#روایت_غزه (126)
#صبح_نزدیک_است
برای خواهران عزیزم در غزه
خواهرم سلام، امیدوارم که مثل همیشه دلت قرص باشد به امداد الهی و بر لب ات جاری باشد حسبنا الله و نعم الوکیل
عزیزتر از جانم،دورم از تو اما بند بند دلم برای مظلومیت تو گریه می کند،الان که می نویسم اشک در چشمانم حلقه زده،عمریست که در تابلوی ذهنم مظلومیت،معصومیت و استقامت تو را نقاشی می کنم،تو که برای شرافت ات نه فقط از جان شیرین خودت می گذری که جگرگوشه هایت هم در راه هدف قربانی می شود
ننگ بر دهان نجس یاوه گویانی که شعار انسانیت و حقوق بشر سر می دهند و اما به تو که می رسند لال می شوند،جغرافیای ما شاید با هم فاصله داشته باشد اما قلب هایمان بی گمان به هم نزدیک است نمی دانی از شبی که بیمارستان معمدانی را بمباران کردند چه حالی ام؟واژه ها عاجز از بیان میزان حزن و اندوه من است
هر لحظه تصویر بچه های مظلوم شما از پیش چشم ام عبور می کند
بعضی دردها را نمیشود توصیف کرد
بعضی غم ها آنقدر عمیق هستند که هیچ واژه ای قادر به توصیف ان نیست
غم من در سوگ جگرگوشه های شما از جنس همین غم هاست
اما میان این دردها و غم ها یک احساس شادمانی با من است و آن ماندگاری شماست
می دانم این رژیم سفاک به زودی رخت بر می بندد و دنیا از وجود نحس اش پاک می شود
می دانم سفاک های صهیونیستی و آمریکایی تا ابد مشمول لعن جهانیان خواهند بود همان طور که شمر و ابن زیاد و بنی امیه را هر صبح و شام در زیارت عاشورا لعن می کنیم
کاش راه باز می شد تا در کنارتان حاضر باشم
کاش می شد یک دل سیر روی شانه هایم گریه می کردید
من یک مادرم شاید بهتر شما را درک کنم
کاش می توانستم برای تسلای دل داغدارتان روضه علی اصغر بخوانم
داغجگرگوشه های شما نه فقط قلب من و امثال مرا جریحه دار کرده است بلکه قلب مبارک امام زمان برای هجم این اندوه در اضطراب است
خواهران عزیزم می دانید این روزها برای آرامش دل شما و امام زمان صدقه کنار می گذارم؟
می دانید از صبر و استقامت شما برای شاگردانم قصه های نابی درست کرده و اشعار زیبایی سروده ام؟
اما هیچکدام از اینها آتشی که درون سینه ان شعله کشیده را خاموش نساخته است
تنها در کنار شما بودن است که می تواند قلب شکسته مرا التیام بخشد
اینکه کنارتان باشم و دلداری تان دهم،اینکه خون از پیکر نازدانه هایتان پاک کنم اینکه برای بچه هایتان که از خوف بمباران مات و مبهوت شدند آنقدر نمایش اجرا کنم که خنده بر لب های شان نقش بندد
اینکه با خودم مرهمی بیاورم برای زخم های بی امان تان
من دلم قرص است به وعده حتمی خدا که ان الارض یرثها عبادی الصالحون
من دلم قرص است به ان تنصرالله ینصرکم
میدانم فتح قدس نزدیک است
و می دانم که باطل رفتنی است
به امید روزی که در قدس شریف همدیگر را ببینیم
به امید نابودی اسرائیل و هم پیمانان سفاک و کودک کش اش
✍️با تقدیم احترام،خواهر شما
طیبه نجفی کرم خانی
#فلسطین #غزه
@hamnevisan
#روایت_غزه (127)
«هوای باروتی»
تألمش زیاد است عامووو.فشار جریان خون رگ های مغز آدم را پاره می کند.یکی باید خیلی دردش بگیرد که با پای پَتی برود استقبالِ سوراخ سوراخ شدن.از بچه ای که توی قفس به دنیا آمده و پشت حصار قد کشیده چه توقعی داری!هاااا؟ بچه آدم باجوجه ی مرغ عشق فرق دارد،تویِ تنگیِ قفس،شیر می شود.خدایی حیف نیست آدمیزاد به آن نازکی پشت سیم خاردار به دنیا بیاید و مُهر جیل الحاجز*بخورد وسط پیشانی اش؟ ننه اش اولِ جوانی از درد زایمان بمیرد وغیرت بابایش دود بشود برود هوااا؟
خُب شاید یکی بخواهد با پدر بزرگش فرق داشته باشد.به من چه!به توچه!شاید دلش نخواهد توی حصار زندگی کند،شاید نخواهد پشت ایست بازرسیِ روستا روزی دو بار دست جودها *بخورد به تنش.شاید دلش بخواهد پاییز که شد دست دختر ابوعلی را که ننه اش برایش نشان کرده بگیرد و برود توی مزارع زیتون قدم بزند!تو چکار داری که می خواهند خونشان را بدهند زمینهایشان را پس بگیرند.اصلا ناموسا تو خودت زمین هایت را می دهی به کسی!به خدا اگر بدهی....
