🔹مأموریت اولش نبود؛
اما این بار دلم شور میزد.
گفتم: حسین، دیگر بس است.
گفت: "میدانی سوریه چه خبر است؟ میدانی با زن و بچه های شیعه چه میکنند؟
میدانی اگر آنجا جلوی شان نایستیم دیر یا زود در شهر خودمان باید با آنها بجنگیم؟
من پشت رهبرم را خالی نمی کنم.
🔹از زیر قرآن که ردش کردم، دلم خالی شد. پدرش هم همین حال را داشت. گفت: این بار آخری است که حسین را می بینی...
♥️ #شهید_حسین_مشتاقی
✌️ #حماسه_سازان_خان_طومان .
سرلشكر خلبان شهيد حسين لشگری در شهر ضياءآباد استان قزوين زاده شد. سال ۱۳۵۱ به نيروی هوايی وارد و در سال ۱۳۵۶ از دانشگاه خلبانی با درجهٔ ستوان دومی فارغ التحصيل شد.
با شروع جنگ ايران و عراق پس از انجام ۱۲ ماموريت، سرانجام هواپيمايش كه مورد اصابت موشك قرار گرفت و در خاک عراق به اسارت درآمد.
پس از آن به مدت ۸ سال با حدود ۶۰ نفر ديگر از همرزمان در يک سالن عمومی و دور از چشم صليب سرخ جهانی نگهداری شد.
پس از پذيرش قطعنامه وی را از ساير دوستان جدا نمودند و قسمت دوم دوران اسارت ۱۰ سال به طول انجاميد.
وی پس از ۱۶ سال اسارت به نيروهای صليب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در ۱۷ فروردين ۱۳۷۷ به ايران بازگشت.
لشكری دارای لقب سيد الاسرای ايران بود. با موافقت فرمانده ی كل قوا در تاريخ ۲۷ بهمن ۱۳۷۸درجهٔ نظامی وی به سرلشگری ارتقاء يافت. وی اولین اسیر جنگ ایران و عراق و آخرین آزاده ی اسرای جنگ تحمیلی بود.
#شهید_سرلشکر_حسین_لشگری🌷
#ولادت:۱۳۳۱
#شهادت:۸۸/۵/۱۹
#محل_شهادت:بیمارستان_لاله_تهران
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌹بعداز نماز با ابراهیم به مغازه حاج آقا رفتیم و به حاجی گفت : "دو تا پارچه پیراهنی مثل دفعه قبل میخوام."☺️
حاجی با تعجب نگاهی کرد وگفت:" پسرم تو تازه از من پارچه گرفتی😕، اینها پارچه دولتیه، ما هم اجازه نداریم بیش از اندازه به کسی پارچه بدیم."😐
ابراهیم چیزی نگفت، ولی من که میدانستم قضیه چیست گفتم:"آخه پدرجان این آقا ابراهیم پیراهنهای قبلی رو انفاق کرده☺️. بعضی از بچههای زورخونه هستن که لباس آستین کوتاه میپوشن یا وضع مالیشون خوب نیست . ابراهیم برای همین پیراهن رو به اونها میده. "🙂حاجی در حالی که با تعجب به حرفای من گوش میکرد. یه نگاه عمیق تو صورت ابراهیم انداخت وگفت :"این دفعه برای خودت پارچه رو میبُرم. حق نداری به کسی ببخشی،😊 هرکسی که خواست بفرستش اینجا ."👌
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 188
✍️ #دلتنگتم بابایی ..😔
هیچی نمیگم..
🌹وقتی اومدم پیشت
اگه میدونستی چقدر حرف
چقدر درد دل دارم
#چقدر #شکایت دارم از این و اون..
فکر میکنی اونموقع حوصله شنیدن همشو داری؟..
یا بازم میگی آروم باش ....
🌹بعدم #بغلم میکنی سرمو میچسبونی به سینه ات…
❣️منو با ضربان دردناک قلبت آرومم میکنی
تا دیگه هیچی نگم..
باشه #بابا #ببخش منو..😔
مثل همیشه که میبخشیدیم…
❣️دلم برای یه #درد دل ساده تنگ شده بود… . اینجا هم بهترین جا برای گفتن حرفهای نگفته دلم بود .
برای گفتن #کلمه #بابا دلم پر میکشه .
برای گفتن این کلمه اینجا بهترین جاست ..
#دلم بی نهایت برات #تنگ شده .
تو این مدت خیلی خوب یاد گرفتم تنها باشم .
