eitaa logo
هم نویسان
272 دنبال‌کننده
172 عکس
30 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
(148) بی مروت ها آخرش زهر شبهای خرابه را به تو هم چشاندند😭 یابن الحسن! دیوار خرابه های غزه را گفتم که پای ناله های یا زینب ات در این شبها جای من سنگ صبورت باشند... با خود میگویم حرام زاده هایی که غایبت به این روز انداختند ، حاضرت را چه خواهند کرد؟! وای بر ما منتظران خسته و خفته ات... که هرچه هست، از کوتاهی های ماست! محمدرضا بهمن @HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(149) گفته بود با صدای موشک ، باید بخندیم. کاش اما میگفت چطور... سالها همیشه در کنارم ، اما کنون در همه خانه میبینمش... محمدرضا بهمن @HamNevisan
(150) تنها فرودگاهی‌ست که پرواز هایش متفاوت است. هواپیمایی فرود می‌آید و کودکانی به آسمان اوج می‌گیرند. 🔸🔸🔸🔸 پرچم شما، همان پرچم ماست نوار مشکی اش اما ... ❤️ 🔸🔸🔸🔸 آتش بِه پرچم نمی‌گرفت سوزِ جگرِ کودکانِ غزِه را کِه بِه یاد آورد بِه خشم آمد و داغیِ خشمش پرچم را سوزاند 🔸🔸🔸🔸 در موشک باران دیشب، برای عروسکم مادری کردم حالا میفهمم چرا از استرس ها سکته کرد 🔸🔸🔸🔸 نفسم را رها نمی‌کنم این تو است ✍️ کوتاه نوشت‌های ابوالفضل سلیمی @HamNevisan
. 🍃کانال هم‌نویسان را به دوستان‌تان معرفی کنید 🍃تا آنها هم در پویش‌ها دست به قلم شوند ✍️تا رسانه‌ها بهترین‌ها را از دلِ نوشتن‌های همگانی برگزینند ✍️تا جریان پیدا کنیم در مسیر روایت... خلاصه: ایده و نوشتن با شما هم‌نویسان عزیز تعامل رسانه‌ای و بازنشر محتوا با «شبکه‌ی جهاد روایت» @hamnevisan
(۱۵۱) بسم الله النور «دوباره زندگی» لحظه ای که خاطرات من زیر بمب های فسفری مذاب شد کاشکی عروسکم شیون مرا ندیده بود کاش زندگی به داد دردهای من رسیده بود در میان نقش های کودکی بارها و بارها برادرم شهید شد اینک او به خون نشسته است میهنم! با تصور طنین لای لای مادرم دوباره زنده می شوم با سرود تازه ام برای قدس نقشه های دشمنت بر آب می شود ✍ @HamNevisan
(۱۵۲) بسم الله النور «دوباره زندگی» لحظه ای که خاطرات من زیر بمب های فسفری مذاب شد کاشکی عروسکم شیون مرا ندیده بود کاش زندگی به داد دردهای من رسیده بود در میان نقش های کودکی بارها و بارها برادرم شهید شد اینک او به خون نشسته است میهنم! با تصور طنین لای لای مادرم دوباره زنده می شوم با سرود تازه ام برای قدس نقشه های دشمنت بر آب می شود ✍ @hamnevisan
(۱۵۳) تو جای من باش،می خواهم بدانم چه میکنی اگر روزهای بی شماری که با عنوان سال و ماه ، کوتاهتر به نظر می رسد،مانند من در اردوگاه چشمانت را به دنیا گشوده باشی و همینجا قد کشیده باشی. با گذشت زمان میفهمی که اردوگاه چیست،و تو چرا بی آنکه خودت بخواهی اینجایی و وامدار سختی هایی هستی که هیچ کدامش را نمیتوانی از سر وا کنی. کودکی ات پر از نجوای دلشکستگی های مادران و پدرانی ست که مانند تو گذشته و حال و آینده شان را باید همینجا طی کنند و حسرت های در سینه شکسته کهنسالانی ست که حتی لحظه ای از گذر عمرشان را بیرون ازاینجا نبوده اند. نفست میگیرد وقتی در اندیشه ات بیشتر از چهاردیواری حصار زندان اردوگاه را حق نداری تصور کنی. خیلی ها که می گویند هم خون و خویشاوند تو هستند ، آن دور دست ها جا مانده اند و نمیدانی آیا حالا هستند یا بی آنکه دیده باشی شان ، آمده اند و رفته اند. و تو حسرت لحظه