40.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قول مادرانه
چهلم شاه چراغ
شعر سید اعظم حسینی
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
سیمای علیست دلِ مبهوتِ خودش
در سفرهٔ خانه بود غم ، قوتِ خودش
گفتند اهالیِ محل گریه بس ست
خندید ولی فقط به تابوتِ خودش
#حامد_آقایی
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#بعد_از_شهادت
نه سال شوقِ بودنم بین صدایت بود
نه سال حیدر جان گرفت و جان فدایت بود
ای تو مجیرِ ضربه های ذوالفقار من
فتح الفتوح جنگهایم در دعایت بود
ای جوشنِ پیوستهٔ جان علی ، زهرا
جانِ علی در عشق مبهوت سخایت بود
مثل سه شب افطار ، بذلِ مهر می کردی
عمری اگر یک شهر پشتِ در گدایت بود
بعد از نبی ای چلچراغ سبزیِ سادات
گردِ غریبی بود که دیگر حنایت بود
چون چاه ، که همراهِ شبهای دل من شد
باران فقط در شهر غمها ، هم صدایت بود
آه از دل دیوار ، در می آمد از تو نه
دیوار هم بی اطلاع از غصه هایت بود
ای شمعِ من ، بر گریهٔ آرام تو سوگند
حتی علی هم روضه خوانِ بی صدایت بود
شرمنده ام می زد تورا و اینچنین می گفت
چون که علی را دوست داری این سزایت بود
ای که غریبیِ تو هم با من برابر شد
بین مدینه مرگ ، تنها آشنایت بود
حیدر که حتی با خیال رفتنت ، می مرد
زهرا چرا تابوت ، لبخندِ رضایت بود
هر دم کفن می دوختی رنگت عوض می شد
این آخری ها خانهٔ ما کربلایت بود
#حامد_آقایی
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_زیارتی
ستارهٔ پدرش بود و آفتابِ همه
نگاه تشنهٔ او شد شرابِ ناب همه
میان مجتهدین حاجتی اگر باشد
یقین که روضه او هست انتخاب همه
بعید نیست قیامت فرشته ایی گوید
که با نگاه علی صاف شد حساب همه
به روی سینهٔ بابا گرفته منزل ، پس
برای باب حسینی ، علیست باب همه
اگر چه بود به میدان قنوتِ آب پدر
علیِ اصغر شد ذکرِ مستجاب همه
دوقطره آب که چیزی نبود در پاسخ
سه شعبه آمد و شد قاصدِ جواب همه
صدای گریهٔ او رفت و برنگشت دگر
سکوتِ طفل شد این مرتبه عذاب همه
گرفت خونِ گلش را به آسمان پاچید
شمیم نایِ علی ماند و شد گلاب همه
گرفت خاک ، تنِ کوچک عزیزش را
شبیه آب ، علی شد دگر سراب همه
#حامد_آقایی
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
هر شب برای گریه هایت ، گریه کردم
ناله به ناله پا به پایت گریه کردم
هر دفعه این نه سال را که یادم آمد
از ابتدا تا انتهایت گریه کردم
تسکین طفلانت اگر چه کار من بود
با بچه هایت هم برایت گریه کردم
ای مستجاب الدعوه ای که رفته از دست
با آرزویت با دعایت گریه گردم
در مجلس ختمِ خودم آندم نشستم
هر کوچه ای که در عزایت گریه کردم
ای که به پشت درصدایت در نیامد
هر بار پشت در به جایت گریه کردم
تو پیرهن میدوختی و در کنارت
با روضه های کربلایت گریه کردم
#حامد_آقایی
#مدح_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
به نام نور به نام تمامِ باورها
که انعکاسِ نگاه تواند گوهرها
شبیه عاطفه ات را ندیده ست کسی
گدای سایهٔ مهرِ تواند مادرها
تو در میانهٔ جنت جلوس خواهی کرد
زنند حلقه به دور سرِ تو نوکرها
بهشت نانِ تو را نذر می کند هر صبح
که محوِ عطرِ همانند عود و عنبرها
که گفته است به دختش که مادری به پدر ؟
که دیده است مقام تو را به دخترها ؟
کتاب ناطقه هستی و مطمئن هستم
علی برای تو رفته به روی منبرها
صدای غربت ماه غدیر بودی که
نرفت صوت حزینت به گوش آن کَرها
دلاورانه نفس داده ای به پای علی
به لحظه ای که نبودند جمله یاورها
برای جسمِ تو که از گلَ ست نازک تر
کند حرارت آن میخ کارِ خنجرها
کنارِ پیرهن و چند تا کفن ، شاید
برای دخترکان دوختی تو معجرها
#حامد_آقایی
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
بچه هایت را به دست غصه نسپاری، بمان
خویش را بنگر اگر یک ذره جان داری بمان
جان زینب جان من جان حسن جان حسین
ای که از دست تمامِ شهر بیزاری بمان
گر چه راضی نیستم با هر نفس ، آه تو را
با تمامِ دردها با این که بیماری بمان
گریه هایت چند روزی هست دیگر بی صداست
پس نمی بینند اهل کوچه آزاری بمان
کارِ من گریه شده با این دعای رفتنت
آه ای مجروحهٔ چل ضربهٔ کاری بمان
#حامد_آقایی
#روز_شهادت_حضرت_زهرا_س
دم داد ملک حسین بی مادر شد
مولایِ تمام دهر بی یاور شد
زهرا که میان قبر آرام گرفت
اوّل مظلوم لقب حیدر شد
#حامد_آقایی
#شهید_سردار_سلیمانی
از طبیب آدم چه میخواهد به غیر از حال خوش
ای که بین چشمهای خویش مرهم داشتی
#حامد_آقایی
#السلام_علیک_یا_ام_البنین_سلام_الله_علیها
تو دستِ مهر فاطمه در آستینی
خود آفتابِ عشقی و سایه نشینی
ای همسر مولا که شأنت هست والا
باید بگوید از تو علامه امینی
چون چارده معصوم جای تو به عرش ست
حالا اگر که چند روزی در زمینی
ام البنینی بود هر کس را که دیدم
باید به تو پس گفت ام المؤمنینی
هر کس ارادت داشت بر تو اینچنین گفت
داغِ غمِ عباس جانت را نبینی
از هر چه ترسیدی سرت آورد دنیا
این بار نوبت بر تو شد ، بستر نشینی
ذکرِ مصیبت را بشیر آغاز چون کرد
گفتی به عالم نیست چون من شرمگینی
او گفت شاه عشق تا باشد سلامت
در علقمه افتاد و خاکی شد جبینی
وقتی که دستانِ گلت از تن جدا شد
خم شد حسین آنجا برای دست چینی
می خواست زهرا را ببیند ، تیر نگذاشت
نگذاشت برخیزد عمودِ آهنینی
یک روز گفتی ، فاطمه من را نخوانید
یک روز هم گفتی که امّ بی بنینی
#حامد_آقایی