#روایت_غزه (208)
از عمق غم ها لبخندی زاده می شود..
از دور نزدیک مسجدی که نماز می خواندم او را دیدم و اشک از چشمان آبی اش سرازیر شد، به این فکر کردم که چه بلایی سرش آمده و چرا اینجاست، مدام از دور به او نگاه می کردم، او چه کار می کرد؟ آیا او اینگونه باقی می ماند؟
صدای اذان بلندتر شد و آن اشک ها زیاد شد.از کیفش عروسکی را بیرون آورد که کمی گرد و خاک روی آن بود.به نظرم عروسک بچگی بود.وقتی بچه هایش را در آغوش می گرفت مثل یک مادر محکم بغلش می کرد. شروع کرد به خواندن لالایی
بخواب، بخواب، نترس...
نزدیک شدم و گفتم آرام باش دخترم ...
سخنان او را شنیدم و آنچه را که در درونش بود احساس کردم، چگونه می تواند غمگین نباشد وقتی در کشوری است که حقوقش توسط یهودیان ربوده و اشغال شده است؟
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (209)
کمی به آن نزدیک شدم و ناگهان صدای حرکت پاهایم را شنید و فرار کرد، سریع دنبالش رفتم، مثل ناپدید شدن خورشید وقتی ابرها پنهان می شود ناپدید شد. من در وضعیت خود گیج ماندم، ناگهان موشکها بالای سرم همه چیز اطرافم را سوزاند. به خودم اهمیت ندادم ،مدام به دختر کوچک فکر می کردم کجا می توانم پیداش کنم صدای جیغ را از نزدیکم شنیدم.. بیدار شو لیان.. ترکم نکن من جز تو کسی را ندارم.
لیان......لیان
خیلی سریع صدا را دنبال کردم که ناگهان دیدم عروسکش در آتش می سوخت و دختر بر سرش زاری می کند، سریع بغلش کردم و گفتم: من اینجا هستم، نترس، من مثل آنها نیستم، من تکیه گاه تو هستم.
گفت من کسی را ندارم، همه آنها رفته اند
برادرانم، مادرم، پدرم.
حتی عروسک من لیان هم از بی عدالتی این افراد در امان نماند.
وقتی تنهام کجا برم؟
خدایا چرا بهشون نپیوستم..
من چهار ساله هستم و نمی توانم این تنهایی را تحمل کنم.
اسمت چیه خوشکلم؟
غزه...اسم من غزه است
نام تو شگفت انگیز است، با من بیا..
به مسجد کوچک رفتیم و ماجرای او را برای کسانی که آنجا نشسته بودند تعریف کردم، همه حاضران گریه کردند و من به او گفتم: تو طفل معصومی هستی و نامت همنام منطقه ات است و استواری و پایداری تو همه در نامت است، زندگی شما زندگی ماست.و آرمان شما آرمان ماست، تا زنده ایم از شما غافل نخواهیم شد و با هم شکوه می آفرینیم، حاضران جمع شدن و مبارزه را جدی آغاز کردن..
رزمندگان مقاومت سلاح های خود را آماده کنید..
آنجا شروع به جستجوی دشمنان کردند، ، پناهگاه را ویران کردند، عده ای را کشتند و عده ای را در آنجا اسیر کردند، همه را از بین نبردند، اما آغاز تا پایان ادامه داشت. از کاری که انجام داده بودند خوشحال شد
و غزه لبخند پیروزی زد..
علیرغم غم و اندوه ای که داشت لب های او پیروزی را نشان می داد
✍️سید علیرضا موسوی
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۲۱۰)
بسم الله الرحمن الرحیم
ناخوانده
تاریکوروشن بود و کمکم صبحمیشد
شب؛ اینشبِتیره، شب غم، صبحمیشد
«دیشب»فراری میشد و «فردا»میآمد
ناخواندهای...، ناخوانده سمتما میآمد
میآمد و کمکم بههم میریخت ما را
در اوج شادی جام غم میریخت ما را
در سر صدای سوت ممتد بود و تکرار
چیزی نمیدیدیم اما غیر از آوار...
ما مردم افتادهای مظلوم بودیم
از هرحقوق سادهای محروم بودیم
حق بود با ما و کسی حق را نمیدید
تاریخ، اخبار موثق را نمیدید
اخبار از ما بود، اما بیخبر؛ ما...
میسوختیم و آب را بستند بر ما
هرلحظه از ما میرسید اخبار تازه
«مهمانناخوانده» میآمد بیاجازه
می آمد و در حقّ دنیا ظلم میکرد
با ادعای صلح، امّا ظلم میکرد...
میآمد و حقی طبیعی نقض میشد
هرگوشهای خون شهیدی سبز میشد
صحبت سر جنگ وسیعی بود، امّا...
