هدایت شده از آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامـی)
4_5913444881623155052.m4a
46.65M
🔰یک جلسه #فایل_صوتی
جامع و کامل✅
#آداب #آشپزی_اسلامی🍖🍱🍲
استاد #پرتواعلم
╭┅──────────┅╮
🎀 @khanoomekhone 🎀
╰┅──────────┅╯
#کپی بدون لینک 👆جایزنیست⛔️
@khanevade_baneshat1
#ریحانه👰
#حضرت_ماه(سیدعلی خامنه ای)
🔴 #در_اسلام_وجود_ندارد
✅ #رهبر_انقلاب:
💠 بعضی از #مردان خیال میکنند که زن وظیفه دارد همهٔ کارهای مربوط به آنها را انجام دهد. البته در محیط خانواده، زن و مردی که به هم #علاقه دارند با کمال میل و شوق، کارها و خدمات یکدیگر را انجام میدهند.
💠 اما انجام دادن از روی #میل، غیر از این است که کسی احساس کند یا این طور عمل کند که گویا #وظیفهٔ زن است که باید مثل یک مستخدم خدمت مرد را به آن شکل انجام دهد چنین چیزی در #اسلام وجود ندارد.
۱۳۷۵/۱۲/۲۰
🌷❣ @hamsar_ane❣
#بدون_تو_هرگز
#قسمت21
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و یکم:یا زهرا
🍃اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی چندان طول نکشید ...
🍃اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...
🍃علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ...
🍃اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...
🍃با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...
🍃بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...
🎯 ادامه دارد...
❣ @hamsar_ane❣
#کپی بدون لینک جایزنیست⛔️
❣ #همسرانه
#یه_همسر_خوب
قسمت پنجم: وقتی زنگ میزنه . . .
یه وقتایی خانوما از این ناراحت میشن که چرا ...
همسرشون وقتی بیرونه یه مدت طولانی بهشون زنگ نزده...
و وقتی زنگ زد؛ تا گوشی را جواب دادن کلی غر و طعنه میزنن و بدون سلام و احوال پرسی یه دفعه میگن:
❌ چه عجب یادت افتاد یه زن و بچه ای هم داری
❌ یا معلوم هست تو کجایی؟؟
❌ نباید با خودت بگی من مردم یا زنده؟
❌ از اونموقع تا حالا دنبال خوش گذرونیت بودی چه عجب یه زنگ زدی...
و...
میدونی به جاش تا گوشی را جواب دادی چی بگی؟ 🤔
که تاثیرش هم خییییلی بیشتر از این همه غر و دعواست...
تا گوشی را جواب دادی بگو:
✅ وای عزیزم خیلی خوشحال شدم که زنگ زدی؛
حالت چطوره؟ ☺️
👈در حالت اول فقط شوهرتو بیشتر از خودت دور میکنی،آیا دفعه ی بعد رغبت داره که بهت زنگ بزنه؟
وقتی این همه جیغ و داد را پشت گوشی میشنوه؟
👈ولی در حالت دوم شوهرت خودش انقدر شرمنده میشه که توضیح برات میده،و سعی میکنه جبران کنه...
حالا دیگه خودت انتخاب کن 😉
#ادامه_دارد...
❣ @hamsar_ane❣
#فایل_صوتی🎙
خانم دکتر #همیز🌹
موضوع :
#تحیکم_خانواده👨👩👧👦
✅پیشنهادمیکنم گوش بدید
این جلسات رو...
عالی هستن😍
❣ @hamsar_ane❣
tahkimkhanevade 01.mp3
30.25M
#فایل_صوتی🎙
خانم دکتر #همیز🌹
موضوع : #تحیکم_خانواده👨👩👧👦
#جلسه_اول☘
❣ @hamsar_ane❣
هدایت شده از آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامـی)
1⃣ #اذکار و #اسماء الهی....
که حین #آشپزی و یا #انجام
کارهای #منزل باید متجلی کنید
و تکرارشون کنید🔰
#کپی بدون لینک جایزنیست⛔️
╭┅──────────┅╮
🎀http://eitaa.com/joinchat/2775842838C0e8ec6c9f8🎀
╰┅──────────┅╯
همسران موفقِ فاطمی❤💍
1⃣ #اذکار و #اسماء الهی.... که حین #آشپزی و یا #انجام کارهای #منزل باید متجلی کنید و تکرارشون کنید🔰
ادامه ی #اذکار و اسماء الهی که
حین آشپزی نیاز
هستن رو توکانال #هنر_خانوم_خونه🎀 براتون گذاشتیم 🔰
╭┅──────────┅╮
🎀http://eitaa.com/joinchat/2775842838C0e8ec6c9f8🎀
╰┅──────────┅╯
#سبزی_آرایی
#دستمال_آرایی...