امروز جمیله* شهید شد، شاید از قفس خسته بود و دلش بهانه عبدالعزیز را گرفته بود.از چشم هایش غیرت می چکید.آخخخخخ که چقدر به هم می آمدند،حتی وقتی عبدالعزیز شهید شد!باز هم به هم می آمدند.بی خیاااال!
اصلا قصه عشق دیگران به ماچه!
زندگی بین فنس ضعیفه ها را مرد می کند!شیرِ ننه ای که پشت ایست بازرسی توی بر بیابان و زیر سایه تند و تیزِ حصار، بچه می زاید با شیرِ پلنگ هایی که فیلم بچه زاییدنشان را می گذارند جلو چشم خلق الله خیلی توفیر دارد!
هییییی! عاموووو....
یادت رفته؟توی خرمشهر به جای اکسیژن،عطر باروت می رفت توی دماغ آدم؟ بوی باروت بچه ی نه ساله را یک شبه مرد می کند.از کل ایران آمده بودند توی ان یه وجب جا.خاک عین ناموس آدم است!تو ناموست را می دهی به کسی؟حضرت عباسی نمی دهی. آدم که حتما نباید پشت حصار به دنیا بیاید که غیرت داشته باشد...
تألمش خیلی زیاد است عاموووو....
فشار جریانِ خون رگ های مغز آدم را پاره می کند!
راستی نگفتی توی این هوای باروتی می خواهی طرف کی باشی؟دختر ابو علی و مزارع زیتون یا جودهای پشت فنس ها؟!
تا دیر نشده جای ایستادنت را مشخص کن!
فردا دیرست عامو....
پ. ن
*جیل الحاجز: به کودکان فلسطینی که پشت ایست های بازرسی متولد می شوند گفته می شود.
*دکتر جمیله الشنطی،چهره سیاسی حماس و همسر شهید عبدالعزیز رنتیسی
*جود: جهود، یهودی.
✍️ طیبه فرید
#فلسطین #غزه
@hamnevisan
#روایت_غزه (128)
یا حِرْزَ مَنْ لَاحِرْزَ لَهُ
تو آنجا ایستاده ای برادرم،
و در میان آوارهای خانه ات به دنبال فرزندانت می گردی، نماز بپا میداری، بی آنکه به حجم خرابی ها نظر کنی!
تو آنجا ایستاده ای خواهرم،
و کودکت روی تخت بیمارستان ضجه میزند اما گلوی پر بغضت از شکر خالی نمی شود!
تو آنجا ایستاده ای، در خاکی که "پاره تن اسلام" است در حالی که نه سقف ها پناه شمایند از آوارها و نه بیمارستان ها مکان امنی از شر موشک ها...
تو ایستاده ای به مقاومت،
به صبر،
به شکر،
و نامی دیگر به مجاهدت داده ای!
امروز تنها نگاهدار شما اوست!