« حق ّحیات » ما طبیعی بود امّا_
_با این که زیر چلچراغ نور بودند،
ما را نمیدیدند، آیا کور بودند؟
ما را نمیدیدند و میکشتند ما را
این کار اما خوش نمیآمد خدا را
شهر از « وداع آخر » افراد پر بود
از«آنکهرویخاکمیافتاد» پر بود
از مادران پاک، از طفلان معصوم
از بیگناهان بدون جرم محکوم
بر شانه مانده کولهبار داغ تنها
تنها نشسته باغبان در باغ، تنها
باغست و درفصلخزان گلهایپرپر
نعش برادر مانده بر دست برادر
دستان دختربچهها جای عروسک
رنگحنایخون گرفت از زخم موشک
سهم پسرها نیز جای تیله، سنگ است
آیا هنوز ایشاعر ایندنیا قشنگ است؟
میآید از راهی که تاریکست و تاریک
صبحیکه نزدیکست و نزدیکست و نزدیک
#مجتبی_خرسندی
@HamNevisan
#روایت_غزه (۲۱۱)
غزّه به دنبال دنیای بدون اسرائیل
فاطمه مهدوی
غزّه و مردمان غیورش ایمان دارند که دنیای بدون اسرائیل جای بهتری است برای رشد انسانی. آنان باور دارند، زمانی که صهیونسیت در دنیا نباشد، دغدغههای پدران و مادران کمتر میشود و آرامش مهمان خانههای مردم میگردد. میدانند و به یقین رسیدهاند که اسرائیل خون تازه است به رگهای شیطان بزرگ و این خون نباید به این شریانهای منحوس برسد تا حال دنیا خوب شود.
از همین روست که اینطور غیورانه و شجاعانه با همهی داشتههایشان به مصاف باطل رفتهاند، همانطور که ابیعبدالله (علیهالسلام) کمر بست به رسوایی یزیدِ بدعتگزارِ در دین.
از سر همین باور است که خمینیوار و تحت باور به اعتقادات او، مقتدرانه رو در روی الحاد و کفر و استکبار ایستادهاند.
به خاطر همین ایمان است، جانها فدا میکنند تا وطن از دست ندهند همانطور که شهدای سرفراز ایران همین کردند در مقابل دشمنِ تا بُن دندان مسلح و فهمیدهها بر جای خود نشاندند، نفهمهای عالم را.
غزّه، دنیای بدون اسرائیل را پیش چشم خود مصور نموده و با خیرهشدن به آن قاب زیبا، ارادهاش را پولادین ساخته و میرود و پیش میرود تا رسیدن به آن عالَم پذیرای حکومت منجی بشریت.
@HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_غزه (212)
✅ نسلی که بانوانش باحجاب وسط میدان جنگ، خطاب به سرباز اسرائیلی میگوید: بیا بیا تو اسلحه داری و من دست خالیام و بعد به سمت آنها سنگ پرتاب میکند، شکست نمیخورد.
#غزه
#فلسطین
@cafe_fekr
@HamNevisan
#روایت_غزه (213)
جنگی که در حال وقوع است، جنگ معمولی بین یک اشغالگر و یک مالک زمین نیست، بلکه فراتر از آن است جنگ فطرت الهی و تحریف غریزه انسان است.
غرب که با انسانیت کاذب خود و ادعای دفاع از آزادی ها همه را فریب داده است، در واقع می خواهد فطرت الهی رامحدود وآزادی را در منکرات رواج دهد...
- این عکس تحت عنوان «همجنسگرایی»
«برای اولین بار در غزه!» منتشر شده است.
✍سیدعلیرضا موسوی
#غزه
#فلسطین
@maneshbensh
@HamNevisan
#روایت_غزه (214)
اینجا فلسطین است، سرزمین سروقامتانِ مقاومت.
جایی که «روحِ مقاومت» ریشه در خاک دارد و «ایمان به راه» با پوست و گوشت و خون مردمانش درآمیخته و هر لحظه با خون شهدای این مسیر آبیاری میشود.
🖋بانو سامیه
#طوفان_الاقصی
#مقاومت
@ghalamnegaremonfared
@HamNevisan
#روایت_غزه (۲۱۵)
به آرزوهایم قول رسیدن داده بودم؛ اما چند وقتیست بوی خون گرفتهاند و دیگر به آنها و خودم فکر نمیکنم؛ اگر ورزش میکنم؛ اگر هنر میآموزم؛ اگر درس میخوانم؛ اگر ازدواج میکنم و فرزنددار میشوم؛ همه به عشق نابودی اسرائیل است... بعد از کودکان غزه آرزویی برایم نمانده جز انتقام...#مقاومت #غزه #حماس
سفیرستارهها
@HamNevisan
#روایت_غزه (۲۱۶)
🖌کوتاه نوشتههای ناهید سوختانلو
🖌۷۵ سال اسرائیل به فلسطین حمله کرد.
