#روایت_غزه (۱۵۳)
#من_اردوگاهی_ام
تو جای من باش،می خواهم بدانم چه میکنی اگر روزهای بی شماری که با عنوان سال و ماه ، کوتاهتر به نظر می رسد،مانند من در اردوگاه چشمانت را به دنیا گشوده باشی و همینجا قد کشیده باشی.
با گذشت زمان میفهمی که اردوگاه چیست،و تو چرا بی آنکه خودت بخواهی اینجایی و وامدار سختی هایی هستی که هیچ کدامش را نمیتوانی از سر وا کنی.
کودکی ات پر از نجوای دلشکستگی های مادران و پدرانی ست که مانند تو گذشته و حال و آینده شان را باید همینجا طی کنند و حسرت های در سینه شکسته کهنسالانی ست که حتی لحظه ای از گذر عمرشان را بیرون ازاینجا نبوده اند.
نفست میگیرد وقتی در اندیشه ات بیشتر از چهاردیواری حصار زندان اردوگاه را حق نداری تصور کنی.
خیلی ها که می گویند هم خون و خویشاوند تو هستند ، آن دور دست ها جا مانده اند و نمیدانی آیا حالا هستند یا بی آنکه دیده باشی شان ، آمده اند و رفته اند.
و تو حسرت لحظه ای گرمی مصافحه و دیدار بر دلت تا ابد می ماند و لبخند نیامده بر لبانت می خشکد.
اینجا غریبانه میچرخی و می روی و می آیی و آنقدر شنیده ای که دیگر باورت شده که هیچ کجای اینجا مال تو نیست،بی اختیار زیر پایت خالی می شود و بند دلت می لرزد و همیشه دچار این خیالی که به اینجا تعلق نداری.
غرورت جریحه دار است از اینکه جایت،وطنت،در دست اغیار است اما نمیتوانی آن را پس بگیری یا حتی به داشتنش مباهات کنی.
اینجا همه چیز کم است ، دلت هیچگاه یک وعده سیر غذا ندیده ، لباس هایت را فراموش کرده ای که چندوقت از نو بودنش می گذرد.
اسباب بازی تو و همه همسالانی که در اردوگاه همبازی تو هستند از ناکجایی آمده که فقط اسمش را شنیده ای و نمیدانی دشمن است یا نه.
اینجا دلت همه چیز می خواهد،طبیعت زیبای باغ هایی از شهرهای وطنت که باد در گیسوان درختانش هو هو کشان جوانان عاشق و برومند را به رقص وا می دارد،هوای تازه و عطر شکوفه های سیب و پرتقال و سبزی درختان زیتون که فقط وصفش را شنیده ای دلت را شاد می کند،اما شادی که آمیخته با حسرت است.
در کوچه پس کوچه هایش در خیالت میدوی و همه جا از صدای شاد کودکانه تو و مانند تو پر می شود بی آنکه خاطرت از حضور هیچ نامحرمی ناآرام شود.
تازه این ها خوب های ماجرای من و اردوگاه است.
هراز گاهی صدای شیون و ضجه همسایه ای پرده خیالت را می درد و تا اعماق وجودت رسوخ می کند.
اینجا گاه و بیگاه خبر می آورند،خبر از دردهای ناتمام ساکنان اردوگاه .
یا پاره تنشان را کشته اند یا بدتر از کشتن،به زندانهایی برده اند که فرجامشان نامعلوم است.
می گویند برادرم که ندیده امش هم ، با همین سرنوشت نامعلوم از ما دور افتاده و مادرم سینه اش تا ابد سوخته و همیشه میبینم که نجیبانه بی قرار است و یواشکی گریه می کند .
صداهای هراس آور هم اینجا کم نیست.
می گویند کمی آنطرف تر ساکنان اندک شهرهای مانده را اگر نتوانند مانند ما بیرون کنند، به هر وسیله ای می کشند و خانه هایشان را می گیرند .
خردسال باشند یا بزرگسال ، زن باشند یا مرد.
نمیدانم میتوانی حال ما را تصور کنی یا نه، به هر حال شاید به نظرت خیلی سخت و غیر ممکن باشد اما برای من و امثال من ممکن شده است.