که الله است نگاهدار کسی که نگاهداری ندارد...
یا حِرْزَ مَنْ لَاحِرْزَ لَهُ...
🖌مرضیه مشایخ
#فلسطین #غزه
@hamnevisan
#روایت_غزه (129)
نَصۡرٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَتۡحٞ قَرِيبٞۗ
آوینی کجاست؟
تا با یک دوربین و صدای شورانگیزش،
راوی فتحالفتوحها باشد؟!
سید شهیدان اهل قلم به راستی کجایی که غبار نشسته بر دل های ما را با نوای آسمانی بزدایی و روح هایمان را با قلم خود به لحظه هایی که بر کودکان مظلوم غزه گذشت آشنا کنی ...
میدانم میآید روزی که جسم هایمان در بر آستان بیت المقدس بنشیند به انتظار نماز جمعهای در جشن فتح الفتوح قدس و روح هایمان بر آسمان ملکوتی آن آستان شریف پرواز کند و تا خود فتاح پیش برود.
یقین دارم آن روز نزدیک است که در تمام جهان بانگ لا اله الا الله دل ها را بر یکدیگر گره بزند و همه جهانیان در یابند که دیگر خواهر و برادر دینی هم هستند و یکصدا بخوانند و فرج را بخواهند و آن موعود و منجی با ردای سبز که بر شانه های محکمش افتاده و قدم هایی استوار که سراسر آرامش است و نشان بزرگی ، بیاید... بیاید تا جهان مملوء از آرامش و سکون بشود ، عاری از جبر و جور ...
او می آید و از مقام خون های کودکان بی پناه فلسطین گل های لاله میروید
خدای عزوجل وعده پیروزی داده بر آنان که در راه حق استوارند همانا که پیروزی بر اهل ایمان نزدیک است ...
دلهایتان قرص باشد که خوف و ترس به امنيت و آرامش مبدل می شود
جانبداری از مردم بی دفاع فلسطین و لاله های آرامیده در خاک غزه ، اولین گام جهانی شدن وحدت اسلامی است
با احترام فرزند ایران زمین حامی فلسطین
#طوفان_الاقصی
🖌الهه محرابی نژاد
#فلسطین #غزه
@hamnevisan
#روایت_غزه (130)
حکایتِ حقارتِ صهیونیست...
فاطمه مهدوی
در کانال خبر تلویزیون، گزارشگری فلسطینی را دیدم که میگفت:(( با مادری مصاحبهای داشتم که گفتهبود، از پسرم پرسیدم:بزرگ شوی میخواهی چه کاره شوی؟
پسرم در جوابم گفت: مادر جان ما بزرگ نمیشویم.))
قلبم از شدت تاثر تیر کشید، دلم میخواست همان لحظه، آن کودک فلسطینی، آن پسر بچهی مغموم و ناامید را پیدا کنم و دست روی شانههایش بگذارم و جلوی پایش زانو زده، سرم را بالا گرفته، به چشمانش خیره شده و بگویم:( پسرم شما بزرگید، شما بزرگ به دنیا میآیید؛ کوچک و حقیر، دشمن شماست که نمیتواند قدکشیدنِ شما را روی عرصهی گیتی که آفریدهی خدای متعال است و حق طبیعی شما، تماشا کند).
کور باد چشمشان که این همه کودک را کشتند تا قدکشیدن سرو را نبینند! چشمان آنان حقیر است که نمیتواند، عظمت را ببیند. دنیای آنان پست و کوچک است که نمیتوانند افقهای بیکران و مفاهیم عمیق را درک کنند.
آری! مرام پلیدانِ روزگار از ابتدا همین بوده است؛ آنان کودکِ در بطنِ مادر را هم، با جسارت به مادر طاهرهاش بین در و دیوار به شهادت رساندند؛ آنان به شش ماههی شیرخواره هم رحم نکردند، شیرخوارهی تشنهای که پدرش فرمود:( اگر آب بخورد میمیرد، آب هم نخورد میمیرد). آنان به این لحظاتِ اضطرار پدر و پسر هم، رحم نکردند؛ حنجرهی شش ماهه را روی دست پدر دریدند.
