هدایت شده از آن سو | روایت آنسوی ماجرا
🔸روایت یک تحریف
✅امروز نهم ربیع الاول است. روزی که در فرهنگ شیعه به مناسبت همزمان شدن با آغاز امامت حضرت مهدی(عج) با جشن همراه است.
⛔️ اما برخی با استناد به روایات ضعیف السند این روز را به مناسبت
قتل عمر بن خطابجشن میگیرند. ❗️❌ مراسمی که هم «مرجعیت سندی ندارد» و هم از سوی مراجع تقلید بارها بر عدم انجام آن، تاکید شده است. 👈 در آخرین پست اینستاگرامی به این مراسم و نظر مراجع درباره آن پرداختهایم. 📲مشاهده پست ✅ کنشگر عزیز انتظار می رود، این پست را : ۱. مشاهده و لایک کنید ۲. به دوستان خود در ایتا،اینستاگرام و ... ارسال کنید. ۳. استوری کنید. باشگاه حامیمی ها 🔹روایت آنسوی ماجرا | @onsoo_ir
📌مسابقه خاطره بازی
💢شرکت کننده شماره ۳۳
سرکار خانم مینا حداد زاده از دانشگاه آزاد
👈القصه روزی روزگاری توی دیار کریمان دهه هفتادی ها و هشتادی ها جمع شدن که یه داستان برای خودشون رقم بزنن به نام حامیم.
توی حامیم ۲ ساله ی قصه ما ماجراهای رنگارنگی اتفاق افتاد، خوب و بدش با هم قشنگش کردن.
لحظه های طنز توی نشست ها و کلاس ها، همکاری دانشجوها و مسئولین، ورزش های صبحگاهی که انجام نشدن، اردوی تفریحی که برد ما رو به زمان دبیرستان، و از همه دلپذیرتر استشمام عطر شهدا و مزین شدن حامیم با شهدا بود.
خب بگم از صبح شنبه ،فکر کنم برای ۹۹/۹ درصد از ما برای اولین بار توی تاریخ زندگی بیست و چندساله مون بود که صبح و هفته ی خودمون رو از ۳و نیم بامداد شروع کردیم، گفتیم نماز بخونیم لااقل از فیض جماعت بهرمند بشیم…که نه نماز خونه ای پیدا شد و نه جماعتی و نه امام جماعتی ،شب قبلش نقل کرده بودن که پیکان های روی زمین رو دنبال کنید(اون پیکانِ سواری رو نمی گم ها، منظورم همون فلش و علامته) تا برای نماز جماعت به نماز خونه برسید و نماز بخونید، مگه تموم میشدن پیکان ها؟!مثل موشکای حیرون و ویلونِ دشمن هر کدوم به یه طرف میرفتن و به نتیجه نمی رسیدن.نصف شب ،محوطه ی خوابگاه دخترا ، تماشایی بود، ما رو میگی شده بودیم مثل ارواح مشکی پوشِ سر گردون که به دور خودمون می چرخیدیم و نالان از پیدا نکردن نمازخونه آه و ناله سر میدادیم،عصبانی از ندیدن نماز خونه و نصف و نیمه بودن پیکان ها با آهی جگر سوز ناشی از نخوابیدن به اتاق خودمون برگشتیم و اولین نیمه شب حامیمی رو با ترس از ادامه ی همچین روالی توی سایر برنامه ها به صبح رسوندیم.شب هم که میشد خیره به در و پتو پیچ شده ، بخاطر سرما و برودت هوا، منتظر مامورین شبگرد بودیم که در بزنن و با ورودشون مو رو از ماست بکشن بیرون، عجیباً غریبا!! قدری این بزرگواران دقیق بودن که مورد داشتیم پتو جای یکی از بچه ها حاضری زده بود.
