eitaa logo
کانال ایران دیروز، امروز و فردا
150 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
26 فایل
🌴 قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 💌 📝 📅 قسمت : می مانم دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن ... دایی... مادرم رو کشید کنار ... - بردیمش دکتر ... آزمایش داد ... جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست ... نمونه برداری هم کردن ... منتظر جوابیم ... من، توی اتاق بودم ... اونها پشت در ... نمی دونستن کسی توی اتاقه ... همون جا موندم ... حالم خیلی گرفته و خراب بود ... توی تاریکی ... یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم ... نتیجه نمونه برداری هم اومد ... دکتر گفته بود ... بهتره بهش دست نزنن ... سرعت رشدش زیاده و بدخیم ... در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد ... فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد ... مادرم توی حال خودش نبود ... همه بچه ها رو بردن خونه خاله ... تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن... تصمیم گیری کنن ... برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم ... همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود ... - تو دقیقی ... مسئولیت پذیری ... حواست پی بازیگوشی و ... نیست ... اما این بار ... هیچ کدوم از این حرف ها ... من رو به رفتن راضی نمی کرد ... تیرماه تموم شده بود ... و بحث خونه مادربزرگ ... خیلی داغ تر از هوا بود ... خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه ... دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه باردار ... و بقیه هم عین ما ... هر کدوم یه شهر دیگه بودن ... و مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت ... دکتر نهایتا ... 6 ماه رو پیش بینی کرده بود ... هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن ... هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد ... حرف هاشون که تموم شد ... هر کدوم با ناراحتی و غصه رفت یه طرف ... زودتر از همه دایی محسن ... که همسرش توی خونه تنها بود ... و خدا بعد از 9 سال ... داشت بهشون بچه می داد ... مادرم رو کشیدم کنار ... - مامان ... من می مونم ... من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم ...
💚امام رضا سلام الله علیه فرمود: 💎خدایا ( در زمینه خدمت رسانی و یاری رسانی به امام زمان ) شخص دیگری را جایگزین ما نکن که این تبدیل هر چند بر تو آسان است ولی بر ما بسی گران خواهد بود 📗مفاتیح الجنان بعد از دعای عهد اللهم عجل لولیک الفرج
💚امام رضا علیه السلام: 💎هرگاه برای شما گرفتاری پیش آمد به وسیله ما از خداوند کمک بخواهید. 📖مستدرک الوسائل،ج۵،ص۲۲۸ اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی جالب برای اولین بار در حرم امام رضا (ع) میلاد با سعادت علی بن موسی الرضا ع بر شما عزیزان مبارک باد 🌹💐🌹💐🌹🌷🌹🌷 اللهم الرزقنا💐
اسیر و زخمی و بی دست و پا من رفیقان این چه سودا بود با من؟ رفیقان رسم همدردی کجا رفت؟ جوانمردان جوانمردی کجا رفت؟ مرا این پشت مگذارید بی تاب گناهم چیست پایم بود در خواب اگر دیر آمدم مجروح بودم اسیر قبض و بست روح بودم... در باغ شهادت را نبندید به ما بیچارگان زانسو نخندید... 🍃❤️معراج شهدا - تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
🔷 قبل از یکی از ها، بچه های گردان👥 حضرت علی اکبر (ع) می روند پیش رئیس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا هم دیداری داشته باشند و هم ای بگیرند. در آن مراسم سید جمال که هم مسئول تبلیغات گردان بوده است و هم مداح 🎙اهل بیت(ع)، برنامه اجرا می کند و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی اهل بیت را می کند، که ایشان هم خیلی او را مورد و توجه قرار می دهد.👌 🔶موقع وقتی حضرت آقا می خواهند نماز را شروع کنند، سید جمال که قرار بود مکبر📣 نماز باشد، شال سبزش را می اندازد روی دوش آقا و می گوید این را گذاشتم تا بشود و بعدا می برم تا ان شا الله در جبهه به آرزویم برسم و شهید بشوم😍.نماز که تمام می شود، سید می رود شالش را بگیرد که آقا می فرمایند:شما و اگر مشکلی ندارد این به عنوان تبرک پیش من بماند که سید جمال قبول می کند.😇 🔷 بعدا هم به برخی از دوستان در لشگر می سپارند تا بیشتر هوای💯 سید جمال را داشته باشند و اجازه ندهند که خط برود چون حضورش برای بقیه رزمنده ها باعث دلگرمی و قوت قلب💞 است.