فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش لوحه شماره ۲۲
لوحه۲۲
@Hamiaryy_1
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش لوحه شماره ۲۳
لوحه۲۳
@Hamiaryy_1
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش لوحه شماره ۲۴
لوحه۲۴
@Hamiaryy_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش لوحه شماره ۲۵
لوحه۲۵
@Hamiaryy_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅گیف خوشنویسی لوحه هـ
@Hamiaryy_1
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅گیف آموزشی ( سرمشق ه)
@Hamiaryy_1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅گیف آموزشی سرمشق ( ق)👇
@Hamiaryy_1
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅گیف آموزش تصویری
سرمشق جدید سـ
@Hamiaryy_1
به در خواست همکاران تا لوحه ۲۵ ارسال شد👆👆👆👆
لوحه ها را ذخیره کنید
#قصه_شب
🌸 تمیزی چه خوبه
یک روز كلاغ كوچولو روی شاخهی درختی نشسته بود كه یکدفعه دید كلاغ خالخالی ناراحت روی شاخهی یک درخت دیگر نشسته است. كلاغ كوچولو پر زد و رفت پهلویش و پرسید: «چی شده خالخالی جون؟ چرا اینقدر ناراحتی؟» خالخالی با ناراحتی سرش را تكان داد و گفت:« آخه دوست خوبم، من یادم رفته به مامانم بگم منو ببره سلمونی كلاغها و پرهامو مرتب و كوتاه كنه. مامانم چندبار گفت: خالخالی، بیا پنجههاتو تمیز كنم، اما منكه داشتم پروانهها را تماشا میكردم، گفتم بعداً و بعد هم یادم رفت!»
كلاغ كوچولو گفت:« لابد برای همینه كه دُمتم تمیز نكردی؟»
خالخالی با تعجب پرسید؟«دُممو تو از كجا دیدی؟!» كلاغ كوچولو خندید و جواب داد: « آخه از اون روز كه افتادی تو گِلا، هنوز دُمت گِلیه!»
خالخالی كه خیلی ناراحت بود شروع كرد با نوكش تنش را خاراندن و گفت: «یادم رفت!» كلاغ كوچولو گفت: «لابد حمومم نكردی!»
خالخالی گفت: «اونم یادم رفت!»
« تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز میمونم!»
در همین موقع خانم كلاغه كه مربی مهد كودک كلاغها بود پر زد و آمد كنار آنها نشست. نگاهی به خالخالی كرد و پرسید:« خب جوجههای من چرا اینجا نشستین، مگه نمیخواین بشینین روی درخت مهدكودک تا درسمون رو شروع كنیم؟»
كلاغ كوچولو گفت: « آخه...آخه...» بعد سرش را پایین انداخت.
خانم كلاغه كه متوجه موضوع شده بود، گفت: «میخواستم در مورد #بهداشت براتون صحبت كنم... تو خالخالی میدونی ما كلاغها چهجوری باید تمیز باشیم؟»
خالخالی جواب داد:« بله خانم كلاغه، باید حموم كنیم، ناخن پنجههامونو بگیریم، همیشه بعد از خوردن غذا منقارمون رو تمیز كنیم، عین آدما كه مسواک میزنن، پرهامونو مرتب و كوتاه كنیم.»
كلاغ كوچولو دنبالهی حرف خال خالی رو گرفت و گفت:«مثله آدما كه موهاشونو كوتاه میكنن و شونه میزنن.»
خانم كلاغه گفت:«آفرین آفرین... خوشحالم كه همه چی رو بلدی... پس من میرم به كلاغای دیگه یاد بدم.»
همینكه خانم كلاغه خواست پرواز كند و برود، كلاغ كوچولو گفت:«صبر كنین خانم كلاغه. منم میام،»...
خالخالی هم گفت:«منم میام... اما ...» خانم كلاغه پرسید:« اما چی؟» خالخالی خندید و جواب داد: «بعد از اینكه همهی اون چیزایی كه گفتم، خودم انجام دادم!...»
خانم كلاغه خندید و با بالش سرخال خالی رو نوازش كرد و گفت:«پس زود باش كه همهی جوجه كلاغها منتظرن!»
خالخالی به سرعت پری زد و رفت تا خودشو تمیز بكنه، صدای قارقارش به گوش میرسید كه میگفت: « تمیزی چه خوبه! من از این به بعد همش تمیز میمونم!»