مراسما رو یکی یکی و با انرژی فراوونِ اولیه پشت سر گذاشته و راضی از پذیرایی ها و نظم حاکم ، روزا رو شب میکردیم و شبا رو صبح میکردیم؛ اما؛اما؛ گفتم پذیرایی؟! کیفیتش انصافا خوب بود ولی بخاطر بار سنگین کلاسا و زود پا شدن بچه ها از خواب ناز و جدایی از تخت سرد و نرم ،بچه ها انگار بعد از ساعت ها تشنگی ، آب دیده باشن و هجوم میبردن سمت میز یه چیزی میگم و یه چیزی می شنوید ها، شاید مثل هجوم قومِ.... بگذریم در شان ما نیست. آره خلاصه پذیرایی مگه بود؟! کم مونده بود منای دیگه ای به جای عربستان توی ایران ، اونم برای کیک و سن ایچ نه زیارت و عبادت رخ بده، به قولی، مِنا با حرکات بعضیا شده بود مُنا.نصف برگای مِنا ریخت این وسط...
آمد در نظرم حادثه ای چونان منا/
خوف انگیز و هولناک واقعه ای،پناه بر خدا.
از اینا که بگذریم سخن خواب خوشتر است. عزیزانم،خواب!چیزی که نسل امروز ما رو بدجور شیفته و شیدای خودش کرده و تموم کارا حول محورش میچرخن.بچه های حامیم هم که دیگه مستثنی نیستن که،اونا هم از این مردمن،از این خاکن و خب من فکر میکنم شیراز در واقع باید ۹۵ درصد از خاک ایرانو تشکیل میداد نه فقط یه استان،اینو وقتی فهمیدم که تمایل عجیب بچه های کرمونی رو به خواب و استراحت و پیچوندن کلاسا دیدم ...
دور از جونتون، توی کلاس ها و نشست ها چشمای مبارکتونو که توی کاسه میچرخوندین، کمِ کمش چند نفری رو میدیدین که مجلسو مزین به این کار دل انگیز کردن و حتی صدای گوشنواز خر و پفشون دم گوشِت، شده آوای خوش صبحگاهی.
توی یکی از نشست ها، کناریم که داشت خواب هفت پادشاه رو میدید و صدای خر و پفش گوش فلک رو کر کرده بود،چشمام این منظره ی زیبا رو شکار کردن، دیدن همانا و سنگین شدن پلک های منم همانا، و این طلسم برای منم شکسته شد و به خواب رفتم،خوابی خوشتر از زیر لحاف... میدونین چیه شایدم ۹۵ درصدمون شیرازی نیستیم و کلا مسری بودن، خاصیت خوابه که شاهد خواب سر کلاس ها، نشست ها، و در راس آنها مجلس هستیم .
الله اعلم...
ماییم و جهان و خوابِ صبحگاهی/
عجبی!چشممان منور شد به جمال خورشید صبحگاهی.
جونم براتون بگه که روزا از پی هم می گذشت و اتوبوس حامیم با مسافراش در حرکت بودن که بین راه اتفاقایی افتاد، جاده صاف بود؟نبود؟
چاله بود؟نبود؟نمی دونم میخ بود؟ نبود؟ ولی هر چی بود چرخ این اتوبوس رو پنجر کرد و از جاده منحرف شدیم، نشستا جا به جا شدن بعضی برنامه ها هم متاسفانه لغو شدن. دقیق نمیدونیم چرا ولی مسئولین با پاره ای از توضیحات ما رو مستفیض کردن، اما خب
بازم شاهد پدیده ی رایج اظهار نظرهای راننده تاکسی ای بودیم ،مثلا یه سریا میگفتن لغو و جابجایی برنامه ها هم کار خودشونه ،میخوان حواسمونو پرت کنن...
والا برای ما که بد نشد، خیر بود که داشت توی این طرح رو سر ما میبارید، لغو شدن توی ذهنِ ایرانیزه ی ما مساوی بود با استراحت و خواب و خوابگاه و دلمون خوش بود به همین شادی های کوچک توی این مملکت...
25.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌مسابقه خاطره بازی
💢شرکت کننده شماره ۳۴
سرکار خانم علینقی و سرکار خانم فاطمه مختاری از دانشگاه فرهنگیان
👈اینجا راهی است ، مملوء از فروغِ دانش و آگاهی که هر لحظه ذهن و افکارت را روشن تر میکند و تاریکی ها را از مسیر زندگی ات دور میکند،فروغی که گاه آنقدر غرق آن میشوی که گذشت زمان را بی اراده فراموش میکنی و غرق در شادی های ان میشوی.