اتفاقا در عملیات هم تقریبا مواظب بودند که سید خط نرود و در عقبه بماند. ولی در درگیری ها سید جلو می رود و به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت می رسد.تعریف می کنند بعدها که مجددا گردان می رود حضرت آقا و کسی دیگر بلند می شود 🔶 و می کند که آقا جویای احوال سید جمال می شود که به ایشان می گویند که سید شهید شده است »😔شهید سید جمال قریشی متولد روستای برغان از توابع می باشد که در تیر☀️ ۱۳۶۵ و عملیات یک به شهادت رسیدغیر از خودش سه برادرش و عمو و پسر عمویش هم به شهادت رسیده اند👌یعنی خاندان معظم قریشی شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرده اند... 🌷
خواستنت ؛ شبیه هوایِ دم صبح است! و من همچو نسیم؛ سرآسیمه ی آن کوچه ام... که عطرِ تو هوش از سرش بُرده...|• #مولاجانم صبحهایم فقط بانگاه تو بخیر میشود اللهم عجل لولیک الفرج🌹
خورشید بزرگترین مؤذن صبح است و شهید 🌷 والاترین مکبر آزادگی ، و کدام تکبیر رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگۍبر زبان شهید🌷جاری می شود؟ 📎سلام ،صبحتون شهدایی🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الله اکبر۴ ✨اشهدان لا اله الّا الله۲ ✨اشهدان محمداً رسول الله۲ ✨اشهدان علیاً ولی الله۲ ✨حی علی الصلاة۲ ✨حی علی الفلاح۲ ✨حی علی خیر العمل۲ ✨الله اکبر۲ ✨لا اله الّا الله۲
💢می‌دانید رزمنده شهید و مجاهد مدافع حرم «حجت الاسلام محمد کیهانی» وقتی که می‌خواهد به میدان با تکفیری👹 برود 💢در آخرین دقایق زندگی🕰 خود، بعد از سفارش به در کمک به مادر و ابراز دوستی به آن‌ها، چه می‌گوید و سفارش وی چیست⁉️ 👈این والامقام خطاب به خواهران جامعه اسلامی را از آنان خواستار می‌شود✅ 💥چه خوب است نسل جوان ما این صحبت و و سخن مدافع حرم را ببینند و بشنوند👌  🌷 🌹🍃🌹🍃
5c790e8cce85a497af94df18_-5701687282552564714.mp3
1.74M
🎵 یاد شلمچه میکنم باز میگم شهدا دلم تنگه... شرمنده ام از شما و باز میخونم شهدا دلم تنگه... 🌷🍃
کانال ایران دیروز، امروز و فردا
📚 #داستان_دنباله_دار_واقعی 💌 #نسل_سوخته 📝 #به_قلم_شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی 📅 قسمت #سی_و_هشتم:
📚 💌 📝 📅 قسمت : حرف های عاقلانه مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد ... - مهران ... می فهمی چی میگی؟ ... تو 14 سالته ... یکی هنوز باید مراقب خودت باشه ... بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره ... دو ماه دیگه مدارس شروع میشه ... یه چی بگو عاقلانه باشه ... خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم ... اما حرف من کاملا جدی بود ... و دلم قرص و محکم ... مطمئن بودم تصمیمم درسته ... پدرم، اون چند روز ... مدام از بیرون غذا گرفته بود ... این جزء خصلت های خوبش بود ... توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد ... و دست از غر زدن هم برمی داشت ... بهم پول داد برم از بیرون غذا بخرم ... الهام و سعید ... و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید ... هر کدوم یه نظر دادن ... اما توی خیابون ... اون حس ... الهام ... یا خدا ... با هر اسمی که خطابش کنی ... چیز دیگه ای گفت ... وقتی برگشتم خونه ... همه جا خوردن ... و پدرم کلی دعوام کرد ... و خودش رفت بیرون غذا بخره ... بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه ... و ایستادم به غذا درست کردن ... دایی ابراهیم دنبالم اومد ... - اون قدیم بود که دخترها 14 سالگی از هر انگشت شون شصت تا هنر می ریخت ... آشپزی و خونه داری هم بلد بودن ... تو که دیگه پسر هم هستی ... تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون ... - بچه که نیستم خودم رو آتیش بزنم ... می تونید از مامان بپرسید ... من یه پای کمک خونه ام ... حتی توی آشپزی ... - کمک ... نه آشپز ... فرقش از زمین تا آسمونه ... ولی من مصمم تر از این حرف ها بودم که عقب نشینی کنم... بالاخره دایی رفت ... اما رفت دنبال مادرم ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : غذای مهران مامان با ناراحتی اومد سراغم ... - نکن مهران ... اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار ... آخر یه بلایی سر خودت میاری ... - مامان، من ادا در نمیارم ... 