ای گرمی مصافحه و دیدار بر دلت تا ابد می ماند و لبخند نیامده بر لبانت می خشکد. اینجا غریبانه میچرخی و می روی و می آیی و آنقدر شنیده ای که دیگر باورت شده که هیچ کجای اینجا مال تو نیست،بی اختیار زیر پایت خالی می شود و بند دلت می لرزد و همیشه دچار این خیالی که به اینجا تعلق نداری. غرورت جریحه دار است از اینکه جایت،وطنت،در دست اغیار است اما نمیتوانی آن را پس بگیری یا حتی به داشتنش مباهات کنی. اینجا همه چیز کم است ، دلت هیچگاه یک وعده سیر غذا ندیده ، لباس هایت را فراموش کرده ای که چندوقت از نو بودنش می گذرد. اسباب بازی تو و همه همسالانی که در اردوگاه همبازی تو هستند از ناکجایی آمده که فقط اسمش را شنیده ای و نمیدانی دشمن است یا نه. اینجا دلت همه چیز می خواهد،طبیعت زیبای باغ هایی از شهرهای وطنت که باد در گیسوان درختانش هو هو کشان جوانان عاشق و برومند را به رقص وا می دارد،هوای تازه و عطر شکوفه های سیب و پرتقال و سبزی درختان زیتون که فقط وصفش را شنیده ای دلت را شاد می کند،اما شادی که آمیخته با حسرت است. در کوچه پس کوچه هایش در خیالت میدوی و همه جا از صدای شاد کودکانه تو و مانند تو پر می شود بی آنکه خاطرت از حضور هیچ نامحرمی ناآرام شود. تازه این ها خوب های ماجرای من و اردوگاه است. هراز گاهی صدای شیون و ضجه همسایه ای پرده خیالت را می درد و تا اعماق وجودت رسوخ می کند. اینجا گاه و بیگاه خبر می آورند،خبر از دردهای ناتمام ساکنان اردوگاه . یا پاره تنشان را کشته اند یا بدتر از کشتن،به زندانهایی برده اند که فرجامشان نامعلوم است. می گویند برادرم که ندیده امش هم ، با همین سرنوشت نامعلوم از ما دور افتاده و مادرم سینه اش تا ابد سوخته و همیشه میبینم که نجیبانه بی قرار است و یواشکی گریه می کند . صداهای هراس آور هم اینجا کم نیست. می گویند کمی آنطرف تر ساکنان اندک شهرهای مانده را اگر نتوانند مانند ما بیرون کنند، به هر وسیله ای می کشند و خانه هایشان را می گیرند . خردسال باشند یا بزرگسال ، زن باشند یا مرد. نمیدانم میتوانی حال ما را تصور کنی یا نه، به هر حال شاید به نظرت خیلی سخت و غیر ممکن باشد اما برای من و امثال من ممکن شده است. گاهی از درونم ندایی نهیبم می زند که بروم. گویی کسی هم نوایش از بیرون صدایم می زند و مرا فرا می خواند که بیایم. آری باید بروم،برادرم تنهاست،مادرم امیدش را به من بسته که قد بکشم و بزرگ شوم و رؤیای زیبای بازگشتن را برایش واقعی کنم. پرستوی قلبم فصل پریدنش فرا رسیده ، اگر چه سیاه فام است و سیاهی دردهایش فراگیر، اما ، تیز پرواز است و آشیانه اش را یافته است ، باید سنگ بردارم. باید ابابیل شوم ، باید مانند برادرم پرواز کنم .... 🖌شیما سهرابیان @hamnevisan
(۱۵۴) مرگ در غزه مرده است انسان بزرگترین شگفتی جهان هستی است. گاهی در سازگاری و مقاومت با مشکلات محیط عکس العملهایی نشان می دهد که در باور نمی گنجد. غزه محیط بسته ایست که راه خروج و فرار ندارد. کودکان و زنان و غیرنظامیان غزه فقط از یک مکان مرگبار به مکان مرگبار دیگر جابه جا می شوند. نقطه امنی برای رفتن به آن وجود ندارد. چه شمال چه جنوب. چه مسجد چه مدرسه. چه بیمارستان و چه هرجای دیگر در معرض بمب‌های دو تنی یا بمب‌های آمریکایی قرار دارند. در چنین شرایطی یک تفکر و اعتقاد در کودکان و زنان و غیر نظامیان غزه ظهور می کند. بمبها و موشکها جسم و بدن آنها