گاهی از درونم ندایی نهیبم می زند که بروم.
گویی کسی هم نوایش از بیرون صدایم می زند و مرا فرا می خواند که بیایم.
آری باید بروم،برادرم تنهاست،مادرم امیدش را به من بسته که قد بکشم و بزرگ شوم و رؤیای زیبای بازگشتن را برایش واقعی کنم.
پرستوی قلبم فصل پریدنش فرا رسیده ، اگر چه سیاه فام است و سیاهی دردهایش فراگیر، اما ، تیز پرواز است و آشیانه اش را یافته است ، باید سنگ بردارم.
باید ابابیل شوم ، باید مانند برادرم پرواز کنم ....
🖌شیما سهرابیان
@hamnevisan
#روایت_غزه (۱۵۴)
مرگ در غزه مرده است
انسان بزرگترین شگفتی جهان هستی است. گاهی در سازگاری و مقاومت با مشکلات محیط عکس العملهایی نشان می دهد که در باور نمی گنجد. غزه محیط بسته ایست که راه خروج و فرار ندارد. کودکان و زنان و غیرنظامیان غزه فقط از یک مکان مرگبار به مکان مرگبار دیگر جابه جا می شوند. نقطه امنی برای رفتن به آن وجود ندارد. چه شمال چه جنوب. چه مسجد چه مدرسه. چه بیمارستان و چه هرجای دیگر در معرض بمبهای دو تنی یا بمبهای آمریکایی قرار دارند. در چنین شرایطی یک تفکر و اعتقاد در کودکان و زنان و غیر نظامیان غزه ظهور می کند. بمبها و موشکها جسم و بدن آنها را تکه تکه می کنند، پودر می کنند و می سوزانند اما به تفکر و اعتقاد آنها هیچ آسیبی نمی توانند برسانند. کودک فلسطینی که خانواده اش را از دست داده و خودش نیز هر لحظه در معرض انفجار بمب است می گوید: کلنا فداء فلسطین. همه ما فدای فلسطین. همه ما فدای آزادی وطن. این فقط یک شعار نیست. یک تفکر و اعتقاد است. تفکر و اعتقادی که با آن مرگ را کشته است. در غزه مرگ مرده است. بمبها هیچ اثری ندارد. اگر دو برابر که هیچ بلکه ده ها برابر هیروشیما بمب در غزه بریزند این اعتقاد و تفکر پویاتر و زنده تر و جاودان تر می شود.
آنها می گویند چه ما شهید شویم و چه در دنیا باشیم سرانجام ابرهای سیاه خواهند رفت و همه جهان سرود آزادی فلسطین را خواهند شنید.
علیرضا مسرتی
#فلسطین #غزه
@HamNevisan
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_غزه (۱۵۵)
🎥 این مادر منه، از موهاش شناختمش!
🔸حالوهوای کودک فلسطینی بعد از اینکه مادرش را در میان شهدای بمباران غزه می بیند...
همیشه که مادر موهای فرزندش را شانه نمیزند. گاهی دخترها حس زیبایی دوستیاشان غلیان پیدا میکند و میافتند به جان گیسوهای مادر. 👩🦱🤵♀
شانه میکنند، بافت میزنند، دم اسبی میبندند و هزار رسم زیبا بر تارهای مو نقش میزنند. 👒👑
دختر فلسطینی، مادرش را از موهایش شناخت؛ نمیدانم خضاب خون گرفته بود یا خاک و دود آتش!!!☄😭 🖤
اما معلوم است در بازیهایش زمانهای زیادی آرایشکر گیسوهای مادرش بوده ...🍂👜
#طوفان_الاقصی
#غزه
✍ محبوبه حقیقت
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۵۶)
▫️چه کنم که مادرم..
صدای بمبارانها که میآید، قلبم میخواهد از جا کنده شود، صدای بمباران که نیست، تنها خبرهای بمباران است که میشنوم...
میان من و بمبارانها، فرسنگها فاصله است. اما همین خبرهایش، مرا پر از استرس و اضطراب کرده...
خدای من، در غزه چه خبر است. مادران چه میکشند ؟
کودکان داغدار مادرشان...