و برای من لحظه ای لذت بخش است که با کوله باری از دانش و شناخت از این دوره خارج میشوم و اولین چیزی که مرا به وجد میآورد ان است که درخت دانش و منطق وجودم مملوء از جوانه ها شده است ،جوانه هایی که قرار است درخشش تک تک آن ها چراغی به روشنایی پرتوهای نور خورشید در کوچه های علم و دانش مسیری نوین برایم اشکار سازد باشد که در این راه موفق باشم .
گذر این دوران برایم همچون جوان های نو رسته ی بهاریست که از لابهلای این جوانه ها خاطراتی لبریز از دانش و اگاهی در گوشه ی ذهنم شکوفا می شود.
و اما امروز روز پایان دوره حامیم است و آغازی برای من و هم دوره ای هایم که با توکل بر خدا قدم بگذاریم در جاده ی علم و معرفت و انفاق کنیم هر انچه اموختیم .
فریاد های شادی ،زمزمه های درباره امتحان و تمام خاطرات شیرین این دوره رشته ی افکارم را در هم می زند و من آنقدر غرق در مرور خاطرات دوران هفت روزه ای که گذشت بودم متوجه ی صدا زدن دوستانم نشدم و بسیار سپاسگزارم از خداوند منان که این فرصت را در اختیارم گذاشت و فهمیدم دید تازه ای به زندگی در روابط با دانش آموزانم داشته باشم.
📌مسابقه خاطره بازی
💢شرکت کننده شماره ۳۵
سرکار خانم نگین عبدالله زاده از دانشگاه ولی عصر رفسنجان
🔸️کانال اطلاع رسانی حامیم استان کرمان:
https://eitaa.com/hamimkerman
--‐---------------------------------
🔸 کانال خبری و اطلاع رسانی ستاد مرکزی حامیم
🆔 @haamimsetad
#حامیم2
#نهاد_رهبری_در_دانشگاهها
#حلقه_های_میانی
#کرمان
#مسابقه
#خاطره_بازی
📌مسابقه خاطره بازی
💢شرکت کننده شماره ۳۶
سرکارخانم فاطمه پورسیستانی از دانشگاه شهید باهنر کرمان
👈محل جوشش و اوج ...
🔸️کانال اطلاع رسانی حامیم استان کرمان:
https://eitaa.com/hamimkerman
--‐---------------------------------
🔸 کانال خبری و اطلاع رسانی ستاد مرکزی حامیم
🆔 @haamimsetad
#حامیم2
#نهاد_رهبری_در_دانشگاهها
#حلقه_های_میانی
#کرمان
#مسابقه
#خاطره_بازی
📌مسابقه خاطره بازی
💢سرکار خانم مطهره استادی از دانشگاه پیام نور انار
دلتنگم،دلتنگ حامیم.
این روزا داره مثل باد میگذره و من دلتنگم،
دلم واسه روزای حامیم تنگ شده روزایی که منو کلی تغییر دادن روزایی که باعث شدن حال دل و روح من از این رو به اون رو بشه.
اون روزا بااینکه خیلی سخت بود ساعت۳نصف شب پاشدن ولی بهم یاد داد ما میتونیم جلوی هر سختی قد علم کنیم،روزایی بود که شاید هیچ استراحتی نداشتیم ولی بهم یاد داد آدم خسته هم باشه ولی شور و اشتیاق دروجودش باعث میشه که سر پا بمونه حالا این شور و اشتیاق چی بود؟
اصلان بیا ببرمت حامیم تا بدونی دلتنگ چیم، حامیم با من کاری کرد که یک سری عقاید رو توی ذهنم تحلیل کنم و تغییرشون بدم،شما میدونین که ما نسل هایی هستیم راحت قانع نمیشیم ولی حامیم منو توی خیلی از مسائل سیاسی و اجتماعی قانع کرد.بهم یاد داد حجاب واسه چیه بهم یاد داد شهیدامون واسه چی جونشون رو گذاشتن کف دستشون یاد داد که جوامع غربی چجوری میخوان عقاید جوان های مارو تغییر بدن.
میخوام بگم که توی روزای حامیم منه مطهره دیگه خودم نبودم ،حالا از حال خوب حامیم بگم برات اون قسمت هایی که خیلی دوسشون داشتم.
