eitaa logo
همبازی
329 دنبال‌کننده
812 عکس
511 ویدیو
147 فایل
مدیر 👈 @Abbasii64 اهم فعالیت های کانال : #محتوای_آموزشی_ویژه_والدین #انواع_بازیهای_هوش_حرکتی #محتوای_ویژه_نوجوان #مشاوره_رایگان_مشکلات_رفتاری https://eitaa.com/hambaziii ⛔کپی باذکرصلوات بر محمدوآل محمد (ص)❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺کار خوب🌺 روزی امام حسن(ع)از کوچه‌­های مدینه می­گذشت.درحالی که بچه­‌ها دور هم نشسته بودند و خرما می­خوردند.آنها گفتند:ای کاش امام حسن(ع)می­آمد و با ما خرما می­خورد و امام حسن(ع)را دعوت کردند.سپس امام(ع)کنار آنها نشست و با آنها همبازی شد و خرما خورد.سپس آنها را به خانه خود برد و از آنها با لباس و غذاهای خوب پذیرایی کرد. منبع:داستانهای بهشتی(دکتر اعظم فعال) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹همبازی کانالی پر از محتوا 👇👇 @hambaziii لطفا برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به نام خدای مهربون 🏔⛰🗻🏔⛰🗻🏔⛰🗻🏔⛰ یه روزی روزگاری روی یک کوه بلند یه بچه عقاب زندگی می کرد که تازگی ها پرواز کردن رو یادگرفته بود و همش اینطرف و اونطرف می رفت 🦅 مامانش بهش می گفت ، پسرگلم مواظب باش با هرکسی دوست نشی اما عقاب کوچولو اصلا به حرف مامانش توجهی نمی کرد یه روز که داشت پرواز می کرد ، یه روباهی رو دید 🦊 سریع رفت سمتش روباه که می دونست جوجه عقاب یه روزی بزرگ میشه و سلطان دشت میشه رو خواست که زمین گیر کنه یعنی یه بلایی سرش بیاره 😰 برای همین زودی باهاش دوست شد چندروز که گذشت و حسابی اعتماد بچه عقاب رو جلب کرد اونو برد کنار یه گیاه سمی و بهش گفت دوست داری زودی بزرگ بشی 🍄 عقاب کوچولو گفت چرا که نه ، خیلی دوست دارم زود بزرگ بشم و به جاهای دور پرواز کنم روباه گفت پس باید هروز از این گیاه بخوری عقاب کوچولو فریب روباه رو خورد و چند روز از اون گیاه استفاده کرد و بعد چندروز ضعیف شد و دیگه نتونست پرواز کنه 😞 مامان عقاب که نگران پسرش بود با اصرار فهمید که چه اتفاقی برای اون افتاده و روباه فریبش داده سریع رفت و جغد دانا رو آورد 🦉 جغد دانا گفت باید بهش گوشت روباه رو بدید تا زود خوب بشه مامان عقاب رفت و روباه رو شکار کرد و آورد روباه دید الانه که خورده بشه 🦊 شروع کرد گریه کردن و گفت اگه منو نخورید پادزهر اون گیاه رو براتون میارم 🌿 جغد دانا گفت خیلی خوبه برو و زود بیا مامان عقاب به روباه گفت اگه زود نیای ، میام و پیدات می کنم و ایندفعه همونجا می خورمت روباه گفت نه ، قول می دم زود برگردم و رفت مامان عقاب از جغد دانا پرسید مگه نگفتی درمانش گوشت روباهه جغد دانا گفت ، همینو گفتم اما اینو گفتم تا روباه رو سریع بیاری و اون بترسه و جای پادزهر رو بگه 😉 طولی نکشید روباه با پادزهر برگشت و عقاب کوچولو بعد از چندروزی خوب شد 😄 اما ایندفه حرف مامانش رو آویزه ی گوشش کرد که باهرکی خواست دوست بشه اول از مامان یا باباش بپرسه که آیا اون می تونه دوست خوبی براش باشه یا نه قصه ی ما تموم شد بچه عقابمون زرنگ شد🦅 🌹همبازی کانالی پر از محتوا 👇👇  https://eitaa.com/hambaziii لطفا برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
"خوش قولی" ⚜ علی دوباره پیدایش شده بود و پایش را توی یک کفش👞 کرده بود که میخواهم با امام به حسینیه جماران بروم. هر چه به او می گفتیم که بد است و مزاحمت برای آقاجان ایجاد می کنی، گوشش👂 بدهکار نبود. ⚜حسینیه جماران محل ملاقات های امام خمینی 💖با مردم بود که همیشه پر از جمعیت👥👥👥 می شد و امام در آن جا برای مردم صحبت می کرد🗣. همیشه هم آن قدر شلوغ بود که صدا به صدا نمی رسید.☺️ 🌺 امام که اصرارهای علی را دید به او گفت: شب زود بخواب😴، صبح می آیم و تو را بیدار می کنم تا برویم.🙂 🌺علی با لبخند پیروزمندانه ایی، خوشحال 😄از این که توانسته به خواسته اش برسد، به طرف اتاق رفت تا آماده خواب 😴شود. 🌸🍃 آن شب آن قدر برای رفتن به حسینیه به همراه آقا جان ذوق زده🤗🤗 بود که تا صبح چند بار از جایش بلند شد و پرسید: " آقا پا نشدند❓پس چرا صبح نمی شود؟" مدتی گذشت تا این که بالاخره چشمهایش👀 گرم شد و خوابید. 😴 🌸🍃صبح زود امام دنبال علی آمدند و خواستند تا او را بیدار و برای رفتن به حسینیه آماده کنیم. ⚜نمیخواستیم علی دست و پای امام را بگیرد و مزاحم شان شود. گفتیم: آقا جان علی که خواب😴 است. حالا او یک چیزی گفته. شما بروید. " 🌺 امام گفت: " نه، نمیشود من به علی قول🤝 داده ام که او را ببرم. بروید صدایش کنید که بیاید. "😊😍 ⚜ از آن به بعد هر وقت علی می گفت: می خواهم به حسینیه بروم، آقا دنبال او می آمدند و صدایش🗣 می کردند و می گفتند: " علی بیا برویم."😍😊 📗با اقتباس از کتاب پدر مهربان: خاطراتی از رفتار حضرت امام خمینی(س) با کودکان ونوجوانان 🌹همبازی کانالی پر از محتوا 👇👇  https://eitaa.com/hambaziii لطفا برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•