eitaa logo
همسران موفقِ فاطمی❤💍
11.4هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
62 فایل
💕هدف ما #نجات جامعه از #فقردانش_جنسی رواج #همسرداری_فاطمی و #پیوندبهتربین همسران است💕 ⛔کپی‌مطالب فقط باذکرمنبع ولینک جایزاست❤ 🙏آیدی #فـقـط جهت ارسال‌ایده‌هاوتجارب @Banoo9669 🎀 #تبلیغ‌کانال‌شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
#حسینیه_چهارم🌹 #ارسالی_اعضای_عزیزمون #ویژه_محرم #هرخانه_یک_حسینیه_شود #نتیجه ❣ @hamsar_ane❣
◼️🍂 ویژه محرم برای خانمایی که میخوان همسرشون رو تشویق کنن به معنویات و مجالس روضه عالیییییه حتما بفرستید. مُحَرَّم حال و هوايت چقدر با هميشه فرق ميكند ... چقدر شبيه بقيه نيستی... چقدر حواست از من و دنيا پرت ميشود و اين تنها جايی ست كه حواس پرتی ات را دوست دارم... پيراهنِ مشكیِ عزاداری ات را ميپوشی ريش هايت از هميشه بلند تر است و موقع نوشيدنِ آب چشمانت اشك آلود است... قفسه سينه ات از سينه زنی كبود ميشود و صدايت از هق هق هایِ وسطِ روضه ميگيرد... دلم ميخواهد برايت بميرم وقتی خسته از هيئت برميگردی و از من ميخواهی كنارت بنشينم تا دوتايی زيارت عــاشورا بخوانيم.. چندروزِ ديگر مثل هميشه از همه خواستنی تری و من سير نميشوم از ديدنت... چند روزِ ديگر چشم هايت بيشتر هميشه از اشكِ روضه خيس است و من ضعف ميكنم برايت ... خدا اجرش بدهد شاعری را كه گفت: تعريف من ازعشق همان بود كه گفتم در بندِ كسی باش كه در بندِ "حسين" است... ❣ @hamsar_ane
نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت چهل و نهم: خداحافظ زینب 🍃تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ... 🍃دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ... 🍃برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ... - یادته 9 سالت بود تب کردی ... 🍃سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ... - پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ... 🍃التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ... - خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ... 🍃پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود ... - برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ... 🍃و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه ... 🍃تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ... 🍃پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ... 🍃بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ... 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane
😳جناب آقای پیچ؛😁 مهره دلبندتان به انتظار شما میباشد لطفا جهت☺️ چفت شدن💏 در اسرع وقت به اتاق خواب مراجعه نمایید👙😁 🔧🔩 👙👙 ❣ @hamsar_ane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❤️❤️❤️ حرف تازه ای ندارم⭐️💍 خواستم⭐️💍 تاریخ انقضای⭐️💍 "دوستت دارم " هایم را⭐️💍 تمدید کنم؛⭐️💍 دوستت_دارم صبح بخیییییییرعشقم😍 ❣ @hamsar_ane
👨👩👧👦 🌹🎤سرکارخانم 💞 برای برکت وقت در امور خانه داری همسرداری بچه داری بعد هر نماز تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها بگو معجزه ست ❣ @hamsar_ane
نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت پنجاه: سرزمین غریب 🍃نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد ... وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب... نگاهش رو پر کرد ... چند لحظه موند ... نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه... 🍃سوار ماشین که شدیم ... این تحیر رو به زبان آورد ... - شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید ... 🍃زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت ... - و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما ... با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده ... 🍃نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم ... یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن ...ولی یه چیزی رو می دونستم ... به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم ... هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید ... اما سکوت کردم ... باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم ... و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم ... 🍃من رو به خونه ای که گرفته بودن برد ... یه خونه دوبلکس ... بزرگ و دلباز ... با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی... ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی ... تمام وسایلش شیک و مرتب ... 🍃فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود ... همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز ... حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه ... اما به شدت اشتباه می کردن ... 🍃هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود ... برای مادرم ... خواهر و برادرهام ... من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم ... قبل از رفتن ... توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده ... خودم اینجا بودم ... دلم جا مونده بود ... با یه علامت سوال بزرگ ... - بابا ... چرا من رو فرستادی اینجا؟ ... 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane
#حسینیه_پنجم🌹 #ارسالی_اعضای_عزیزمون #ویژه_محرم #هرخانه_یک_حسینیه_شود #نتیجه ❣ @hamsar_ane❣
بعضی از شرکت کننده ها چقدرررررر زیاد مصمم هستن و دارن پیش میرنا😍😉 عکساشوببینید☺️ @hamsar_ane