تنهایی فکر کنم ... تنهایی نفس بکشم و تنهایی زندگی کنم .
خیلی سخته....😭
ولی بازم مجبورم برای دلخوشی داداشم لبخند بزنم...👦
خنده هامم همه از درده ........😞
من اگه میخندم مال آن است که بمانم زنده
خنده ام تلخ ترین قصه ی جانی سرد است
#خنده ام سرد ترین لحظه ی یک زندگی پر درد است,
#خنده ام مهر #غم است...
آخرین لحظه ی یک حالت و درد
وقت خندیدن من…
لب و دل ، چشم و وجودم همه دیدن دارد
لب پر از خنده ی ظاهر و دلم غرق غم و ماتم و درد..
خنده هایم همه مفهوم یکی بودن وتنهایی دستان من است
و #عجیب است که من #می خندم .....😔
📸 تصوير : يادگاران شهيد
#قاسم_غريب_
قاری قرآن «فرج فرامرزی»
#شهید_فرج_فرامرزی
در 26 مهرماه سال 1325 در تبریز چشم به جهان گشود و در 23 مردادماه 1366 در ارتفاعات دپازا زخمی و در بیمارستان امام به درجه رفیع #شهادت نائل آمد.
#فرازی_از_وصیتنامهشهید
الهی! بعد از توفیق دادن اگر لیاقت داشته باشم مرا به صف شهدای اسلام ملحق فرما. خدایا! از تو میخواهم که مرا جزء شهدای گمنام قرار دهی زیرا عاشق با معشوقش در خلوت خیلی خوب راز و نیاز میکند.
خدایا! در این لحظهها، عشق و علاقه عزاداری امام حسین(ع) را از ما مگیر. اگر صدها بار مرا بکشند و زنده شوم از گریه کردن بر مولایم حسین(ع) و اهل بیت خسته نمیشود. به همه خانوادهام و فرزندانم سفارش میکنم که در خط ولایت فقیه باشند چون ولایت فقیه همان ولایت حضرت علی(ع) و پیامبر اکرم(ص) است.
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
#خاطرات_شهید
در محضر #شـــهید یڪ روز در حیاط خانہ نشسته بودیم ڪه یڪی از همڪلاسیهاے حیدر دم در خانہ آمد و گفت: پسر شما مے خواهد برود جبهہ و همہ پرونده هایش تڪمیل اسٺ و مے خواهد برود...
گفتم: برو به سلامت
خودش هم آمد و گفت: پدر مڹ مي خواهم بروم #جبهہ و الآن تنها چیزی ڪه مانده رضایٺ پدر و مادر اسٺ؛
مڹ گفتم: از مڹ ڪه راضے هستم وقتے ایڹ جملہ را گفتم #حیدر عیڹ گل شکفته شد و شوق و شادی در چهره او نمایان شد، وقتی رضایت را از مڹ گرفت نزد مادرش رفٺ و مادرش گفت: مے روی شهید مے شوی، او هم در جواب گفت: اســـلام بہ خوڹ ما نیاز دارد مرگ با عزٺ اگر خونیڹ بهتر از زندگے ننگین...
#شهید_سیدحیدر_حمیدی🌷
〰️🔶〰️🔶〰️
🔶〰️🔶〰️🔶
〰️🔶〰️🔶〰️
🔶〰️🔶〰️🔶
🔶استقبال بهشت🔶
صد و پنجاه نفر را در یک اتاق شصت متری جا دادند. از ساعت پنج بعد از ظهر در آن جا بودیم. هشت نفر به سختی مجروح بودند. تاساعت هفت صبح فردا قطره ای آب به ما ندادند. تیرماه بود و از آسمان آتش می بارید.
آن ها از شیر آبی هم که بیرون اتاق روی زمین می ریخت، به زخمی ها آب ندادند. صبح که در اتاق را گشودند، بیشتر اسرا بی حال روی زمین افتاده بودند. چند سرباز کابل به دست تا می توانستند زدند. می خواستند ما را به اردوگاه دیگری بفرستند
اسیری کنار من خوابیده بود. هرچه او را صدا می کردم بیدار نمی شد. به صورت او خیره شدم و دیدم که شهید شده است.
سرباز عراقی بالای سرم ایستاده بود، مرا می زد و می گفت: «برو بیرون!» گفتم: «رفیقم شهید شده می خواهم او را بیرون ببرم.» او آن قدر مرا زد که از اتاق بیرون رفتم.