آن ناجوانمردان، پسر خردسالهی امام مجتبی(علیهالسلام) را هم، بالای پیکر بیرمق عمو، بازو بریدند و به شهادت رساندند؛ آنان گوشواره از گوش دختر سه ساله کشیدند، سیلی به رخ دختر سه سالهی داغدارِ پدر و برادر و عمو نواختند. آنگاه که سر شش ماههی حنجر بریده را جدا کرده و روی نیزه بستند، به عالم فهماندند که چقدر حقیرند. مگر جرم همه آن کودکان چه بود جز عظمت و بزرگی، جز ذات پاک و الهی.
این صهیونیستها هم باقیماندهی همان دژخیمان و ددان هستند که به جان شما کودکان مظلوم غزه افتادهاند. میدانند که هر یک از شما چون قد بکشد و بزرگ شود، پیچکی خواهد شد که سخت، گلوی ظلم آنان را خواهد فشرد؛ میخواهند این پیچک رعنا را از ریشه برکنند، حال آنکه نمیدانند شما مردم مظلوم ستمدیده، عَشَقههایی هستید که چنگ به حبل المتین زدهاید و این ریسمان هیچگاه پاره نخواهد شد و شما ماندنیتر از همیشه، بر جای مانده و مقاومت میکنید.
امروز صدای مقاومت مظلومانهی شما به گوش کودکان همه دنیا رسیده است، همه با هم با دستان کوچکشان برای شما پیروزی طلب میکنند و برای مظلومیت و معصومیت کودکانهی شما اشک میریزند. پسران و دختران غزه بدانید که قطعاً شما پیروز خواهید شد.
#فلسطین #غزه
@hamnevisan
#روایت_غزه (131)
💢 هویتسازی با روایت جاری
امروز یکی از دوستانم جمله جالبی از دکتر خانیکی، استاد دانشگاه علامه طباطبایی برایم خواند. نقلی از کاستلز بود که میگفت: «می توان هویت را با استمرار روایت بسازیم.»
برایم جالب بود که هویت را با روایت خویشتن از خود میسازیم و این با استمرار است که امکان میپذیرد. روایتهای دستوپا شکسته، راه به جایی نخواهد برد. اگر روایت پس از شکلگیری، رشد کرد و شاخ و برگ پیدا کرد، میتواند ادعای بلوغ کند و بر دیگران چیره شود.
آنچه امروز فلسطین را هویت داده و توانسته در قلب جهانیان جا باز کند، روایت مظلومیت آنها از سال ۱۹۴۸ بوده است. از دست دادن زمین، جان دادن عزیزان، اسارت هموطنان و... سندی بر این روایت است. پیشنهاد امام خمینی برای روز قدس نیز بر جاری بودن این روایت کمک کرد.
اقدامات اخیر در غزه نیز حیران بودن رژیم صهیونیستی را دیدیم که چگونه ساکنین غزه، خویشتن و هویت خویش روایت میکنند؛ هویتی که توسط رژیم صهیونیستی به غارت برده شده است.
پشت روایت مردم غزه، هزارها داستان در پشت آن وجود داشت که هرکدام زمینهساز پیروزی بر غاصب است.
✍️ حسن مرادپور
#فلسطین #غزه
@hamnevisan
#روایت_غزه (132)
بنازم اسلام را که نردبانی دارد به سمت آسمان و قرب خدا که نامش نماز است.
و ضیافت باشکوه خدا که نامش رمضان است.
و پارهی تن و عزیزتر از جانی دارد که
نامش #فلسطین است...
✍️#سعید_کرمی
#نماز #روزه #قدس
#فلسطین #غزه
@hamnevisan
#روایت_غزه (133)
کاخ کذایی فرو خواهد ریخت
✍️خ. محمدجانی
زندگی در غزه به توان بی رحمی و وحشی گری است که یزید زمانه بر مظلومان و کودکان و زنان بی پناه غزه تحمیل می نماید و البته زندگی که نه بیشتر شکنجه ای است که خوراک چندین ساله آنان شده است.
