eitaa logo
همسران موفقِ فاطمی❤💍
11.5هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
62 فایل
💕هدف ما #نجات جامعه از #فقردانش_جنسی رواج #همسرداری_فاطمی و #پیوندبهتربین همسران است💕 ⛔کپی‌مطالب فقط باذکرمنبع ولینک جایزاست❤ 🙏آیدی #فـقـط جهت ارسال‌ایده‌هاوتجارب @Banoo9669 🎀 #تبلیغ‌کانال‌شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
سلاااام سلاااام اینم کارای دسشبم ب مناسبت روز پاسدار ان شاالله بدردشون بخوره ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
اینم ی سرویس دیزی خونگی😍😋که توحیاط زیرانداز پهن کردم خوردیم.همسرم کلی ذوق کرد.بغضی وقتااین تغییرات نه چندان بزرگ حال خودمونم خوب میکنه☺️امیدوارم ایده بگیرین وزندگیاتون شیرین باشه🖐☺️ فقط جهت ایده و انگیزه دادن برای شادنگه داشتن زندگیامون هدیه براش قفل پدال خریدم😹اخه لازم داشت قراربود بخره.کلی ذوق کرد.بعععله☺️باید حواسمون ب همچی باشه👀😎 مردابالوازم جانبی مخصوصا برای ماشین دل بندشون خیلی کیف میکنن😁 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣2⃣ انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو. تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد. وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.» بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.» آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم. درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده. چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد. ادامه دارد...✒️ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣2⃣ لباس ها هم با سلیقه تمام تا شده بود. خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.» ایمان، که دنبالمان آمده بود، به در می کوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم کنیم.» خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!» خجالت می کشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر می کند من هم به او عکس داده ام.» ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بسته اید؟! باز کنید ببینم.» با خدیجه سعی کردیم عکس را بکَنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمی شد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.» ایمان، چنان به در می کوبید که در می خواست از جا بکند. دیدیم چاره ای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمی توانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخواب هایی که گوشه اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم. خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسه ای زیر نیم کاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!» ادامه دارد...✒️
خانوم قِریا💃🏻🥰 برای آقای همسر بفرستین🔻🤗 آقایی دیگه طاقت ندارم میخوام باهات بجنگم🙅 بعد از تعجب😯 و پاسخ همسر🧐 بگید🔻🔻🔻 جنگ نرم یعنی دو نفر سر اینکه کدام آن یکی را بیشتر دوست دارد❤ با بوسه به جان هم بیفتند💏❤ حالا حاضری بجنگیم😉😍 هر بانو با توجه به شناخت از همسرش میتونه با کلمات بازی کنه و چاشنی لوندی بزنه تنگش🤗 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
خانما! وقتی که شوهرتون خوابه سریع برید تو بغلش بخوابین. سرتونم رو بالش نذارین و خودتونو واسه شوهراتون لوس کنین و بگین پس بالش من کو؟؟؟😁 بعد سریع سرتونو بذارین رو بازوش و بگین: فدای اقاییم بشم چه بازوهای قوی ای داره!💪 اینطوری هم ازش تعریف کردین، هم تو بغلشین و آرامش میگیرین. 💞💑 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜
سلااام اینم از تدارکات من برای تولد عشق زندگیم شام پیتزا گوشتوقارچ میگوسوخاریه اون کیکم عجله ای زدم ابرو بادی 😂 امیدوارم ایده ساز باشه راستی من همیشه غداهامونذرمیکنم ایناهم نذر امام زمان بود ب حیلیا قسمت شد خوردن واکنش همسرم😍🤩 کللیی ذوقوتشکر کرد تمام ظرفا ام که مونده بود بر اثرپخت اینا خودش شست🤪اییی خدااا😁😁😁 ینی اشپزخونه منفجر بود ب تمام معنا🙀🙀 ❣ @hamsar_ane❣ 💜 🌸💜 💜🌸💜