📚کتاب تنفس ممنوع، ص23
زندگینامه اجمالی شهید سجاد طاهرنیا🌺
شهید «سجاد طاهرنیا» در ۲۳ مرداد سال ۶۴ در شهرستان رشت به دنیا آمد. وی از دوران کودکی با پدرش به مسجد صاحب الزمان (عج) میرفت و بهخاطر ادبش هنگام برخورد با دیگران پیش اهالی مسجد خیلی محبوب بود. وی از همان دوران کودکی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج درآمد. شهید طاهرنیا تا مقطع دیپلم در رشتهی ساختمان ادامه تحصیل داد؛ ولی بهخاطر فضای حاکم بر دانشگاهها که از نگاه شهید مناسب نبود، از ادامه تحصیل صرف نظر کرد.
از آنجایی که سجاد در خانوادهای حزباللهی پرورش یافته بود؛ اغلب اوقات خود را به فعالیت در مسجد و بسیج می گذراند؛ وی در سال ۸۴ به نیروی زمینی سپاه پاسدران ملحق شد و بعد از چندماه با قبول شدن در آزمون «یگان ویژه صابرین» به عضویت این نیرو درآمد. وی در ۱۴ مهر ۹۴ به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدتهای بسیار در راه خدا در روز یکم آبان ماه ۹۴ مصادف با تاسوعای حسینی در استان حلب سوریه در درگیری با تروریستهای تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خبرگزاری دفاع مقدس🌺
وبلاگ مدافعان حرم 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
📚موضوع مرتبط:
#شهید_سجاد_طاهرنیا
#شهید_مدافع_حرم
#زندگینامه
شهید سجاد طاهرنیا🌺
گفتم: واقعاً دوست نداری بمانی؟ گفت: چرا! ولی آرزو هم داشتم که اسمم بین مدافعین حرم باشد. من به صورتش نگاه نمیکردم چون خیلی دوستش داشتم و اگر نگاه میکردم، دلم به حالش میسوخت. گفتم حالا بمان اگر نروی بهتر است. دیدم گریه کرد و به التماس افتاد. من هم گریهام گرفت. آخرش نتوانستم مقاومت کنم. گفتم باشد ایراد ندارد، حتی به شوخی هم گفتم نروی شهید شوی! خندهاش گرفت. گفت: نه الان زود است.
سایت سراج۸🌹
خبرگزاری رجا🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
📚موضوع مرتبط:
#شهید_سجاد_طاهرنیا
#شهید_مدافع_حرم
#خاطرات
〰️🔶〰️🔶〰️
🔶〰️🔶〰️🔶
〰️🔶〰️🔶〰️
🔶〰️🔶〰️🔶
🔶اره برای قطع پا🔶
مچ پایش تیر خورده و به تدریج عفونت کرده بود...
آن قدر زیاد بود که پزشکان عراقی تصمیم گرفتند پایش را قطع کنند. او را به اتاق عمل بردند. یکی از بچه های اهواز به عنوان مترجم با او رفت. او بعدا این گونه تعریف کرد: «وقتی او را روی تخت خواباندند، منتظر شدم که برای تزریق آمپول بی هوشی بیایند. لحظاتی بعد آمدند؛ اما با شگفتی دیدم که آن ها در حالی که پوزخند می زنند، دست و پای او را بستند و رفتند. دقایقی بعد، چند نفر دیگر آمدند. آن ها اره در دست داشتند. انگار می خواهند چوبی را از تنه درخت قطع کنند. شروع کردند به بریدن. اصلاً به فریادها و بی هوش شدن های او اعتنا نمی کردند.
در نهایت، پای او را از مچ قطع کردند. چند روز بعد، پای او عفونت کرد. باردیگر سر و کله آنها پیدا شد و کمی بالاتر را بریدند. باز هم عفونت کرد و باز، کمی بالاتر.
دوست مظلوم ما توانش را از دست داده بود. او اگرچه از دست عراقی ها رهایی یافت؛ اما جبران ضعف های او امکان پذیر نبود.
📚 سایت صبح
🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
🔵دستمال🔵
قبل از عقد به من گفت:
دعایی دارم که حتماً وقت عقد آن را برایم بخواه!
وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم.
آن لحظات تمام دغدغهام این بود که با این فاصله چطور به او بگویم که چه دعایی داشت؟
حتماً او هم نمیتوانست با صدای بلند خواستهاش را بگوید!
تا لحظاتی دیگر خطبه عقد جاری میشد و من از خواسته صالح بیخبر بودم!
نمیدانستم چه کنم!
