▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝همیشه با خودم می گفتم اگر شهید بهشتی زنده می ماند چگونه کشور را اداره می کرد؟
خدمات و رفتار رییس جمهور رییسی را که دیدم گفتم حتما چنین رفتار و کرداری داشت.
✍ حسین علی ساسانی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward
▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝 سید محرومان تو به ما آموختی شهادت هنر مردانی است که در مسیر قرب الهی گام برمیدارند و خدمت به مردم را والا تر از هرچیز میدانند
سید الشهدای خدمت تو به ما درس زندگی آموختی درسی که مکتبش جهاد در راه خدا و معلمش عبای خاکی است
بی ادعا و مرد میدان بودی در مقابل سخنان محرومان سکوت پیشه میکردی و گوش جان میسپردی
آنقدر فروتن بودی که شهادتت باعث شد روح ملکوتی و ولایی شهدا زمینه ساز تحقق آرمان های امام شود
✍ فاطمه روحانی از خليل آباد
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝 خبر شهادت حاج قاسم عزیز را که گفتند
پیر و جوان با هر جناح و عقیده ناخودآگاه و بی پروا با قلبهای پراز غم، خودرا به تشییع جنازه سردار دلها رساندند.
وحالا امروز چند سالی ست که ایران خادمی را به خود دید که از تمام هستی اش کم نگذاشت، حتی گفت اگر با اهانت به من مشکل مردم حل میشود ویا حتی دردی از مردم کم میشود برایم غمی نیست!
ایران خادمی را به خود دید که غمش غم مردم بود و همّش سفره مردم !
واما ایران همان که کشور امام رضاست را میگویم،
همان که میگویند حرم است!
امروز حرم ما داغدار خادمش شده!
مولایمان امروز، اورا برای خود خریده و ما همچنان رنج دلتنگی را به دوش خواهیم کشید!
غمی نیست که مرد دلسوز دیگری از راه خواهد رسید.
اما...
اگر دوباره من از کاروان شهادت جا ماندم چه؟!
#جاماندگان_صف_آخر
✍شریفی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝 انگشترا قصه دارن...
یه غم سر بسته دارن..
یه جا تو صحرای بلا...
دیده انگشتر بابا..
تو دستِ اون ساربونه..
انگشت بابا پرخونه😭
خون شد دلم از این قصه
چرا...چرا به سر نمی رسه😭
هر روز می بینیم دوباره
یه انگشتر...
یه قصه ی تازه😭
انگشتر سردار ما..
ما را میبرد به کربلا..
انگشتر سید رسید
شده یه داستان جدید😭
خدایا کی تموم میشه؟
این زخمِ ما...
درمون میشه؟
خدایا کی میاد آقا...
تموم بشه
قصهٔ انگشترا...😭
✍ ط_حسینی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward
▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝 آسوده باش رهبرم سرت سلامت.
آری دلت خون است ازاین طوفانهای پیدرپی.طوفانهایی کههردم دست چین میکند از باغ خمینی گلهای بی مثالی را.رهبرم سرت سلامت
این مرزو بوم نفسش به نفسهای شما گرم است. آسوده باش،که سلیمانیهاو رئیسیها دارداین دیار رستم خیز آرش پرور.رهبرم آسوده باش که پرچم انقلاب ناب محمدی هرگز زمین نمیماند؛و هنوز دارد سربازان جان برکفی کهعشق بهاین پرچم، خواب و خوراکشان ربودهاست؛و خودرا وقف این انقلاب کردهاند.رهبرم جانت سلامت؛ آسوده باش که سربازان گمنامت تا آخرین قطره خونشان پایدر رکاب ایستاده اند و پرچمی راکهشاگردان بحق خمینی دست به دست داده اند استوارنگه میدارند.
✍ ط_همتی فر
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward
▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝 سلام آقا سید!