و ایده های دیگه روهم براتون میزاریم عزیزان❤️
#بدون_تو_هرگز
#قسمت22
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و دوم:علی زنده است
🍃ثانیه ها به اندازه یک روز ... وروزها به اندازه یک قرن طول می کشید ...
ما همدیگه رو می دیدیم ... اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ...
- خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ...
🍃بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ...
🍃از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ...
بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ... علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ...
🍃بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...
🎯 ادامه دارد...
❣ @hamsar_ane❣
#کپی بدون لینک جایزنیست⛔️
قــــــلـــ❤️ــــب ...
به نظر من یکی از #مهمترین #ارگان های بدنه...
اگر کینه نگهداري توش، حسد داشته باشي، #نامهربوني كني باهاش و ... مریض میشه...
ادم هم با قلب #مریض مگه میتونه راحت زندگی کنه ؟! ⁉️
✅کلا از اول #بچگی زود میبخشیدم. برادرم همیشه میگفت
یه #اخلاق خوب فقط داري اونم اینه که زود و راحت میبخشي☺️
ولی بعد از سالها دیدم نه...
من تو ظاهر میبخشیدم.
😕 يعني تو #ظاهر از رو ماجرا میگذشتم ولي انقدر تو قلبم
عمق #ماجرا رو نگه میداشتم و تو تنهایی هام بهش #فلش بك میزدم 😐
که قلبم مریض شده بود...
👌 از روزی که یاد گرفتم #عمیق و خالصانه ببخشم
و بگذرم و دفن کنم و بهشون برنگردم،
فقط و
فقط به خاطر خودم و #آرامشم،
یواش یواش #قلبم خوب شد...⁉️
یه روزی که رفته بودم اکو و نوارقلب براي چكاپ، دکتر گفت من هیچی نمیبینم! أكو و نوارقلب هاي قبلي و گرفته بود دستش و میگفت عجیبه... نمیفهمم!! 😳
ولي من میفهمیدم..😁
و اون آخرین باری بود که دکتر قلب رفتم...😉
مواظب قلبــ❤ــاتون باشید... 😊
به خاطر خودتون فقط...👏
🙏 فردا تمرین اول رو
مثل نوزده #تمرین قبلي با ده موهبت جدید انجام بده.
💯توجه خودت رو به اطراف
قلبت #معطوف کن.
😴 #چشماتو ببند و
در حالیکه فقط به قلبت فکر و توجه میکنی بگو #سپاسگزارم...
👊 ده خواسته و #آرزوي
مهمت رو بردار و هر آرزو رو بخون و چشمات و ببند
و در حالیکه به قلبت فکر میکنی از ته قلب بگو #سپاسگزارم...
قبل از خواب #سنگ_شکرگزاریت
رو تو دستت بگیر و به بهترین اتفاق روزت فکر کن و بگو #سپاسگزارم. (تمرین ۲)
💟 #عشقای من... #قلبتون در چه حاله ؟؟؟ راستش و بگید چقدر میبخشید؟!😄
چقدر واقعی میبخشید؟؟؟🙄
چقدر کینه نگه میدارید؟! 😓
نظرتون چیه بعد از این تمرینات شروع کنیم به بخشیدن؟!
بخشیدن هاي واقعي ؟!🙃
| یادمون باشه همگی نون قلبمون رو میخوریم...
با قلبمون مهربون باشیم...👍
•┈💫┈〰••✾🍄•🌵•🍄✾••〰┈💫┈•
#اختصاصی_کانال_همسران_موفق_فاطمی
کانال داران عزیز🌹
عذرمیخوام🙏
#کپی بدون لینک #جایزنیست⛔️
فقط #فوروارد❤️
•┈💫┈〰••✾🍄•🌵•🍄✾••〰┈💫┈•
#معجزه_شکرگزاری
#معجزه
❣ @hamsar_ane❣
#اعمال_شب_عرفه
#اعمال_روز_عرفه
✨امام صادق علیه السلام فرمودند:
كسى كه در ماه رمضان آمرزيده نشود، تا رمضان آينده آمرزيده نگردد، مگر آن كه در #عرفه حاضر شود.✨
┄┅══❁🍃🌿🔳🌿🍃❁══┅┄
❣ @hamsar_ane❣
#سی_یکمین_جلسه_همسرداری
#خانواده_بانشاط👨👩👧👦
🌹خانم #پرتواعلم💞
حتما در منزل گل و گلدان داشته باشید
میتوانید از گلهای آپارتمانی استفاده کنید
یا گلهای شمعدانی یا ...