در همین اثنا، خواهر آقاصالح جلو آمد و یک دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت این را داداش فرستاد.
دستمال را باز کردم، روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود:
"دعا کن من شهید شوم…"
یادم هست که قرآن در دست داشتم، از ته دل دعا کردم خدا شهادت را به صالح بدهد و عاقبتش به شهادت ختم شود....
📚مدافعان حرم
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#معنویت
#مدافع_حرم
🌷پاسدار شهید عبدالصالح زارع🌷
🌺🍂🌺🍃🌺
🍂🌺🍃🌺
🌺🍃🌺
🍃🌺
🔵جهاد اکبر🔵
روی بچه های متاهل یک جور دیگر حساب می کرد.
می گفت «کسی که ازدواج کرده، اجتماعی تر فکر می کند تا آدم مجرد. »
بعداز عقد که برگشتم جبهه، چنان بغلم کرد و بوسید که تا آن موقع این طور تحویلم نگرفته بود. گفت «مبارکه، جهاد اکبر کردی. »
#شهید_مهدی_زین_الدین
📚 یادگاران، جلد ده، کتاب ، ص 64
#سبک_زندگی_خانوادگی_شهدا
#ارتباطات_اجتماعی
📝 #دلنوشته
چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:
نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟
چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟ آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟ گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می کند، حالا معلوم نمایید، سر کجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام کدام ………….؟ توانستید ؟؟ اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید.
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده مهران – دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟ چگونه باید آنها را غسل داد؟
🌷شهید احمدرضا احدی 🌷
نفر اول کنکور تجربی سال ۱۳۶۴
🌹زندگینامه امام هادی (ع) :
♦️ تولد امام دهم شیعیان حضرت امام علی النقی (ع ) را نیمه ذیحجه سال 212 هجری قمری نوشته اند .
♦️ پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربیت مقام ولایت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نیکو وظیفه مادری را به انجام رسانید و بدین مأموریت خدایی قیام کرد .
♦️نام آن حضرت - علی - کنیه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادی " و " نقی " بود .
♦️ حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسید و دوران امامتش 33 سال بود .
♦️ در این مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربیت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعلیم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدینه عهده دار بود ، و لحظه ای از آگاهانیدن مردم و آشنا کردن آنها به حقایق مذهبی نمی آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خلیفه ستمگر وقت - یعنی متوکل عباسی - آنی آسایش نداشت .
♦️ به همین جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدینه بنا بر دشمنی دیرینه و بدخواهی درونی ، به متوکل خلیفه زمان خود نامه ای خصومت آمیز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگیزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقیقت آنچه در شأن خودش و خلیفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و این همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولایت و علم و فضیلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدینه می کشانید و این کوته نظران دون همت که طالب ریاست ظاهری و حکومت مادی دنیای فریبنده بودند ، نمی توانستند فروغ معنویت امام را ببینند .
♦️ همچنین مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمین ( = مکه و مدینه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدینه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از این دیار بیرون بر ، که بیشتر این ناحیه را مطیع و منقاد خود گردانیده است " .
♦️ این نامه و نامه حاکم مدینه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه علیه دستگاه جبار عباسی است . از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربیت شدند که هر یک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدین سان پایه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شیعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند.
4_5807752827459600531.mp3
1.56M
🎵 میدونی ثواب غذا دادن برای غدیر چقدره؟
کافیه خانمها به همسرانشان اصرار کنند که برای غدیر سفره بندازند..
❤️ نذری عید غدیر نذری محبته...
🔴 واکنش شدید آیت الله یزدی به #آملی_لاریجانی
#آیت_الله_یزدی: فلانی می گوید اگر این کار را نکنید به #نجف می روم؛ خب بروید!
آیا با رفتن شما قم به هم می خورد؟! شما در قم بودنتان هم خیلی موثر نبودید چه رسد که به نجف بروید.
رییس یک دفتری (اکبرطبری) که ۱۰ سال یک جای مهم را اداره کرده دستگیر می شود، بعد اعتراض می کند که چرا گرفتی!؟
به اسم مدرسه علمیه، #کاخ ساختند! آیا ارث پدرت بود؟ از کجا آوردی ساختی؟!
با بعضی از کارهای عده ای، وضع تفکر طلبه عوض میشود. من نمیگویم الان زندگیات مثل زندگی امام صادق بشود میگویم مثل زندگی متعارف مردم باشد نه متعارف مترفین
#دوران_روشن_پسا_لاریجانیسم