حضرت موسی در تکلم با خدا از او خواست که کوه عنانیتش از بین برود و به چشم خود خدا به او نگاه کند و اینکه می گوییم عرفان ما ریشه در قرآن دارد از همین جاها سرچشمه می گیرد.انسانی که به فنا فی الله می رسد خودش می تواند جایگاهی شود برای انسانهای دیگر که به فنا فی الله برسند.
حلت بفنائک که جایگاه هر انسانی نیست.زمانی است که انسان کوه عنانیتش خرد شود و این مقام ولی خداست
وقتی خدا دید که طرف همه اش خدایی شد و شیدای اوست خودش می آید دنبال او و او را می برد و ایشان می گوید در روز عاشورا در زمین و زمان همین صدا طنین انداز بود
حال دو مقام در اینجا ذکر است فادخلی فی عبادی،و ادخلی جنتی.این دو مقام در سیر الی الله چه معنی دارند؟
این یک استعاره و مجاز نبوده بلکه یک حقیقت بوده که ما ولایت کلیه را که جنبه یل رب است و سایه حق و ظهور تام و تجلی کامل حق است علت غایی آفرینش می دانیم.در حال مراجعت یک ولی کامل به حق یعنی جهان در این بازگشت بسوی حق برمی گردد و اگر آن بازگشت نباشد هیچ بازگشتی نخواهد بود و درهاویه جهنم جهان باقی خواهد بود.انسان اگر به نور حق برنگردد در هاویه جهنم است و این رجعت است(برگشتن به نور حق)منتها این چشم باطن می خواهد نه چشم ظاهر.به نظر من تفسیرش،تفسیر واقعی است که تفسیر می کند بازگشت همه جهان به حق است.
فرق بین دیدن و شنیدن
قسمت پایانی ؛
آنکسی که مردن در راه حق را باز شدن درهای جنت می داند آنوقت به آیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی تمسک می جوید و این ثار او دقیقا ها در مورد امام حسین مطرح بود و آن آیه فاد خلی فی عبادی وادخلی جنتی یعنی در زمره بندگان،یعنی در بند او بودن و بنده کسی است که در بند او باشد و گسستن از هر بند دیگر.
مقام عبودیت یعنی گسست و آزادی از غیر،که مقام بسیار بالایی است کنه عبودیت و ربوبیت یعنی رسیدن به حق و رهایی از غیر حق،فادخلی فی عبادی یعنی مقام رهایی از غیر حق.درفادخلی جنتی این جنت،جنت خاصی است جنت هم دارای مراتب مختلف است یک گروهی از جنت حورالعین،عسل مصفا و مرغ بریان می خواهند شیخ اجل می گوید:
گر مخیر بکنم من به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
ما به وصل دوست خوشحالیم و همه نعمتها برای شما،
در سوره واقعه تمام نعمتهای بهشت ذکر می شود و در پایان رضوان الله یعنی خرسندی حق را می گوید و خرسندی حق همان فادحلی جنتی است و بالاترین مقام است که ولی خدا و انسانی فداکار است در راه حق به آن می رسد.آنچه برای شهید اتفاق می افتد مخصوصا شهدای کربلا یا هر کسی که شهید عشق می شود در بهشت عبودیت از غیر حق آزاد می گردد.
بین جنت عبودیت و ربوبیت اینجا خلعتی حاضر است که شهادت است تفاوت شهید عشق و شهید میدان در این است که شهید میدان را بسوی خدا می برند ولی شهید عشق را خدا می آید و می برد.و خدا انسانها را به حق دعوت می کند اما نمی آیند و این برای او زجر بزرگی است.کلمه حق دو نوع است:حق به معنای ظاهری که مثلاحق با فلانی است و نباید ضایع شود و حق باطنی و واقعی که حق تبارک و تعالی است و کسی که به حق پایبند است غیر او را نمی پسندد و غیر او برایش جهنم و عذاب است.
چرا شهید را شهید می گوییم چونکه حق را می بیند.شهادت یعنی مشاهده حق.کسی که حق را مشاهده کند شهید است و اگر حق را ندید هزار بار هم کشته شود شهید نیست
«««« حیا. »»»
آیا شما دوست دارید نگاه و طبیعتی خودجوش - جاری و زلال داشته باشید و یا نگاهی که از فیلتر رد بشود!؟
نگاهی دیگر به شرم و حیا هم می باشد که آن بی شرمی و بی حیایی است: یعنی نگاه بدون مانع- نگاه بدون نقاب- یعنی نگاه زلال.
بي گمان مساله حيا و شرم يكي از مباحث مهم اجتماعي است كه بازخواني و نگرش آن .امری بسیار تاثیر گذار را در جامعه دارا می باشد . حيا و شرم در جامعه زنان ، به نظر مي رسد كه مساله شرم و حيا با مسايل اجتماعي زنان ارتباط تنگاتنگي ست ، زيرا در جامعه امروز صفت شرم و بي شرمي به دو صورت مثبت و منفي و در ارزيابي منش و كنش زنان و دختران از سوي افراد جامعه به ويژه خود زنان به كار مي رود. كه حيا و بي حيايي اختصاص به زنان و جنس مونث ندارد بلكه فضيلتي است كه مردان به همان اندازه زنان مي بايست از آن برخوردار باشند، زيرا با تفسيري كه از ماهيت حيا ارائه شد دانسته مي شود كه حيا به معناي پرهيز از زشتي ها در عمل و رفتار وكنش و منش انساني است كه اختصاصي به يك جنس ندارد. با اين همه جامعه نوعي رفتار و منش را از زنان مي خواهد كه ارتباط نزديكي با مساله حيا پيدا مي كند از اين رو جامعه آن را امري مرتبط با زنان مي داند و از ايشان انتظار دو چنداني ، براي رعايت و كسب صفت و فضيلت حيا دارد.