شنیده ام زمانی که خواستید به قوه قضائیه بروید با دادن یک چک همه هزینه ها را حتی پول نهار و شامی که در حرم میل کرده بودید را پرداختید و رفتید.منش تان اینگونه بود.می گویند تمام اصل چهل و نه را در دست داشتید، شورای ستاد اجرای فرمان امام را هم همینطور.به قول خودتان مزه فقر را چشیده بودید، اما چشم و دل سیر بودید آنقدر که حق التدریس تان را هم بخشیدید به طلبه های نیازمند.معلوم می شد سربازی امام زمان لقلقه زبان تان نبود.دستگیر بودید تا مچ گیر.جایی می خواندم در دوره ریاست بازرسی قبل از ارسال گزارش به نهاد قضایی مدیر دعوت می شد و در جریان پرونده اش قرار می گرفت، وقت دفاع می دادید.
اصلا بگو ببینم آقاسید آن هنگامه که حضرت آقا ایستاد تا بر پیکر سردار نماز بخواند چه نجوایی کردید؟
حضرت آقا نمازت را خواند.پیش چشمان دنیا مقاوم ایستاد.سعی کرد صدایش نلرزد و اشکی از گونه هایش نلغزد.تا رسید به عبارت اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا مردم به جای رهبرشان هم گریستند.
جگرمان را سوزاندی مرد خدا!
راستی بگو ببینم حال پاهایت چطور است؟
آنقدر دویدی در گل و لای سیل ها و گرد و غبار زلزله ها دیگر رمقی برایت نمانده.
کمی خستگی راه بگیر.
رجعت در پیش داری.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward
▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝 نامهای به پسری که هنوز زاده نشده
بخش اول
عزیزم، وقتی حاجی شهید شد، دلم خواست فرزند پسری داشته باشم که اسمش را بگذارم، قاسم.
خب معلوم است، هر کسی دوست دارد پسری داشته باشد، ژنرال، قوی؛ مهربان...
اما هیچگاه فکر نمیکردم شاید روزی برسد که بخواهم فرزند مظلومی داشته باشم.
بله عزیزم! درست شنیدی، فرزند مظلوم. البته میدانم هیچکس دلش نمیخواهد فرزند مظلوم داشته باشد ولی فرزندم، تو نمیدانی زمانه چه چیزها که برایمان رو نکرده. بگذار تا برایت قصهاش را بگویم. فرزند مادری را میشناسم که مظلوم بود، ولی انسان بود. مظلوم بود ولی محکم بود.
پسرم زمانه برایمان خط کشید روی اسم همه قهرمانهایی که تا حالا شنیدهایم.
همیشه قهرمانها را با زور و بازویشان برایمان تعریف کردهاند.
نه پسرم، گول این حرفها را نخور. قهرمان اینها نیستند. وگرنه تو اگر یکبار عصبانی بشوی و رگ گردنت خود به خود باد کند، همه زورهای عالم جمع میشود زیر بازویت. اینها به درد نمیخورد.
عزیزم! دلبندم! قهرمان را آن مردی دیدم که حواسش به نسوختن غذای روی اجاق پیرزنی بود.
قهرمان را آن مردی دیدم که حواسش به حرف زدنهایش بود.
قهرمان را آن مردی دیدم که طعنه شنید، مسخره شد، ولی کار درستش را انجام داد، اجازه نداد رگ گردنش الکی باد کند.
ادامه دارد ...
✍ زهرا یعقوبی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward
▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝 نامهای به پسری که هنوز زاده نشده
بخش دوم
رگ گردنش برای دفاع از آدمهای ضعیف باد میکرد. برای بچههایی که هر روز روی سرشان آتش میریخت. فرزندم، قهرمان را آن کسی دیدم که از لحاظ منصب بالا بود، ولی مثل همه آدمهای معمولی راه میرفت، حتی معمولیتر. خاکی میشد، حتی معمولیتر. بارانی میشد، گلی میشد، حتی معمولیتر.
فرزندم زمانه یادمان داد همین معمولیترها، سادهترها، همینها قهرمان ترند.
فرزندم! از بچهگی با این جمله بزرگ شدیم که کاری به سیاست نداشته باشیم، چون سیاست پدر و مادر ندارد. ولی فرزندم، تو هرگز این دروغ را نشنو و باور نکن. امروز زمانه چیز دیگری برایمان رو کرد. امروز مردی را بدرقه سفر آخرت میکنیم که برای سیاست پدری کرد و خوب هم پدری کرد.