و من دوباره سراغ گوشی ام میروم... مبادا کودکانم این فیلم ها را ببینند. سریع همه عکسها و فیلمها را از حافظه موبایل پاک میکنم. تلویزیون هم فقط پویا...
آخر من مادرم...
اما دلم هنوز آرام نگرفته... در مغزم اکو میشود: دختری ۳ ساله زندگی اش تمام شد،مادری جوان، یک شبه پیر شد و ....
تپش قلبم بالاست و این هم برای آن طفل معصومی که در درونم در حال رشد است، خوب نیست... دست بر قلبم میگذارم و میخوانم: والعصر...میخوانم: ألم نشرح لک صدرک...میخوانم الهی عظم البلاء...
چه کنم دنیا چقدر وحشتناک شده.
گفته اند عزای عمومی است...ولی میدانی ما مادرها، جنس عزایمان فرق دارد. هر کودکی که زمین افتاد، تکه ای از قلب ما نیز پاره پاره شده... در دلم غوغایی به پا شده
این بار میخوانم...
إذا جاء نصرالله والفتح....
مادرانگی ام در این روزهای پر عزا چه پررنگ شده...
دختر ۷ ساله ام دستش کمی زخمی شده و بی طاقتی اش مرا یاد تکه تکه شدن های بدنهای دختران وپسران ۷ساله غزه می اندازد
دختر ۳ ساله ام که در دکتر بازی کودکانه اش میگوید (آبجی لواشتر آمپول بزن دستم درد نگیله) داغ دلم تازه تر می شود...
میخواهم با فرزندانم قایم باشک بازی کنم. یادم نرفته به خاطر عضو جدید خانواده مان نباید زیاد بدوم... راستی زنان باردار غزه در چه حالند.
میدوند؟ به کجا؟
راستی اگر آرامش ویار کرده باشند، همسرانشان از کدام فروشگاه برایشان تهیه میکنند؟
یا صاحب الزمان العجل آقا جان...
✍️ م. پ
#طوفان_الاقصی
#کودکان_مظلوم_غزه
#مادرانگی
#فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۵۷)
حسین زمان هست، عباسش اما کجاست؟!
✍«سخنی با نویسندگان و اصحاب رسانه»
میدانی قلمی که در دست توست ، همان علم شکستهی عباس است.
همان علمِ بر زمین فتادهی معروف.
همانی که آن روزها رقصش در آسمان ها آوازه داشت.
و عباس امروز اگر بود، بی شک علم اش نه در آسمان ها ، که بر کاغذِ ذهنِ مردمان میچرخید.
زیرا حسینی که دیروز علمدار میخواست ، امروز قلمدار میخواهد.
که خامنه ای ، این حسین زمان، فرمود : امروز جنگ، جنگ روایت هاست.
این جنگ را شمشیری نیست که عَلَمی بخواهد. که فریب دارد و قلم میخواهد.
اگر دیروز
علم بدست ها
راهنمای لشگر بودند،
امروز
این قلم بدستان اند
که باید راهنمای امت باشند!
یاران!
علمداری را امروز
قلمداری ست جلودار.
این همه علمدار و قلمدار گفتن ها را روا دانستم چرا که
تصویرِ ولیِّ بدون آن ،
تصویر بغض علی ست هنگام گفتنِ و فی العین قذی و فی الحلق شجا...
تصویر ناله ی حسین است هنگام گفتنِ الان انکسر ظهری و قلت حیلتی...
راستی...
آیا میدانی
حسینی که انکسر ظهری گفت را
اصلا کسی جوابی هم داد؟!
منکه ندیدم. تو دیدی؟
آن کمری که شکست را التیامی هم آمد؟!
دوایش عباس است. میدانی که؟
آری علمدار میخواهد. نمی آیی؟!
امروز که او نیست،
حسینِ زمان هست. عباسش اما کجاست؟!
منکه علمداری را کنارش نمیبینم. تو میبینی؟
نگاهی کن.
خدا کند خوش خبر باشی...
با خود میگویم اگر رهبری را غریب بدانیم ، مهدی فاطمه را چه کنیم؟
او را که الطرید دانستند.