14 سالمه ... دیگه بچه نیستم... فوقش اینها می سوزه ... یا داغون میشه قابل خوردن نیست ... هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت ... اما می دونستم توی حال خودش نیست ... یهو حالتش عوض شد ... بدجور بهم ریخت ... - آره ... تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ... و از آشپزخونه رفت بیرون ... چند لحظه موندم چی کار کنم... شک به دلم افتاد ... نکنه خطا رفتم ... و چیزی که به دل و ذهنم افتاد ... و بهش عمل کردم ... الهام نبوده باشه ... تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ... - اینطوری مشخص نمیشه ... باید تا تهش برم ... خدایا ... اگر الهام بود ... و این کارم حرف و هدایت تو ... تا آخرش خودت حواست بهم باشه ... و مثل قبل ... چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر ... اگرم خطوات بود ... نجاتم بده ... قبلا توی مسیر اصلاح و اخلاقم ... توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش ... کمک گرفته بودم و استادم بود... اما این بار ... پدر ... یه ساعت و نیم بعد برگشت ... از در نیومده محکم زد توی گوشم ... - گوساله ... اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی ... این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ... اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود ... خدا برای من زمان خریده بود ... سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی ... غذای من حاضر شده بود ... مادرم عین همیشه ... دست برد سمت غذا ... تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی به من و بقیه نگاه کرد ... - من از غذای مهران می خورم ...
📚 💌 📝 📅 قسمت : اگر رضای توست همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ... - مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ... بی بی پرید وسط حرفش ... - دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ... و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ... - به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ... دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ... - مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ... - منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان ... و توی دلم گفتم ... - مهمتر از همه ... خدا هست ... - این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ... این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ... - خدایا ... اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ...
خاک پای زائر شاه خراسان می شوم یا رضا می گویم و آیینه بندان می شوم 💝 هر کجا باشم گدای گدی این آقا منم همچو موسی سائل دستان سلطان می شوم 💝 باز هم از لطف این آقا که صاحب سفره اسن بر سر این سفره جزء ریزه خواران می شوم 💝 پنجره فولاد او را در بغل حس می کنم هر زمان دلتنگ عطر و بوی باران می شوم 💝 بعد عمری گر نصیب من هم شود کرببلا تا ابد ممنون آقای خراسان می شوم #السلام_علیک_یا_سلطان_یا_علی_بن_موسی_الرضا
💠دکتر که کنجکاو شده بود می پرسد: مگر امام چی گفته؟ حاج همت به امام خمینی فکر می کند و کمی جان می گیرد. سید هنوز گوشیهای بیسیم و جلوی دهان او گرفته. حاج همت لب می جنباند و حرف امام را تکرار می کند: جزایر باید حفظ شود. بچه ها، حسین وار بجنگید. وقتی صدای حاج همت به منطقه نبرد مخابره می شود، نیروهای بی رمق دوباره جان می گیرند همه می گویند، نباید حرف امام زمین بماند. نباید حاج همت، شرمنده امام شود. دکتر سرمی دیگر به دست حاج همت وصل می کند. سید با خوشحالی می گوید: ممنون حاجی! قربون نفَست. بچه ها جان گرفتند. اگر تا رسیدن نیرو همینجوری با بچه ها حرف بزنی، بچه ها مقاومت می کنند. فقط کافیه صدای نفَس هات و بشنوند. حاج همت به حرف سید فکر می کند...
تولدشهیدزهرایی شهیدمحمدرضاتورجی زاده مبارک🌹🌹🌹
برادران مشهدی «بختی» در اتفاقی بی‌سابقه در دفاع از حرم حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها و طی نبرد با داعش در یک روز به فوز عظیم شهادت نائل آمدند.  اواخر تیرماه بود که در اتفاقی بی‌سابقه و در یک روز در دفاع از حرم حضرت زینب سلام‌الله علیها دو برادر بنام‌های «مصطفی» و «مجتبی» بختی به شهادت رسیدند.  این دو برادر مشهدی طی نبرد با پرچم‌داران اسلام آمریکایی در منطقه عملیاتی «تدمر» در «سوریه»، بال در بال ملائک گشودند.  و....  شاید این وسط، تاریخ بغض 1400شیعه را هم مرور کرده بودند و به هم می‌گفتند دیگر نخواهیم گذاشت، دربی آتش گیرد و پهلوی مادری بشکند و فرق پدری بشکافد و جگر برادری در تشت بریزد و سر برادر دیگری روی نیزه رود و خواهری به اسارت دربیاید .