من شاید مثل خیلی هاتون زیاد بچه مذهبی نباشم اما منه مطهره با روضه ای که شب توی حسینیه برگذار شد سرخاک شهید گمنام اشک میریختم منه مطهره گلزار شهدا بدون اینکه ببینم دورم کلی آدمه با چشمای خیس و دل پردردم حرف میزدم با تک تک شهیدا، یادمه بچه ها میگفتن این شهید حاجت میده این یکی شهید همراه حاج قاسم سلیمانی بوده و... اما من نمیفهمیدم اون لحظه تو دلم میگفتم همه اینا شهیدن همشون حاجتمون رو اگه بااخلاص باشه و به صلاح باشه پادرمیونی میکنن برامون تا خدا اون حاجت رو قبول کنه پس سعی کردم تا میتونم با هاشون ارتباط بگیرم و خودمو سبک کنم...
خب میدونم خیلی حرف زدم و روایت گری هم بلد نیستم اما بیا ببرمت یک شب توی حامیم بودن یک شبی که واقعا از ته دل اشک میریختم فارغ از اینکه چشمم دوروبرم رو ببینه ،حال دلم اون شب خیلی بد بود مامانم بهم زنگ زده بود و گفت دکتر گفته باید عمل بشم دیگه نمیفهمیدم چکار کنم من یه جای دیگه و مامانمم یه جای دیگه اون شب بدترین حال دنیا رو داشتم همش دلم میخواست پاشم برم حسینه پیش شهیدای گمنام حالم خوب بشه،وقتی اومدیم بیرون با صحنه ای رو به رو شدیم که واقعا میتونست منو آروم کنه فکر کنم یادتون اومد صحبت های حاج آقا و روایت کربلا،دل پر دردی داشتم اون شب چند تا از بچه ها رفتن واسه دیدن روایت کربلا و حاج آقا صباحی هم همزمان شروع کردن به صحبت از واقع کربلا من دیگه نمیتونستم روی پاهام بند بشم تو بغل دوستم اشک میریختم یادمه زهرا و الهه که درجریان حال مامانم بودن هرکار کردن نتونستن منو آروم کنن الهه همش میگفت آروم باش گریه نکن خوب میشه مامانت ولی نمیتونست جوری گریه میکردم انگار یه بچه ای رو از چیزی که میخواسته دورش کردن یا واسش نخریدن نمیتونستم اشکامو کنترل کنم همش میگفتم یا امام حسین بابا که ندارم مامانمم این حالشه من چکار کنم من چجوری تحمل کنم اینهمه درد رو توی این دنیا خودت از خدا بخواه که مامانم خوب بشه تنها شب پردرد من توی حامیم همون شب بود که بعدش یکی دوتا دوستام میخندیدن بهممیگفتن همه نگات میکردن ولی زیاد مهم نبود برام چون با امام حسینم داشتم حرف میزدم...
و آخرین حرفم از حامیم برمیگرده به کلیپ کوتاهی که توی باغ شاهزاده گرفتم و همتون دیدید دیگه،اینو بگم من زیاد اهل عکس و فیلم گرفتن و به اشتراک گذاشتنش نیستم دوست دارم از اون جایی که رفتم کاملا لذت ببرم پس زیاد اون لحظه ها رو نمیرم سمت گوشی اما اون فیلم کوتاه خیلی برام باارزشه چون بهترین ها جمع شدن توی یک قاب کوچیک جمعی که واقعا این یک هفته حامیم از وجود باارزششون لذت بردیم از تک تک حرفاشون از تک تک زحماتشون من که واقعا ممنونم ازشون و ایشالله صاحب الزمان خودش محافظ این جمع و بچه هایی که توی حامیم بودن باشه.