باورش سخت است
هزار و چهارصد سال
امامی در غمِ غربت پدر
و همزمان خود نیز در همان غربت!
ضمنا...
بدون عباس!
بدون زینب!
رفیق!
قلم روی میزت،
همان عَلَمِ بر زمین ماندهی عباس است!
حسین تنهاست...
کودکان غزه عمو میخواهند...
هنوز هم حرامیان خیمهی مسلمین را رها نکرده اند. ما اما چرا.
و این است که میگویم حسین با همان حالت انکسر ظهری اش
هنوز هم یکه و تنها مانده...
چرا که اگر علمداری داشت،
امت اش این روز ها را نمیدید.
✍ محمدرضا بهمن
#اختصاصی_اهل_قلم
#اصحاب_رسانه
#جهاد_تبیین
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۵۸)
فاتحِ مظلوم یا منظلم ... ؟
🔸انسان مسلمان پس از چندین قرن مغلوبیت و تعریف شدن در حاشیه دنیا و قدرتهای استکباری کمکم به راه افتاده و به دنبال هویت انسانی و اجتماعی خودش میگردد.
🔸هیچ زمانی اینقدر خودمون روجدی نگرفتهبودیم که ما باید خودمان نویسنده سرنوشت و آینده خودمان و فرزندانمان باشیم.
امروز باور کردهایم که ما ماییم با هویتی دیگر و هدفی دیگر نه صرفا آویزان بر کشتی کمونیسم و سرمایه داری.
🔸این فاتح گرچه مظلوم است ولی امروز در منطقه دست برتر نظامی را دارد و تحربه درآوردن یمن و سوریه را از حلقوم و چنگال غرب وحشی را دارد.
🔸هیچ روزی انسان فلسطین اینقدر قدرت نداشته که معادلات میدان را تغییر بدهد، تعیین کننده طول و عمق درکیری باشد و به ترسیم آینده خود بپردازد. در یک کلمه به وضوح دست برتر دارد.
🔸🔸بازتاب دادن خبر فلسطین امروز با گذشته فرق اساسی دارد، امروز دیگر منظلم و توسری خور و مفلسِ میز مذاکره و تصمیم گیری درباره سرنوشتش نیست.
امروز مقدر و فاتح است، سند فتح این است که برای سانسور این فتحالفتوح دست به کشتار بیگناهان و غیرنظامیانش میزنند تا خبرش دنیا را نگیرد.
🔸🔸روایت امروز ما از انسان فلسطین باید انسان حماسی و فاتح باشد ولو مظلوم، نه مظلومِ زیر چکمه.
شهدای بیمارستان المعمدانی آجری محکم بر پیکره فلسطین آزادند نهخونهای اسراف شده در کلّهشقّی او.
#فلسطین #غزه
@kookh_neshinan
@HamNevisan
داستانکی در خیال دوستی ایرانی ، از فاجعه ی بمباران غزه؛
#روایت_غزه (۱۵۹)
عنوان داستانک: دوچرخه ای برای اسماعیل
بوی نان تازه در خانه میپیچد، اسماعیل خواب و بیدار در تشکش غَلت میزند.خواهرش ساره اما ،وقت خروس خوان ، پیش از بیدار شدن مادرشان بیدار است.
حالا دارد با سلیقه ی دخترانه اش روبان های رنگی ای را در کیسه ای می گذارد . مادر اجازه ی رفتنش را میدهد و ساره باشادی و هیجان به سمت کوچه می دود. کوچه ها رایکی پس از دیگری میگذراند .هر از گاهی همسایه ای با اشاره دست به "دختر ابو اسماعیل "سلامی میکند. یکی از همسایه ها جلویش را میگیرد؛
_کجا میروی این وقت صبح؟ صبحانه خورده ای؟
_نه نخوردم.کار مهمتری دارم عمو.راستی وقت ناهار برایتان نان می آورم.
پیرمرد سری تکان میدهد و لبخندی به رویش میزند..
و ساره باز هم می دود. نفس کم می آورد دست به زانو میگیرد.فقط چند قدم مانده به خرابه . نگاهی به درون خرابه میاندازد ،آرزو میکند کاش دوچرخه را انقدر دور نبرده بودند.