حيا به اين معناست كه انسان تمام حقايق جهان خلقت را درك كند و بر اين حقايق صحه گذارد و با اين حقايق همراه شود و خلاف اين حقايق هيچ عملي انجام ندهد .
چرا ؟
به دليل حيا .و شرم و انسانیت
شرم و حيا، حالتي نفساني است كه آثار آن در چهره و رفتار خودنمايي مي كندو. شرم و حيا به شكل انقباض و گرفتگي در درون انسان و به صورت سرخ رويي در چهره و صورت پديدار مي گردد. اين گونه شرم و حيا از آن جايي كه به صورت حال و زمان مند مي باشد و صفت و وصف پايدار به شمار نمي آيد به عنوان فضيلت مورد ستايش و تقدير نيست. بلكه زماني كه شرم و حيا به صورت پايدار در آيد، به فضيلتي انساني و خوي و منش نيكو مورد ستايش قرار مي گيرد.
شرم و حيايي كه به عنوان فضليت از آن ياد مي شود، معنا و مفهوم ديگري را القا مي كند كه در حوزه عمل نيكوي انساني و رفتارشناسي هنجاري قرار مي گيرد. شخصي كه از صفت حيا برخوردار است در منش و كنش خويش انساني است كه از زشتي ها و ناهنجاري ها پرهيز مي كند و خود را آلوده به آنها نمي سازد.
در آموزه هاي ديني و گذشته و انسانی مقوله هاي سه گانه شرم و حيا، عقل و دين از يكديگر تفكيك ناپذيرند. بدين معنا كه هركجا حيا باشد عقل و دين و هركجا عقل باشد، حيا و دين و بالاخره هر كجا دين باشد عقل و حيا نيز در كنار آن خواهند بود
براي اين كه اهميت مساله حيا دانسته شود به اين نكته اشاره مي شود كه قرآن براي نفس انساني، عزت و كرامتي را قايل است كه با بي شرمي و فقدان حيا اين امر دچار خدشه جبران ناپذير مي شود. از اين رو از انسان ها مي خواهد كه براي حفظ كرامت و عزت انساني پاره اي از مسايل را كه مرتبط با حيا و شرم است رعايت كنند.
عفت نفس و حيا اختصاص به دوره سني نداشته و همگان مي بايست آن را مراعات كنند
به تعبير ديگر اين سه مقوله ارزشي لازم و ملزوم يكديگرند و در سيره نظري و عملي مومن و انسانی هيچگاه از يكديگر جدا نمي شوند.
شرم و حيا لازمه انسانیت به معنای کامل است چرا که
ماهيت و واژه شرم و حيا دو معناي مختلف است: معنايي كه اشاره به حالت انفعالي دارد و در حقيقت واكنش نفس انساني است به كنشي كه نسبت به وي انجام مي شود، دوم معنايي كه به صفتي در انسان و يا غير انسان اشاره دارد و به عنوان امر پايدار مطرح مي باشد. در اين صورت مي توان آن را به خداوند به شكل كمالي آن نسبت داد. در اين معنا حيا به معناي پرهيز از زشتي ها و دوري از انجام قبايح است.
در داستان حضرت آدم(ع) و حوا ضمن آن كه حيا را امري فطري و طبيعي براي بشر مي خواند بيان مي كند كه چه سان آن دو به حكم صفت حيا وقتي شرمگاهشان با خوردن ميوه ممنوع آشكار شد، با برگ هاي درختان بهشتي كوشيدند تا خويشتن را بپوشانند. این مسئله تمام کتابهای آسمانی و از تمام پیامبران است و فقط مخصوص قرآن نیست که به دلایل و....... آن را رد کرد. پس از نظر تمامی ادیان . و واعتقادات انسانی ، انسان باشرم و حيا كسي است كه خود را عريان نمي سازد حتي اگر تنها باشد.
خداوند از زنان و مردان مؤمن خویش مي خواهد كه رفتاري شرمگينانه داشته باشند. باز این مطلب رو می توانید در تمام کتابهای پیامبران پبشین است
پرهيز و اجتناب از چشم چراني از سوي مردان و زنان از ديگر مواردي است كه قرآن به عنوان نشانه و اثر عفت و حيا بيان مي كند. چشم فروهشتن از نامحرمان امري است كه تنها خود شخص و خدا از آن آگاه هستند. از اين رو از خائنه الاعين بودن مردان و زنان پرهيز مي دهد و مي فرمايد كه مردان و زنان مومن كساني هستند كه نسبت به نامحرمان چشم فرو مي بندند و نگاه خويش را خيره به نامحرم نمي سازند بلكه آن را پايين مي افكنند.
اين ها نمونه هايي از مصاديق دوري و اجتناب از زشتي هاست كه انسان شرمگين به حكم حيا و عفت بدان پاي بند است و نمي گذارد تا نفس بر او چيره شود و دور از ادب اجتماعي و فردي عمل كند.