را تکه تکه می کنند، پودر می کنند و می سوزانند اما به تفکر و اعتقاد آنها هیچ آسیبی نمی توانند برسانند. کودک فلسطینی که خانواده اش را از دست داده و خودش نیز هر لحظه در معرض انفجار بمب است می گوید: کلنا فداء فلسطین. همه ما فدای فلسطین. همه ما فدای آزادی وطن. این فقط یک شعار نیست. یک تفکر و اعتقاد است. تفکر و اعتقادی که با آن مرگ را کشته است. در غزه مرگ مرده است. بمبها هیچ اثری ندارد. اگر دو برابر که هیچ بلکه ده ها برابر هیروشیما بمب در غزه بریزند این اعتقاد و تفکر پویاتر و زنده تر و جاودان تر می شود. آنها می گویند چه ما شهید شویم و چه در دنیا باشیم سرانجام ابرهای سیاه خواهند رفت و همه جهان سرود آزادی فلسطین را خواهند شنید. علیرضا مسرتی @HamNevisan
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(۱۵۵) 🎥 این مادر منه، از موهاش شناختمش! 🔸حال‌وهوای کودک فلسطینی بعد از اینکه مادرش را در میان شهدای بمباران غزه می بیند... همیشه که مادر موهای فرزندش را شانه نمی‌زند. گاهی دخترها حس زیبایی‌ دوستی‌اشان غلیان پیدا می‌کند و می‌افتند به جان گیسوهای مادر. 👩‍🦱🤵‍♀ شانه می‌کنند، بافت می‌زنند‌، دم اسبی می‌بندند و هزار رسم زیبا بر تارهای مو نقش می‌‌زنند. 👒👑 دختر فلسطینی، مادرش را از موهایش شناخت؛ نمی‌دانم خضاب خون گرفته بود یا خاک و دود آتش!!!☄😭 🖤 اما معلوم است در بازیهایش زمانهای زیادی آرایشکر گیسوهای مادرش بوده ...🍂👜 ✍ محبوبه حقیقت @HamNevisan
(۱۵۶) ▫️چه کنم که مادرم.. صدای بمبارانها که می‌آید، قلبم میخواهد از جا کنده شود، صدای بمباران که نیست، تنها خبرهای بمباران است که می‌شنوم... میان من و بمبارانها، فرسنگها فاصله است. اما همین خبرهایش، مرا پر از استرس و اضطراب کرده... خدای من، در غزه چه خبر است. مادران چه میکشند ؟ کودکان داغدار مادرشان... و من دوباره سراغ گوشی ام میروم... مبادا کودکانم این فیلم ها را ببینند. سریع همه عکسها و فیلمها را از حافظه‌ موبایل پاک میکنم. تلویزیون هم فقط پویا... آخر من مادرم..‌. اما دلم هنوز آرام نگرفته... در مغزم اکو میشود: دختری ۳ ساله زندگی اش تمام شد،مادری جوان، یک شبه پیر شد و .... تپش قلبم بالاست و این هم برای آن طفل معصومی که در درونم در حال رشد است، خوب نیست... دست بر قلبم میگذارم و می‌خوانم: والعصر...میخوانم: ألم نشرح لک صدرک...میخوانم الهی عظم البلاء... چه کنم دنیا چقدر وحشتناک شده. گفته اند عزای عمومی است...ولی میدانی ما مادرها، جنس عزایمان فرق دارد. هر کودکی که زمین افتاد، تکه ای از قلب ما نیز پاره پاره شده... در دلم غوغایی به پا شده این بار میخوانم... إذا جاء نصرالله والفتح.... مادرانگی ام در این روزهای پر عزا چه پررنگ شده... دختر ۷ ساله ام دستش کمی زخمی شده و بی طاقتی اش مرا یاد تکه تکه شدن های بدنهای دختران وپسران ۷ساله غزه می اندازد دختر ۳ ساله ام که در دکتر بازی کودکانه اش میگوید (آبجی لواشتر آمپول بزن دستم درد نگیله) داغ دلم تازه تر می شود... میخواهم با فرزندانم قایم باشک بازی کنم. یادم نرفته به خاطر عضو جدید خانواده مان نباید زیاد بدوم... راستی زنان باردار غزه در چه حالند. میدوند؟ به کجا؟ راستی اگر آرامش ویار کرده باشند، همسرانشان از کدام فروشگاه برایشان تهیه میکنند؟ یا صاحب الزمان العجل آقا جان... ✍️ م. پ @HamNevisan