الان که دوستانش همراهش نبودند می ترسید برود داخل خرابه ، آخر اسم آنجا را "خرابه ارواح " گذاشته بودند. کاش برادرش بود ، اگر بود زود شیر می شد و با شجاعت می رفت داخل.
بالاخره می رود تو ،کمی می ترسد ،ولی نه زیاد...قدمهایش را بسمت دوچرخه تند تر می کند،دوچرخه را با رضایت نگاه میکندو از میان علف های بلند و هرز باغچه ی آن خانه خرابه میکشدش بیرون...
از آنجا که بیرون می آید اول با دستمالی که در جیبش گذاشته بود دوچرخه را کمی تمیز میکند و بعد دانه دانه روبان هارا از کیسه می آورد بیرون و با دقت به دسته های کناری دوچرخه گره میزند.
دوچرخه مانند اسب سفید شاهزاده ها شده ..زیبا و برّاق... از درخشش دوچرخه چشمانش برق میزند...
دلش ضعف میرود ، بوی نان خیالیِ داغ در تنور را تصور میکند...دهانش آب میفتد..
برای بار هزارم واکنش اسماعیل وقتی دوچرخه را ببیند خیال میکند ؛
(اسماعیل چشم گشاد میکند ، آرام به سمت من و مادر که پشت دوچرخه ایستادیم می آید ،اول دستی به روی بدنه دوچرخه و بعد فریاد بلندی از
خوشحالی میزند.!)
ساره سوار دوچرخه میشود و تند تند پا میزند به سمت خانه...
اسماعیل با چشمان نیمه باز سر سفره صبحانه صبحانه نشسته .آن روز سفره بسیار رنگین است.مادر چند نان گرم را درون پارچه میپیچد برای عمو مُخلص،چند نان هم در گوشه ای از سفره میگذارد و پارچه ی سفره را رویش میکشد تا خشک نشوند...تکه ای هم میدهد به اسماعیل و او هم میچپاند در لپش.
ناگهان صدایی مهیب میاید ،آسمان آبی غزه خاکستری میشود،مردم در خانه هایشان، در کوچه ،مغازه یا هرکجا ک هستند بسوی صدا برمیگردند.
مادرزیرلب ذکری میگوید .اسماعیل خشکش زده ..با نگاهش پنجره ی خانه را میبیند دودی غلیظ کمی ان طرف تر در آسمان پخش شده.. به فرار پرندگان از توده ی دود وغبار نگاه میکند. صدای همهمه و فریاد همسایه ها می آید.
مادر نمیخواد وحشتش را بروز دهد نباید بگذارد ترس به دل بچه ها راه پیدا کند ...با پاهایی لرزان میرود در اتاق صادق و سراسیمه نوزاد را بغل میکند.به اسماعیل اشاره میکند ؛
_برو ببیین چه شده!یاالله
اسماعیل همانطور که نان در دهانش قلمبه شده از خانه بیرون میزند، به دنبال دیگر بچهای محل که خودشان هم نمیدانند کجا میروند،میدود.بچه ها می ایستند ، اسماعیل هم می ایستد. چند نفر کمی دورتر به آوار اشاره میکنند .اسماعیل هم نگاهش میرود به همان سو....به همان خانه ی خرابه که چند وقتی بود برای بازی با خواهرش و دوستانشان آنجا میرفتند ...باد می وزد و چند روبان سبز و آبی و صورتی از زیر دیوار های همان خانه خرابه می آید بیرون و در هوا می رقصد.....
دست خاکی و ظریفی از زیر آن آجرها مشخص است.
اسماعیل چشم گشاد میکند،آرام به سمت ویرانه میرود ، آجرهارا کنار میزند، بدون کمک کسی آجر ها راهل میدهد آن طرف تر .... و آنوقت جسم کوچک دختری بر رکاب دوچرخه شبیه به شاهزاده ای سوار بر اسب سفید نمایان میشود...