تازه یادمان انداخت که بزرگترین عید ما شیعیان، اصلا خود سیاست است.
فرزندم حالا حس میکنم سرزمینم احتیاج دارد به جانشینانی برای این قهرمانها. نه از آن جانشینها که تو فیلمهای کرهای نشانم دادهاند. نه از اینها که پا روی پا میگذارند تو قصرهاشان، نه!
از همانها که دغدغهشان شادی دل پیرزنی روستایی است، از همانها که دلیل لبخند کودکان سرطانی میشوند. از آنها که وقتی سیل و طوفان و زلزله میآید، خاکیشان قشنگتر است. از آنها که بلدند آتش از روی سر بچههای غزه بردارند و دست نوازش به گونههاشان بکشند.
از آنها، فرزندم...درست مثل سید ابراهیم و دوستانش. فرزندم حالا وقتش شده بیایی. تو و دوستانت را که نمیشناسم پا به این دنیا بگذارید و جاهای خالی را پر کنید تا دنیا برسد به دست صاحب اصلیاش.
راستی فرزندم، اگر روزی داشتمت، اسمت را چه بگذارم؟
پایان
✍ زهرا یعقوبی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward
▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝 درود و تسلیت
چه تفاوت عجیبی است میان قهرمانان وطن ما با سرزمینهای دیگر. نه پرواز می کنند و نه چشم و سلاح لیزری دارند. نه سینه ی ستبر دارند و نه چشم و ابروی تو دل برو! نه شهاب سنگ نابود می کنند و نه هیولا
مردمانی معمولی هستند(سربازی باریک اندام چونان سلیمانی یا سیدی با محاسن در حال سفید شدن به مانند رییسی) که هنر یگانه اشان، دوست داشتن مردم است و خدمت به آنها.
روح تمام این معمولی های اصیل در عرش یزدان پاک جاودان باد
✍ حیدری، شیراز
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward
▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝 چه خوش نوشیدهای شهد شهادت را چه زیباهم تلاوت کردهای آیات رحمت را
گذشتی چون از این هستی پر حیلت برون کردی ز سر سودای شهرت را
زدی هم پشت پا بر خدعه گرشیطان
و هم رو کردهای دست شقاوت را
هماوردی نداری اندر این میدان
تو بالا بردهای جام رشادت را
چنان کاری گران کردی که این مردم
به دندان میگزند انگشت حیرت را
تجارت کردهای پرسود و میدانی
رها کردی مقام و جاه و ثروت را
مزارت پاک و نورانیست ای شاهد
تو شیرین کردهای طعم زیارت را
ردایت جامهای درخور بود خادم
تو برتن کردهای تنپوش همت را
مهیا کردهای بهرم تو راهی را
که بینم در رهت انوار حجت را
نگهبان بودهای ناموس ملت را
نمایان کردهای مفهوم غیرت را
تو تقوا پیشهای هم برترینی تو
چه زیبا کردهای قاموس خلقت را
✍ زهرا سلحشور
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward
▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝 مه آلود بارانی
آن مرد در غبار دل های
مبتلا رفت
مردبارانی در مه آلود بارش
کینه ها رفت.
ابراهیمی که در آتش نمی سوخت
دل ها به آتش کشید و
بی ادعا رفت
آن عبا پوش خدمت
در باران حزن
با نام آوران بیصدا رفت
کاش ققنوسی ز تبار خاکستر
مرهمی بر داغ دلهای
بینوا رفت.
مرد باران و غرب ایران مه آلود
خاکستر نشین طعنه ها
سربلند و با نوا رفت.
آرامید در کنار ستاره هشتم
خود مشتاقانه با غریب الغربا رفت.
✍ حسین پایداری
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward
▪️دلنوشته های شما دوستان▪️
📝 از پنجشنبه بارانی تا یکشنبه بارانی که تو را به آسمان رساند به حساب دقیقهها و ثانیههای همه ساعتهای جهان فقط دو روز و نصفی گذشت و خبر شهادت تو در صدر خبرها نشست؛ و تو شهید شدی؛ «شهید جمهور»!
