#خانواده_بانشاط👨👩👧👦
🌹🎤سرکارخانم #پرتواعلم💞
#شصت_پنجمین_جلسه_همسرداری
امام باقر علیه سلام میفرمایند
نصف زیبایی زن ، موی اوست
برای مراقبت از مو ها وقت بگذارید💇
کوتاهی
رنگ
بافت
...
قطعا چهره جدیدی پیدا میکنید
قبل هر نماز مو را شانه بزنید
❣ @hamsar_ane❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️چرا زیارت امام حسین (ع) با حج سنجیده می شود؟
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
#اگه_میدونستی_چه_خبره #که_مرده_بودی😍😍
#امام_باقر💚
اگر مردم ارزش و پاداش #زیارت حسین❤️را بدانند، از اشتیاق قالب تهی کرده و از حسرت فراوان جانشان متلاشی خواهد شد
🏴 #پیاده_روی_اربعین ❤️ #اربعین
http://eitaa.com/joinchat/1596194834C9a48c543fe
همسران موفقِ فاطمی❤💍
📎 پویش کمک به #زائرین_زیارت_اربعین ✅ #قرعه_کشی_شمار_دوم اهدا کمک هزینه سفر اربعین حسینی به یک نف
❤️عاشقان اباعبدالله
همت کنید تا واریزی امشب به۲۰۰برسه
قرعه کشی کنیم امشب✅
هم خودتون بیاید وسط و بانی بشید برای ارباب....
👌هم این پیامو برسونید
به دست بانی هایی که میشناسید یا حتی نیازمندان😍
#السلام علیک یا قتیل العبرات.....
#سفینة_النجاة....
#بدون_تو_هرگز
#قسمت66
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی
🌹قسمت شصت و ششم: با پدرم حرف بزن
🍃پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد ...
- چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت ...
- در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه ...
- دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان...
🍃یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم ...
- دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟...
🍃اشک می ریختم و سرش داد می زدم ...
- واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ ...
🍃پریدم توی حرفش ...
- باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم ...
🍃چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود ...
- توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ ...
🍃آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ...
- باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم ...
- پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ...
🍃و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ...
🎯 ادامه دارد...
❣ @hamsar_ane❣
#چالش😍😍
و امااااا چالش امروز🥰
برای حضرت یار بفرستین
👇👇👇
آقایی جوووونم؟؟
شنیدم میخوای منو بکُشی🤕🙈
آره؟😔
اونم با سِــلاح🙊🔪
بعداز تجعب و پاسخ همسری بگین😳🤔
🔻🔻🔻🔻
سلاحَت خنــده است🤗😍
تو میخندی و 👈
لبخنـــ😊ــــدت میکُشد مرا💋👩❤️💋👩❤️
✅ منتظر اسکرین شاتای پر مهرتون هستیم😍😍
❣ @hamsar_ane❣
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آشپزی
#کلیپ آموزشی 🍽🍱
#کباب_تابه
نووووووش جان😉
❣ @hamsar_ane❣
#ارسالی_اعضای_عزیزمون
گفتن که خیلی کم پیش میاد از مطلبی تشکر کنن ولییییییی صوتهای #تحکیم_خانواده خانم #همیز عااااالیییی بود😍😊❤️
✅منتظر صوتهای جدید خانم #همیز باشید☺️😊🌹
#دلبری
#نتیجه
#بازدهی
#چالش
منتظر بقیه ایده ها نظرات و شات های
قشنگ شما هستیم😍
🆔 @Mostafaa_sadrzade
همسران موفقِ فاطمی❤💍
#چالش😍😍 و امااااا چالش امروز🥰 برای حضرت یار بفرستین 👇👇👇 آقایی جوووونم؟؟ شنیدم میخوای منو بکُشی🤕🙈
#ارسالی_اعضای_عزیزمون
✅چالش امروز چه کررررررده😍😜
#دلبری
#نتیجه
#بازدهی
#چالش
منتظر بقیه ایده ها نظرات و شات های
قشنگ شما هستیم😍
🆔 @Mostafaa_sadrzade
همسران موفقِ فاطمی❤💍
#کدبانوگری 🌀 7 : برای نسوختن چشم بر اثر خرد کردن پیاز این کار اثرات خوبی دارد: پیاز را پوست بکنید
#کدبانوگری
🌀 8: برای داشتن ته دیگ برشته زمان آبکش کردن برنج
قابلمه راروی گاز قرار دهید و کمی روغن+نمک+زردچوبه کف قابلمه بریزید بعد برنج را بریزید تا دم بکشد
ریختن زردچوبه باعث میشود ته دیگ یکدست در بیاید و به قابلمه نچسبد
#بدون_تو_هرگز
#قسمت67
نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی
🌹قسمت شصت و هفتم: 46 تماس بی پاسخ
🍃نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ...
🍃از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون ...
🍃با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ...
🍃پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ...
🍃در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ...
- با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ...
🍃این رو گفت و بی معطلی رفت ...
🍃خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ...
- از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ...
🍃نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
🎯 ادامه دارد...
❣ @hamsar_ane❣