اسماعیل فریادی از غم میزند...از شدت هق هق گریه اش ، نان گرم تنوری از دهانش بیرون می پرد .صورتش را سیل اشک پوشانده .صورت پسری خیس از اشک است ولی کسی متوجه اش نیست ،هر کس میان ویرانه ای به دنبال عزیزانش میگردد... .کبوترهای سفید در گوشه کنار باغچه ی خرابه افتاده اند که فقط میشود از پر های سفیدشان تشخیصشان داد...
صدای مهیب دیگری می آید،این بار پرنده ای نمی پرد ، پرنده ای هم نمی میرد ، در خانه اسماعیل پرنده ای نبود...دو فرشته بود...
تنور خاموش میشود.سفره صبحانه پر از خاک میشود.نان های تازه خشک میشوند و
اسماعیل هم...اسماعیل هم... تنها میشود.تنهای تنها......
مهر ۱۴۰۲
بهاره کمیجانی/ ۱۳ ساله
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۶۰)
🖇موسای غزه
🔘پردههای علم قلب را دربرگرفته، نفسهای جهان به شماره افتاده و انسان میپندارد که دانایی توانایی میآورد و اکنون است که خدایی کند!
🔘روزهاست که جهان ما در التهاب است. استارتاپ ها دره ها را در می نوردند. "سیلیکون ولی" یا جنگ حریدی ها با تکنولوژی، چشم ها را مسحور کرده و در این بین همه دنبال معادله ای هزار مجهولی موسای خود را گم کرده اند.
🔘تمدنی با تمام پیشینه تاریخی خود به دنبال طبقات زیر زمینی در باریکه ای جغرافیایی غرق می شود. و آیا موسایی دوباره خواهد آمد تا پناه کودکانی باشد که آسمان ها را به زمین غزه گره زدند؟
✍️خ.بیگلری
📝 @FarajNezhad110
@HamNevisan
#روایت_غزه (١٦١)
🌷بهای بیداری
🔻اشک کودکان غزه، غبار چشمان تمدن زده غرب را شست و دنیا توحش فلسفههای انسان گرای غرب را نظاره کرد.
❤️این بار،جان کودکان غزه، بهای توبه مردم جهان از دلدادگی به تمدن مادی غرب بود.
✍ سید عبدالله هاشمی
#غزه #فلسطین
@Sahsh1367
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۶۲)
سایهی سکوت!
مقام معظم رهبری فرمودند:«امروز غزه و فلسطین عرصهی رسوایی غرب است، که با ادعای حقوق بشری، بزرگترین و فجیعترین نقض حقوق بشر در غزه را ناديده گرفته است».(بیانات در دیدار شرکتکنندگان در افتتاحیهی همایش غزه ۸ اسفند ۱۳۸۸)
«کودک»، از آسیبپذیرترین قشر و جزو افراد بیدفاع جامعه، در زمان بحران، اضطرار و جنگ است. در این زمان، به حمایتهای حقوقی که در اسناد بین المللی و عمدتا در حقوق بشر ذکر شده، نیاز دارد. این حمایتها عبارتند از: اصول بنیادینی، مانند اصل تفکیک بین نظامیان و غیرنظامیان، ممنوعیت حملات کورکورانه، اصل امنیت و مصونیت، برخورداری از اسکان مناسب، ارائه خدمات بهداشتی و بیمارستانی و غیر آنهاست. در این مسیر حمایتی، به اسناد بین المللی و نهادهای مرتبط نیز اشاره شده است؛ تا ذهن آدمی را به «کرامت ذاتی انسان» معطوف نماید. متاسفانه در جنگ نابرابرانهی غزه، بمباران بیامان مناطق مسکونی، اردوگاهها، بیمارستانها ، مدارس و مساجد از یک طرف، بیبرقی و بیآبی، کمبود دارو و غذا از طرف دیگر، آیندهی زندگی این «کودکان» را تهدید میکند. اقدامات روا داشته توسط رژیم صهیونیستی به «کودکان» در غزه، به طور کامل، نقض کلیه قواعد حقوق بشر است.