بگذار قصه را جور دیگری روایت کنم؛ از آن روزی که تو آمدی در قامت یک شهید؛ ایستاده در بارانِ غروب پنجشنبه؛ ۲۷ اردیبهشت ماه؛ و به استقبال تو آمدند کبوتران حرم از کربلای «خانطومان» در اردیبهشت مقاومتی که این روزها در فضای شهرمان جاری است.
باران به وقت ساعت قرار فضای شهدایی مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس مازندران را لبریز از ترنم نگاه عاشقانه پدران و مادران؛ و همسران و فرزندان شهدای مدافع حرم «خانطومان» کرد و زیباترین قابها را به تصویر کشید؛ ذوق از چشمان عاشقان میبارید؛ لحظههای ماندگار آمدن تو لحظههای پر از شور و شعف بود؛ پر از حس خوب بارانی! پر از عطر شهدایی؛ که اینجا خانه شهداست؛ و تو خوب میدانستی که هشت شهید گمنام عملیات والفجر شش هم چشم انتظار آمدنت هستند.
و ما ثانیه به ثانیه آمدنت، و حضورت را در این مکان بهشتی قدر دانستیم؛ برایت پلاک آماده کردیم به نام خودت «سید ابراهیم رئیسی»؛ و آن پلاک پلاک شهادتت شد که تو انتخاب شهدا بودی برای این مأموریت بزرگ! و تو برات شهادت را از شهدای گمنام مرکز فرهنگی و موزه دفاع مقدس مازندران گرفتی؛ و آسمانی شدی در غربیترین نقطه ایران!
قصه، قصه آمدن و رفتنت نبود؛ قصه، قصه یک مأموریت بزرگ بود که در اردیبهشت مقاومت به نام تو رقم خورد؛ آمدی! در هیبت شهدایی که برای لحظه لحظه نفس کشیدنمان در این حرم جان دادند؛ که حرم عشق جمهوری اسلامی ایران سربلند و سرافراز بماند؛ آمدی تا نویدبخش اتفاقی مبارک باشی! و برکات از نفسهای تو جاری شد در این نقطه بهشتی!
شاید هم آمدی تا اینجا قدمگاه «شهید جمهور» شود؛ با قداست بیشتر! کسی چه میداند! هرچه هست تو میدانی و خدای تو و شهدایی که عصر پنجشنبه به استقبالت آمدند؛ و تو را بدرقه کردند در مسیر شهادت! راستی که نام شهید برازنده تو بود؛ که اگر شهید نمیشدی برای توصیف نامت واژهای نداشتم؛ و زیباترین کلمه که تو را روایت کند همان «شهید» است؛ که تو برای این ملت کم نگذاشتی!
از آسمان مازندران تا آسمان تبریز راهی نیست برای آسمانی شدن؛ که تو پرواز را خوب بلدی؛ که تو پرواز را از کبوتران حرم آموختی! حالا در یکشنبه بارانی خبرها عطر شهادت را در شهر نه که در جهان مخابره میکند؛ خبر، خبر شهادت توست! و حواس یک جهان پرت میشود سمت اولین روایت! تبریز سکوی پرواز تو میشود برای رسیدن به بهشت در آستانه میلاد حضرت عشق علی بن موسی الرضا (ع)؛ که تو در قامت خادم الرضایی (ع) با یاران باوفایت بال در بال کبوتران پرواز را عاشقانه مشق کردید؛ بر صفحه آسمان جاودانه شدید؛ و حرم غرق در اندوه ناتمام از اخبار باران خوردهای است که ثانیه به ثانیه قلبها را به درد میآورد و خیس میکند چشمها را.
حالا قصه، قصه توست که تمام نمیشود؛ و تو یک بار دیگر زنده شدی در قامت یک «شهید»! قصه، قصه شهادت توست؛ از جنس شهادتی که تو را در آستانه سوم خرداد سالروز «فتح خرمشهر» در آغوش کشید در بارانیترین نقطه حرم عشق؛ جمهوری اسلامی ایران! و تو در باران آمدی که در باران به دیدار خدا بروی به وقت شهادت!
✍ حدیثه صالحی، مازندران
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏠 دبیرخانه جایزه ملی داستان حماسی
@hamasiaward