(۱۵۷) حسین زمان هست، عباسش اما کجاست؟! ✍«سخنی با نویسندگان و اصحاب رسانه» می‌دانی قلمی که در دست توست ، همان علم شکسته‌ی عباس است. همان علمِ بر زمین فتاده‌ی معروف. همانی که آن روزها رقصش در آسمان ها آوازه داشت. و عباس امروز اگر بود، بی شک علم اش نه در آسمان ها ، که بر کاغذِ ذهنِ مردمان می‌چرخید. زیرا حسینی که دیروز علمدار می‌خواست ، امروز قلمدار می‌خواهد. که خامنه ای ، این حسین زمان، فرمود : امروز جنگ، جنگ روایت هاست. این جنگ را شمشیری نیست که عَلَمی بخواهد. که فریب دارد و قلم می‌خواهد. اگر دیروز علم بدست ها راهنمای لشگر بودند، امروز این قلم بدستان اند که باید راهنمای امت باشند! یاران! علمداری را امروز قلمداری ست جلودار. این همه علمدار و قلمدار گفتن ها را روا دانستم چرا که تصویرِ ولیِّ بدون آن ، تصویر بغض علی ست هنگام گفتنِ و فی العین قذی و فی الحلق شجا... تصویر ناله ی حسین است هنگام گفتنِ الان انکسر ظهری و قلت حیلتی... راستی... آیا میدانی حسینی که انکسر ظهری گفت را اصلا کسی جوابی هم داد؟! منکه ندیدم. تو دیدی؟ آن کمری که شکست را التیامی هم آمد؟! دوایش عباس است. میدانی که؟ آری علمدار میخواهد. نمی آیی؟! امروز که او نیست، حسینِ زمان هست. عباسش اما کجاست؟! منکه علمداری را کنارش نمیبینم. تو میبینی؟ نگاهی کن. خدا کند خوش خبر باشی... با خود می‌گویم اگر رهبری را غریب بدانیم ، مهدی فاطمه را چه کنیم؟ او را که الطرید دانستند. باورش سخت است هزار و چهارصد سال امامی در غمِ غربت پدر و همزمان خود نیز در همان غربت! ضمنا... بدون عباس! بدون زینب! رفیق! قلم روی میزت، همان عَلَمِ بر زمین مانده‌ی عباس است! حسین تنهاست... کودکان غزه عمو می‌خواهند... هنوز هم حرامیان خیمه‌‎ی مسلمین را رها نکرده اند. ما اما چرا. و این است که میگویم حسین با همان حالت انکسر ظهری اش هنوز هم یکه و تنها مانده... چرا که اگر علمداری داشت، امت اش این روز ها را نمی‌دید. ✍ محمدرضا بهمن @HamNevisan
(۱۵۸) فاتحِ مظلوم یا منظلم ... ؟ 🔸انسان مسلمان پس از چندین قرن مغلوبیت و تعریف شدن در حاشیه دنیا و قدرت‌های استکباری کم‌کم به راه افتاده و به دنبال هویت انسانی و اجتماعی خودش می‌گردد. 🔸هیچ زمانی اینقدر خودمون رو‌جدی نگرفته‌بودیم که ما باید خودمان نویسنده سرنوشت و آینده خودمان و فرزندانمان باشیم. امروز باور کرده‌ایم که ما ماییم با هویتی دیگر و هدفی دیگر نه صرفا آویزان بر کشتی کمونیسم و سرمایه داری. 🔸این فاتح گرچه مظلوم است ولی امروز در منطقه دست برتر نظامی را دارد و تحربه درآوردن یمن و سوریه را از حلقوم و چنگال غرب وحشی را دارد. 🔸هیچ روزی انسان فلسطین اینقدر قدرت نداشته که‌ معادلات میدان را تغییر بدهد، تعیین کننده طول و عمق درکیری باشد و به ترسیم آینده خود بپردازد‌. در یک کلمه به وضوح دست برتر دارد. 🔸🔸بازتاب دادن خبر فلسطین امروز با گذشته فرق اساسی دارد، امروز دیگر منظلم و توسری خور و مفلسِ میز مذاکره و تصمیم گیری درباره سرنوشتش نیست. امروز مقدر و فاتح است، سند فتح این است که برای سانسور این فتح‌الفتوح دست به کشتار بی‌گناهان و غیرنظامیانش میزنند تا خبرش دنیا را نگیرد. 🔸🔸روایت امروز ما از انسان فلسطین باید انسان حماسی و فاتح باشد ولو مظلوم، نه مظلومِ زیر چکمه. شهدای بیمارستان المعمدانی آجری محکم بر پیکره فلسطین آزادند نه‌خون‌های اسراف شده در کلّه‌شقّی او. @kookh_neshinan @HamNevisan