اگر مایل بودید میتوانید در ظرفهای کوچک دانه های فلفل یا سبزی بکارید و در این امر به خودکفایی برسید
خانه ای که در آن بانو بانشاط و متدین گرما بخش کانون خانواده است
هیچ گلی پژمرده نمیشود 🌺
❣ @hamsar_ane❣
#ایده_معنوی
#روزعرفه
امروز برای همسرانتون
یه پیرهن
مناسب برای هیات یا مسجد اتوکنید
یه جایی که ببینه اونو آویزون کنید😍
توی جیبش یه بیت شعر عاشقونه و امام حسینی میتونید بنویسید.....
مثل این یه مصرع که میگه😊
✅دربند کسی باش که در بند #حسین است....
❣ @hamsar_ane❣
همسران موفقِ فاطمی❤💍
#ایده_معنوی #روزعرفه امروز برای همسرانتون یه پیرهن مناسب برای هیات یا مسجد اتوکنید یه جایی که ببین
ازین #نت ها هم میتومید بنویسید😍😊
4_5933909627694482610.pdf
1.82M
♻️ ترجمه روان و جمله به جمله دعای عرفه
امروز عرفه است، روزی که یکی از اعمال آن، قرائت مناجات عارفانه اباعبدالله الحسین(ع) است.
پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله فرمود: ما مِن يَومٍ أكثَرَ أن يُعتِقَ اللّهُ فِيهِ عَبدَا مِنَ النّارِ مِن يَومِ عَرَفَةَ؛ خداوند در هيچ روزى به اندازه روز عرفه ، بندگان را از آتش دوزخ نمی رهاند.
برای قرائت این دعای شریف، میتوانید از فایل ضمیمه که حاوی سادهترین ترجمه دعای عرفه به صورت جمله به جمله است استفاده کنید.
لطفاً آن را به دوستان خود نیز هدیه کنید تا در ثواب نشر آن سهیم باشید.
❣ @hamsar_ane❣
✅ #لیست #آموزش هایی
که ان شالله در کانال
#هنر_خانوم_خونه🎀
خواهیم گذاشت🔰👇🔰
╭┅────────────┅╮
🎀https://eitaa.com/khanoome_khoone🎀
╰┅────────────┅╯
هدایت شده از آشپزخونه بهشتی(آشپزی اسلامـی)
#سالاد_ماکارونی
#جوجه_چینی
#ژلاتین_حلال
#کشک_بادمجون
#شیرینی_بهشتی
#شیرینی_پفکی_گردویی
#شیرینی_نخودچی
#شیرینی_ماندل_بولار
#گلاسه
#معجون
#پنیر
#آبگوشت
#مربا_پوست_پسته
#رانی_شلیل
#حلوا_لبو
#میرزا_قاسمی
#مسقطی
#ایس_چاکلت
#بستنی_طالبی
#کیک_نارنگی
#کیک_شربتی
#مربا_به
#ته_دیگ_رز
#کاسه_یخ
#یخ_تزئینی
#خیارشور
#ذرت_مکزیکی
#پاي_آناناس
#باسلوق
#سمنو
#سس_قارچ
#املت
#پاستا
#مرغ_شکم_پر
#سالاد_روسی
#مرغ_پرتغالی
#مرغ_ترش
#ایستگاه_صلواتی
#سالادکلم
#بدون_تو_هرگز
#قسمت23
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت بیست و سوم:آمدی جانم به قربانت
🍃شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرک اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ...
ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ...
التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود ...
🍃صدای زنگ در بلند شد ... در رو که باز کردم ... علی بود ...
علی 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ...
🍃زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ...
🍃من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...
🍃دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ...
- بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ...
🍃علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ...
- مریم مامان ... بابایی اومده ...
🍃علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ...
- میرم برات شربت بیارم علی جان ...
🍃چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ...
من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ...
🍃بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ...
🎯 ادامه دارد...
❣ @hamsar_ane❣
✅🔰✅
✅🔰✅عزیزای دلم...
من امروز درگیر مراسم و.....بودم...نرسیدم تمرین شکرگزاری فردارو تایپ کنم....
فرداصبح براتون میزارمش...
شرمنده🙈
عیدتون مبارک مهربووووووونای من😍❤️😘