در این روزها نداها در گلوها حبس و سیل اشک همچنان روایت گر ظلم و غارت و مظلومیت است.
این سیل روزی خروشان خواهد شد و چشمه ها بلکه دریا هایی طوفانی از خشم و غیرت و... از سرتاسر جهان به سویشان روانه خواهد کرد و امواجشان آنان را غرق و در هم خواهد کوبید. آن روز زیاد دور نیست.
اندکی صبر که خدا یاری می کند و صبح پیروزی طلوع خواهدکرد و دیو زمانه با کاخ کذایی خود فرو خواهد ریخت.
#فلسطین #غزه
@hamnevisan
#روایت_غزه (134)
جنگ فلسطین و صهیونیسم؛ نبردی ایدئولوژیک و تمدنی(قسمت اول)
#مهدی_جبرائیلیتبریزی
در ریشهیابی صهیونیسم اکتفا به عوامل سیاسی و ژئوپلتیکی نمیتواند ما را در تحلیل درست پدیدهها یاری رساند. اشغال فلسطین بر اساس مبادی دینی و عرفانی اتفاق افتاده است. و باید از این رویکرد به آن نگاه کرد. در اعتقادات یهودیت، این منطقه به عنوان سرزمین موعود نامیده شده است.
فقرات متعدد از تورات بر این مسئله اشاره دارند و اصولا عهد عتیق سرتاسر از این مسئله پر است و این اندیشه چنان در یهودیان ریشه دارد که از حدود هزار سال پیش همواره فلسطین را ملک خاص خود پنداشته و هر بار به هر دلیلی از آنجا دور شدهاند، در فراق سرزمین موعود اشک ریخته و دعای بازگشت خواندهاند. چرا که در یکی از اسفار تلمود زندگی در آن سرزمین را به منزله ایمان فرض کردهاند.
تاریخچه آن طبق کتاب مقدس به زمان حضرت ابراهیم(ع) برمیگردد. وقتی ابراهیم پدر قبایل عبری راهی سرزمین فلسطین شد(پیدایش ۷:۱۵)؛ خداوند به او مژده داده است که این سرزمین را به ذریهاش خواهد بخشید.(پیدایش ۲:۲۶- پیدایش ۱۸:۱۵- پیدایش ۷:۱۲). بر اساس همین قرارداد آسمانی حضرت موسی(ع) همه قبایل عبری را به دستور خداوند از مصر به سوی کنعان کوچ داده است.(خروج ۱:۳۳- تثنیه ۴:۳۴).
در همین سرزمین، بنیاسرائیل، دو حکومت سلطنتی به نام یهودیه در جنوب و اسرائیل در شمال تاسیس کرده و بناهای مقدس قومی و مذهبی خود را بنیان نهادهاند و دین و تمدن یهودی در آنجا رشد کرده است.
درباره تعیین حدود سرزمین موعود برخی منابع آن را مابین رود نیل تا فرات بیان می-کند(پیدایش ۱۸:۱۵). اما در بخش ۳۴ از سفر اعداد طبق نقشهای که برای سرزمین موعود ترسیم شده است، حدود آن فقط شامل فلسطین و مناطق اطراف آن میشود.
در توجیه این اختلاف علمای یهود به حدود حداقلی و حداکثری قائل هستند. حداقل سرزمین موعود آن حدودی را داراست که در سفر اعداد آمده است ولی در زمان قدرت یهود و بنی-اسرائیل همین سرزمین میتواند تا مرزهایی که در سفر پیدایش آمده است، گسترده شود.
#فلسطین #غزه
@hamnevisan
شبیه صنوبر.pdf
31.2K
#روایت_غزه (135)
دیگر خبری از ابریشمی و براق بودن موهای مشکی و کوتاه دختر نبود. سرش را به سمت برادرش گرداند. موهای پریشانش چون خوشه های گندم زار که در طوفان به هم می پیچد روی صورتش را پوشاند.
