eitaa logo
اطلاع رسانی شهرستان گرمسار (حاج حمیدرضا گیلوری)
300 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
5 فایل
با سابقه مدیریتی ۳۳سال در حوزه آموزش و پرورش سابقه مدیریت کاروان ۱۰ سال
مشاهده در ایتا
دانلود
نکته✍ ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ  "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ "ﻣﻐﺰ"ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ "ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ" ﺑﺎﺷﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎ "ﺳﺮ" ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ "ﻣﻐﺰ" ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ "ﻭﺍﮐﻨﺶ" نشان ﻧﺪﻫﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ.... 🌱بهترین جوابها 👇🏻 ▪️بهترین جواب بدگویی:سکوت ▫️بهترین جواب خشم :صبر ▪️بهترین جواب درد:تحمل ▫️بهترین جواب تنهایی:تلاش ▪️بهترین جواب سختی:توکل ▫️بهترین جواب خوبی:تشکر ▪️بهترین جواب زندگی:قناعت ▫️بهترین جواب شکست:امیدواری.. برای جبران اشتباهات، به دوستانت همانقدر زمان بده که برای خودت فرصت قائل میشوی.. موفق باشید 🙏
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنج خاصیت ایت الکرسی که دوست داشتم شما هم بدونید🙏
زیبا و خواندنی 🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 💠داستانی آموزنده و زیبا حتما بخوانید👌 ⚫️ ✍️حکایت کنند مرد عیال واری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟ 🔻گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا... او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است...💯 ✨بترس از ناله مظلومی که جز خدا یار و مددکاری ندارد🔸
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍😋 این مدل مرغ خیلی آسون و خوشمزه س برای مهمونی هم میتونید توی دیس بچنید خیلی شیک میشه 😍😍😍 درست کردنشم که واضحه داخل سینه مرغ بدون استخون رو کاملا با چاقو خالی کنید فقط خیلی احتیاط کنید که بالا و پایین مرغ سوراخ نشه 😐که موادش موقع پر کردن بیرون بریزه⁣⁣ داخلش رو با زرشک و پیاز داغ یا حتی گردو خرد شده پر کنید یکمم به داخلش زعفرون بزنید ⁣⁣بعد بیرونش رو هم کاملا زعفرون  بزنید و داخل روغن داغ دو طرفش رو سرخ کنید ⁣⁣حالا برای سسش یکم پیاز داغ ،برگ بو ،نمک،فلفل و ابجوش بهش اضافه کنید و بذارید با شعله ملایم بپزه و سسش غلیظ بشه حدودا نیم ساعته آماده س و مغز پخت میشه ⁣⁣بعد از پخت هم همین مدلی با سس میتونید سرو کنید هم مثل من یکم که خنک شد برش بدید با یه چاقو تیز و اره ای ،سسش هم توی کاسه کوچیک کنارش بذارید (اگه سرد شد که خیلی نمیشه میتونید گرمش کنید داخل مایکروفر )⁣ ⁣نوش جانتان 🙏
✍داستان مرد ثروتمند و پسرش روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را بـه ده برد تا بـه او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. ان دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! پدر پرسید آیا بـه زندگی ان ها توجه کردی؟پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟پسر کمی اندیشید و بعد بـه آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های‌ تزیینی داریم و ان ها ستارگان را دارند. حیاط ما بـه دیوارهایش محدود می‌شود اما باغ آن ها بی انتهاست! با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو بـه من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم. بیایم داشته هایمان را بشماریم وخدارا شکر کنیم🤲