هنوزم کلی خاطره هست از حامیم از کلاس ها و برنامه ها گرفته تا استاد هایی که از دل و جونشون واسمون توضیح میدادن بدون اینکه خسته بشن ما رو راهنمایی میکردن .نمیگم به پایان آمدیم دفتر حکایت همچنان باقیست چون این دفتر هیچ جوره پر نمیشه روزای حامیم کلی حرف داره که من فقط تیکه کوچکی از این روزا رو گفتم بهتون
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌مسابقه خاطره بازی
💢شرکت کننده شماره 38
سرکار خانم انیس دوست محمدی
🔸️کانال اطلاع رسانی حامیم استان کرمان:
https://eitaa.com/hamimkerman
--‐---------------------------------
🔸 کانال خبری و اطلاع رسانی ستاد مرکزی حامیم
🆔 @haamimsetad
#حامیم2
#نهاد_رهبری_در_دانشگاهها
#حلقه_های_میانی
#کرمان
#مسابقه
#خاطره_بازی
📌مسابقه خاطره بازی
💢شرکت کننده شماره 39
سرکار خانم فاطمه سلحشور از دانشگاه صنعتی سیرجان
👈با قلبی گرفته، ذهنی پر از فکر های جور واجور، درگیر با افکاری بی سر و ته، گمشده در راه برای سر و سامان دادن به این سردرگمی راهی مسیری شدم که امید داشتم خود را پیدا خواهم کرد.
مسیری که به سفری ختم شد پر از حقایق، پر از زیبایی عطر وجود خدایی که از آن دور شده ایم در کنار همراهانی که سراسر عشق در وجودشان جریان داشت.
سفری که هفت روز بود اما برای من به اندازه عمر 22 ساله ام چیز هایی برای فهمیدن.
ثانیه به ثانیه در وجودم شوری به پا میشد که گویی تازه توانایی دیدن و شنیدن دارم چه بسا لحظه هایی که خار شد بر چشمانی که به روی خیلی چیز ها بسته بودم و سوخت قلبی که به سان تپیدن رهایش کرده بودم، چشم ها گریستند تا شسته شوند و قلب تپید تا پاک شود از هر گونه سیاهی قبل از این تولد دوباره.
تولدی که گویی خیلی وقت بود منتظرش بودم شروعی به نام حامیم با شعار «حلقه های میانی از تبار سلیمانی»
اینجا بود که فهمیدم حواسمان نیست که چطور ساده از حادثه ها عبور میکنیم، منظور اتفاق های خاص و غیرمنتظره نیست همین ها: همین هایی که هر روز تکرار میشوند و برایمان شده اند روتین زندگی.
صد شکر که در زیر سایه رهبری این توانایی را داریم که مقابله کنیم در برابر کسانی که منتظر فروپاشی این سرزمین اند، سرزمینی که وجب به وجب خاکش مزین به عطر و بوی شهیدانی است که داستان زندگی یشان داستان عاشقی یشان
گوش به گوش میرسد.
آری ما فرزندان این سرزمین هستیم ما جوان هایی هستیم که دست به دست هم خواهیم داد تا زنده بماند یاد دلاورانی که کوشیده اند تا جاودان بماند نام ایران و ایرانی تا جاودان بماند نام مسلمان و روز به روز درخشان شود خاکی که بوی بهشت میدهد.
آری سفری که از آن سخن به میان آوردم سفری بود انسان ساز که درونمان را دگرگون کرد و پاسخ داد به تمام سوالات ذهنمان، سوالاتی که هر شب در خوابگاههای دانشجویی جنجال به پا میکرد و ما ناتوان از پاسخ به آن ها... حالا یک افسر توانمند در جنگ نرم شده ام و تبیین خواهم کرد مسائل روز را برای دوستان و هم سالانم...
🔸️کانال اطلاع رسانی حامیم استان کرمان:
https://eitaa.com/hamimkerman
--‐---------------------------------
🔸 کانال خبری و اطلاع رسانی ستاد مرکزی حامیم
🆔 @haamimsetad
#حامیم2
#نهاد_رهبری_در_دانشگاهها
#حلقه_های_میانی
#کرمان
#مسابقه
#خاطره_بازی
19.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌مسابقه خاطره بازی
💢شرکت کننده شماره 40
سرکار خانم پیری زاده و سرکار خانم سلحشور از دانشگاه صنعتی سیرجان
🔸️کانال اطلاع رسانی حامیم استان کرمان:
https://eitaa.com/hamimkerman
--‐---------------------------------
🔸 کانال خبری و اطلاع رسانی ستاد مرکزی حامیم
🆔 @haamimsetad
#حامیم2
#نهاد_رهبری_در_دانشگاهها
#حلقه_های_میانی
#کرمان
#مسابقه
#خاطره_بازی