امروز اما صدا و قدرت طوفان الاقصی از آن همه سال اشغال و کشتار و انفجار بیشتر بود و در کوش جهان پیچید.
🖌یه روز در ازای ۷۵ سال
و این یعنی مقدمه ای برای تغییر معادلات جهان است
🖌این روزها تکرار خواهد شد
شاید فرشتگان
صحنه هایی در این روزهای غزه را دیدند و از خدا پرسیدند:
چرا انسان را خلیفه ی خود در زمین میکنی که تباهی و خونها میریزد ؟؟
آنها نمیدانستند که
در حال تماشای پست ترین شکل انسان هستند.
🖌شیطان از جنس آتش است.
عاشق آتش و از انسان بیزار
در غزه چه ترکیبی ساخته است
نشسته به تماشای آتش و مرگ انسان...
🖌کودکان غزه یا در آتش جان دادند
و يا زنده اند
و هر لحظه
از ترس و گرسنگی و تشنگی نبضشان کندتر
میزند...
@HamNevisan
#روایت_غزه (۲۱۷)
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و امها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها بعدد ما احاط بهی علمک
با سلام
این شعر را از سر شعف و شادمانی و حس اقتدار به مناسبت شکوه دادخواهی مردم عزیز و مظلوم فلسطین و پیروزی آنها در حمله به اسرائیل ظالمِ ستم گر که غصب کننده ی جان و مال مسلمانان و فلسطینیان است، سروده ام!
حماسه در حماسه در حماسه
کران، کران ، شکوهِ استغاثه
به یاری خدا وُ لطف قرآن
دوباره حق، دوباره نور و ایمان
قدم قدم به سمت و سوی دشمن
دوباره گردن از ستم شکستن
دوباره آیه های استقامت
شجاعت و شرافت و شهامت
دوباره اهتزاز پرچم عشق!
سپاه سرفراز پرچم عشق!
دوباره اتحاد حق پرستان
دوباره قدس و قدسیان و ایران!
دوباره لحظه ی سقوط خیبر
شکوه بازوان و شور حیدر!
قیام اختیار و خواری جبر!
عروج سربلند ملت صبر!
سرود سبز شاخه های زیتون
دوباره پستی و شکست صهیون!
دوباره ما دوباره ما دوباره!
جهان در انتظار نوبهاره!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم واهلک اعدائهم اجمعین
🖌فاطمه سادات پاد موسوی
@HamNevisan
#روایت_غزه (۲۱۷)
✨﷽✨
اینجا یک نفر دارد دق میکند...
✍️شکیبا شیردشتزاده
در وجود هر دختر، یک «مادرِ درون» نفس میکشد که چه آن دختر ازدواج کند چه نه، چه بچهدار شود چه نه، زنده است و لطافت را در رگهای روح جاری میکند.
برخلاف ظاهرم، مادرِ درون من خیلی حساس است، خیلی دلنازک است. بچه میبیند دلش ضعف میرود. عاشق در آغوش گرفتن بازی با بچههاست. عاشق نگاه کردنشان، بوییدن بوی نوزادِ پس گردنشان. شاید چون مادرِ درونم خیلی زود آزاد شد، یعنی از وقتی خواهرم به دنیا آمد و همه گفتند تو مادر دوم اویی. و من واقعا عاشق این بودم که برایش مادری کنم. حتی گاهی دلم میخواست به من بگوید مامان.
مادر درون من هیچ مقاومتی در برابر بچهها ندارد. محرم که توفیق خدمت در روضه را داشتم، کافی بود چشمم به بچه بیفتد تا تمام هوش و حواسم برود پیاش. با چوبپر صورتشان را قلقلک میدادم و وقتهایی که صدای گریهشان را میشنیدم، برای آرام کردنشان همیشه یک شکلات داخل کیفم داشتم.
مادر درونم هروقت ببیند یک جایی، یک بچهای به هر نحوی دارد اذیت میشود، دلش آشوب میشود و به تکاپو میافتد که یک کاری بکند. کودک کار میبیند قلبش فشرده میشود. بخش اطفال بیمارستانها بیچارهاش میکند. آمارهای کودکآزاری روحش را میخراشد. کودکان قربانی تروریسم را که میبیند، از درون میشکند. یادم هست وقتی ماجرای بچههای جنگزدهی خرمشهر را در کتاب دا خوانده بودم، مادر درونم مثل شمع داشت آب میشد. بعد فکر کنید این مادرِ درون الان نزدیک دو هفته است دارد فیلم و عکس کودکان شهید و مجروح غزه را میبیند و هیچکاری نمیتواند بکند. چی به سرش میآید؟
الان حدود دو هفته است که مادرِ درونم به خودش میپیچد و به زمین و زمان چنگ میزند. گریه میکند. ضجه میزند. وقتی که بیحال میشود هم با چشمان قرمز مینشیند یک گوشه و زیر لب لالایی میخواند. آن شب که بیمارستان المعمدانی را زدند، مادر درونم چندبار غش کرد. جیغ کشید و غش کرد. لب به غذا نزد. خوابش نبرد. اگر همینطور پیش برود، مادر درونم دق میکند. آرامآرام آب میشود. و میدانید، اگر مادر درونم بمیرد من هم همراهش میمیرم.