-داداش جون، من گرسنه م! چرا نیومد؟
برادر دستش را دور گردن خواهرش حلقه کرد و پاسخش را آرام داد:
ـ مامان رفته تا بابا رو بیاره گفتن حالش بهتره. یه کم دیگه صبر کن الان می یاد و برامون غذا درست میکنه، از همون سیب زمینی های زغالی.
#فلسطین #غزه
@hamnevisan
#روایت_غزه (136)
وارد خانه میشوم.
جنان، هنوز پشت پنجره ایستاده و با صورت خیس از اشک، به در خانه چشم دوخته است.
با وارد شدن من، به سمت حیاط میدود:«بگو که پیداش کردی»
لبخند روی لب هایم مینشیند. پلک هایم را به هم میفشارم. غم و غصه ی نگاه جنان، در کسری از ثانیه، تبدیل به یک لبخند عمیق به روی لب هایش میشود.
_«کجاست؟»
خنده روی لب هایم خشک میشود. آرام میگویم:«بیمارستان»
نگران میشود:«چی شده؟»
سعی میکنم باور کند که واقعا چیزی نشده:«چیزی نیست. دستش زخمی شده. مهم اینه که زندست»
جنان، کلمه «زندست» را با همه ی وجود تکرار میکند و از ته دلش میخندد.
آخر میدانی؛ ما همین یک بچه را داریم. آن را هم خدا بعد از ده سال به ما داد. نامش احمد است. او همه ی جان ماست...
با جنان از خانه بیرون میزنیم. دیگر طاقت ندارد. از صبح که احمد برنگشته، مثل اسفند روی آتش است.
زیر لب حرف میزند، ذکر میگوید، اشک میریزد، میخندد. ناگهان صدای انفجاری از دور، هردویمان را متوقف میکند. معلوم نیست باز کجا را زدند. خدا به داد مادرها برسد.
وارد خیابان بیمارستان میشویم. دود غلیظی همه جا را پوشانده. شلوغ تر از وقتی است که دنبال جنان میرفتم. آدم ها به سرعت جا به جا میشوند. سر در نمیآورم. نزدیک بیمارستان که میرسیم، جمعیت قفل میشود. بوی دود دارد خفه ام میکند. صدای فریاد و گریه لحظه ای قطع نمیشود. حرارت هوا بالا رفته. انگار ا
آن جلو چیزی میسوزد. نمیشود جلوتر رفت. جمعیت اجازه نمیدهد. اینها همه زخمی و مریض دارند؟ چه خبر شده؟
خودمان را به سختی از بین جمعیت جلو میکشیم. جلوتر، جلوتر...
لحظه ای به رو به رویم نگاه میکنم. فکر کنم اشتباه امده ام. اینجا نبود. شاید زود پیچیدیم. اینجا خرابه ای شعله ور نبود. اینجا یک بیمارستان بود. یک بیمارستان که احمد منتظر من و مادرش، روی تخت نشسته و بهانه میگرفت.
به جنان نگاه میکنم. او اما فقط روی خرابه ی رو به رویمان ماتش برده.
مرد ۵۰ ساله ای از بین خرابه ها بیرون می آید. به پهنای صورت اشک میریزد. صدایش، حتی وقتی فریاد میزند، میلرزد:«بیمارستان المعمدانی دیگه هیچ مجروحی نداره، همه راحت شدن»
جمعیت فریاد میکشد. من نمیفهمم. نمیخواهم بفهمم. نمیتوانم بفهمم. او زنده بود. حالش خوب بود. فقط کمی دستش...
جمله ی مرد میانسال در سرم بالا و پایین میشود:«بیمارستان المعمدانی دیگه هیچ مجروحی نداره...»
همه چیز در کمتر از نیم ساعت اتفاق افتاد.
دقیقا از وقتی که من با عجله به سمت خانه راه افتادم، تا وقتی که با جنان به طرف بیمارستان دویدیم.
دقیقا در همین نیم ساعت، دنیا تمام شد.
ما مردیم
نه احمدی ماند، و نه جانی...
فاطمه یحیائی
#فلسطین #غزه
@hamnevisan