایراد ندارد، حتی به شوخی هم گفتم نروی شهید شوی! خند‌ه‌اش گرفت. گفت: نه الان زود است. سایت سراج۸🌹 خبرگزاری رجا🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 📚موضوع مرتبط:
〰️🔶〰️🔶〰️ 🔶〰️🔶〰️🔶 〰️🔶〰️🔶〰️ 🔶〰️🔶〰️🔶 🔶اره برای قطع پا🔶 مچ پایش تیر خورده و به تدریج عفونت کرده بود... آن قدر زیاد بود که پزشکان عراقی تصمیم گرفتند پایش را قطع کنند. او را به اتاق عمل بردند. یکی از بچه های اهواز به عنوان مترجم با او رفت. او بعدا این گونه تعریف کرد: «وقتی او را روی تخت خواباندند، منتظر شدم که برای تزریق آمپول بی هوشی بیایند. لحظاتی بعد آمدند؛ اما با شگفتی دیدم که آن ها در حالی که پوزخند می زنند، دست و پای او را بستند و رفتند. دقایقی بعد، چند نفر دیگر آمدند. آن ها اره در دست داشتند. انگار می خواهند چوبی را از تنه درخت قطع کنند. شروع کردند به بریدن. اصلاً به فریادها و بی هوش شدن های او اعتنا نمی کردند. در نهایت، پای او را از مچ قطع کردند. چند روز بعد، پای او عفونت کرد. باردیگر سر و کله آنها پیدا شد و کمی بالاتر را بریدند. باز هم عفونت کرد و باز، کمی بالاتر. دوست مظلوم ما توانش را از دست داده بود. او اگرچه از دست عراقی ها رهایی یافت؛ اما جبران ضعف های او امکان پذیر نبود. 📚 سایت صبح
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵دستمال🔵 قبل از عقد به من گفت: دعایی دارم که حتماً وقت عقد آن را برایم بخواه! وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم. آن لحظات تمام دغدغه‌ام این بود که با این فاصله چطور به او بگویم که چه دعایی داشت؟ حتماً او هم نمی‌توانست با صدای بلند خواسته‌اش را بگوید! تا لحظاتی دیگر خطبه عقد جاری می‌شد و من از خواسته صالح بی‌خبر بودم! نمی‌دانستم چه کنم! در همین اثنا، خواهر آقاصالح جلو آمد و یک دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت این را داداش فرستاد. دستمال را باز کردم، روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود: "دعا کن من شهید شوم…" یادم هست که قرآن در دست داشتم، از ته دل دعا کردم خدا شهادت را به صالح بدهد و عاقبتش به شهادت ختم شود.... 📚مدافعان حرم 🌷پاسدار شهید عبدالصالح زارع🌷
🌺🍂🌺🍃🌺 🍂🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🔵جهاد اکبر🔵 روی بچه های متاهل یک جور دیگر حساب می کرد. می گفت «کسی که ازدواج کرده، اجتماعی تر فکر می کند تا آدم مجرد. » بعداز عقد که برگشتم جبهه، چنان بغلم کرد و بوسید که تا آن موقع این طور تحویلم نگرفته بود. گفت «مبارکه، جهاد اکبر کردی. » 📚 یادگاران، جلد ده، کتاب ، ص 64
📝 چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟ چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟ آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟ گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می کند، حالا معلوم نمایید، سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام کدام ………….؟ توانستید ؟؟ اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید. هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده مهران – دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟ چگونه باید آنها را غسل داد؟ 🌷شهید احمدرضا احدی 🌷 نفر اول کنکور تجربی سال ۱۳۶۴
هدایت شده از چلچراغ بسوی ظهور
میلاد باسعادت پاکیزه ترین خلق خدا، معدن لطف و صفا، گستره عظیم ولایت، پناه درماندگان امام علی النقی (ع) بر عاشقان سیره اش مبارک باد. #امام_هادی علیه السلام #ولادت_امام_هادی علیه السلام #میلاد_امام_هادی علیه السلام