مادر درونم دائم مینشیند فیلم بچههای غزه را میبیند و تصور میکند که بغلشان کرده. توی ذهنش محکم بغلشان میکند، دانهدانه انگشتهای کوچکشان را میبوسد، خاک را از میان موهایشان میتکاند و خون را از چهرهشان پاک میکند. بهشان آب میدهد و میبوسدشان. زخمشان را میبندد و این جملات را تکرار میکند: الهی قربونت بشم مامان... هیچی نیست نترسیا... من پیشتم. هیچی نمیشه. الهی دورت بگردم... گرسنه نیستی؟ آب نمیخوای؟ جاییت که درد نمیکنه؟
بعد میگیردشان توی آغوشش و تابشان میدهد تا خوابشان ببرد. دستهای تپل و کوچک و لطیفشان را میگیرد و آرام نوازش میکند. همان لالایی را میخواند که خواهرم وقتی کوچک بود براش میخواندم، همان لالایی که میگوید: دختر خوبم، ناز و عزیزم/ پسر ریز و، تر و تمیزم... آفتاب سر اومد، مهتاب میتابه/ بچهی کوچیک، آروم میخوابه...*
وای به وقتی که مادرِ درونم کودک شهید ببیند. گریه کنان بغلش میکند، تندتند میبوسدش و التماس میکند که: بیدار شو عزیز دلم... بیدار شو فدات بشم... چیزیت نشده که... پاشو بخند. پاشو بازی کن. پاشو غذاتو بهت بدم. پاشو همهجا رو بهم بریز. شیطونی کن. فقط پاشو...
مادر درونم دارد میان آوارها میچرخد و برای بچههای زیر آوار لالایی میخواند. دارد عروسکهاشان را از زیر آوار بیرون میکشد و خاکشان را میتکاند. دستهاش زخم شده از بس خاک و آوارها را کنار زده تا بچهها را پیدا کند. همهاش زیر لب با خودش حرف میزند، میگوید نگران بچههاست که زیر آوار خفه شوند، میگوید بدن بچهها ضعیف است و موج انفجار هم میتواند به تنهایی برایشان کشنده باشد، میگوید نگران این است که بچهها دچار پیتیاسدی شوند. میگوید بچهها در سن رشدند و بدنشان به مواد غذایی نیاز دارد...
یکی بیاید جلوی چشمان مادر درونم را بگیرد... نه فایده ندارد. ذهنش از فکر بچهها خالی نمیشود. مادر درونم دارد مثل ساختمانهای غزه فرو میریزد... مادر درونم میخواهد برای تکتک بچههای غزه، نه... برای تکتک بچههای جهان مادری کند...
____________
*لالایی خوابهای پارچهای
@HamNevisan
#روایت_غزه (۲۱۸)
🔺این تصویر، گویای روضههای جانسوزی است، که الهامبخش امید و آیندهی روشن است...
🍀موسی (ع) نوزادی بود که در میان سیلاب خون کودککشی فرعون زمانش، قامت بلند کرد. با او گذران عمر کرد و سرانجام علیه او پرچم توحید را برافراشت. عصایش اژدهایی شد تا جادوگران زمانش را ببلعد. رسالت عصایش به همینجا ختم نشد؛ رود نیل را برای اصحابش شکافت، تا یارانش در معیت او از آن بگذرند؛ اما فرعونیان در همان آبها غرق شدند.
🍀سیلاب خونی که از کودککشی فرعونیان عصر ما، به راه افتاده را خدای موسی میبیند. چشمهای حقیقتبین و قلبهای روشنضمیر گواهی میدهند که خدای موسی، در زمان مناسبش یاران صدیقش را به فرماندهی موسای زمین و زمان میفرستد، تا بساط جور و ظلم را برچینند. طبق تجربهی تاریخ، فرعونیان در هر عصری که باشند، در همان سیلاب خونی که به راه انداختند، غرق خواهند شد و این سنت پایدار الهی است؛ چراکه ندای مظلومترین مادران زمان، داد فرزند خویش را میخواهند. طولی نخواهد کشید که غرقشدنشان نزدیک است.
أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ
وَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا
🖌 فاطمه فاطمی
#زیست_مومنانه
#زیست_مومنانه_در_جهان_معاصر
#طوفان_الاقصی
@HamNevisan