در جدیدترین گزارشهای رسیده از غزه، که در بیستمین روز حمله ناجوانمردانه رژیم سفاک و غاصب اسرائیل از رسانهها، منتشر شده است؛ گفته شده که تاکنون بیش از دوهزار و هفتصد «کودک» معصوم در حملات هوایی و توپخانهای صهونیستها به شهادت رسیده و تعداد زیادی «کودک» مجروح و بسیاری هم والدین خود را از دست دادهاند. در میان این همه جنایت که این روزها در غزه در حال رخ دادن است، متاسفانه شاهد سکوت حاکمان و سردمداران کشورهای مدعی حقوق بشر هستیم و در سایه این سکوت، هر روز «کودکان» بیشتری در غزه جان میدهند و دنیا شاهد ظلم بزرگی به ملت فلسطین و بخصوص «کودکان» شده است. رژیم غاصب اسرائیل، یک زندان بزرگ دو و نیم میلیون نفری را در فضای باز ایجاد کرده و شبانهروز در حال بمباران آن با انواع بمبها و موشکهای پیشرفته امریکایی است. سؤال قابل تأملی که پیش میآید این است: جایگاه سازمان ملل و سازمان حقوق بشر در این جنگ نابرابر کجاست؟ چرا در مقابل جنایت نسلکشی رژیم منحوس اسرائیل، سکوت کردهاند؟ چرا امریکا به خودش این اجازه را میدهد که مقدار قابل توجهی از تسلیحات نظامی مورد استفاده اسرائیل غاصب را در اختیارش قرار دهد. متأسفانه این قوانین فقط بر روی کاغذ نوشته شدهاست و در عمل دیده نمیشود.
#غزه_مظلوم
#غزه_اقتدار
#فلسطین
#کودک_کشی
#اسرائیل_غاصب
🖋 چمنخواه
@HamNevisan
#روایت_غزه (۱۶۳)
🔺این تصویر، گویای روضههای جانسوزی است، که الهامبخش امید و آیندهی روشن است...
🍀موسی (ع) نوزادی بود که در میان سیلاب خون کودککشی فرعون زمانش، قامت بلند کرد. با او گذران عمر کرد و سرانجام علیه او پرچم توحید را برافراشت. عصایش اژدهایی شد تا جادوگران زمانش را ببلعد. رسالت عصایش به همینجا ختم نشد؛ رود نیل را برای اصحابش شکافت، تا یارانش در معیت او از آن بگذرند؛ اما فرعونیان در همان آبها غرق شدند.
🍀سیلاب خونی که از کودککشی فرعونیان عصر ما، به راه افتاده را خدای موسی میبیند. چشمهای حقیقتبین و قلبهای روشنضمیر گواهی میدهند که خدای موسی، در زمان مناسبش یاران صدیقش را به فرماندهی موسای زمین و زمان میفرستد، تا بساط جور و ظلم را برچینند. طبق تجربهی تاریخ، فرعونیان در هر عصری که باشند، در همان سیلاب خونی که به راه انداختند، غرق خواهند شد و این سنت پایدار الهی است؛ چراکه ندای مظلومترین مادران زمان، داد فرزند خویش را میخواهند. طولی نخواهد کشید که غرقشدنشان نزدیک است.
أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ
وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا
🖌 فاطمه فاطمی
#زیست_مومنانه
#زیست_مومنانه_در_جهان_معاصر
#طوفان_الاقصی
@HamNevisan
نامه.docx
19K
#روایت_غزه (۱۶۴)
نامه ای به خواهر فلسطینی
خواهرم، شاید باورت نشود اما این روزها امواج غصه و دلواپسیهایی که برایت دارم شادی را از دلم ربودهاست. دست خودم نیست انسان فوقالعاده احساساتی هستم؛ بنابراین سعی میکنم خودداری کنم از مشاهدهی تصاویر و کلیپهایی جانکاهی که گویای داستان حماسهی کودکان، نوجوان، زنان و مردانی است در راه دفاع از آرمانهایشان ایستادند؛ اما تو، تک تک این صحنهها را با گوشت و پوست و استخوانت لمس کردی و اکنون تصاویر آنها را مثل آلبوم عکس در ذهنت
مرضیه رمضانقاسم
فارغ التحصیل سطح۳ حوزه
از اصفهان
#فلسطین #غزه
@HamNevisan