eitaa logo
همسران موفقِ فاطمی❤💍
11.6هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
62 فایل
💕هدف ما #نجات جامعه از #فقردانش_جنسی رواج #همسرداری_فاطمی و #پیوندبهتربین همسران است💕 ⛔کپی‌مطالب فقط باذکرمنبع ولینک جایزاست❤ 🙏آیدی #فـقـط جهت ارسال‌ایده‌هاوتجارب @Banoo9669 🎀 #تبلیغ‌کانال‌شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 خانمای قررری برای همسرتون بفرستین👇👇👇👇 همسری میشه جای خالی رو پر کنی؟ گر دلم را برده ای با ریش مشکی ات😍 من دلت را برده ام با..............؟؟😎 ✅✅خانما اگر همسرتون ریش نمیذاره به سلیقه خودتون میتونین جمله ی ریش مشکی ات رو عوض کنین..یه چیز دیگه بنویسین مثل من بنویسید چشم آبی ات😍 یا چال گونه ات ..چشم مشکی ات.چشم رنگی ات..پیچ و تاب زلفت.. اضافات رو حذف کنین فقط جملات اصلی چالش رو برای همسرتون بفرستین جوابای قشنگی میگیرین😍😍😍اگر دوست داشتین از جواب همسرتون اسکرین شات بذارین به این آیدی↙️ @Mostafaa_sadrzade
#خلاقیت👏 با استفاده از جعبه های چوبی استند جا گلدانی بسیار زیبا بسازید ❣ @hamsar_ane❣
#اروم جونم تويي❣ اي مهربون مرسي كه هستي💕❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💝 #منـــو_عشـــقمــ 💝 ❣ @hamsar_ane❣
☘تشیع #شهیدقربانی☘
همسران موفقِ فاطمی❤💍
☘تشیع #شهیدقربانی☘
😍 💝 «۴ سال پس از شهادت شهیدم...» 📝دیدار با رهبرانقلاب به روایت همسر شهید روح‌الله قربانی؛ خانم زینب عبدفروتن ۴ سالی از شهادت شهیدم می‌گذشت و ‌فقط خدا می‌دانست که چقدر انتظار دیدن روی حضرت آقا را داشتم. ۷ خرداد ۱۳۹۸ یک روز از روزهای ماه مبارک رمضان بود که گوشی تلفنم زنگ خورد وقتی گوشی را جواب دادم‌ و فهمیدم از بیت حضرت آقا هستند. اصلا نمیتوانستم روی پایم بایستم؛ وقتی گفتند که حضرت آقا کتاب را خواندند و گفتند از همسرشهید تشکر کنید. انگار بال درآورده بودم و بیش‌تر از هر لحظه به روح الله افتخار میکردم. فقط گفتم سلام مرا به آقا برسانید و بگویید من منتظر دیدارشان هستم. اصلا فکرش را هم نمیکردم که حرفم به گوش آقا برسد. صبح ۳ روز بعد تماس گرفتند و گفتند به همراه نویسنده کتاب به بیت رهبری بیایید. دنیا را آن لحظه به من دادند. وارد حسینه که شدیم، حال عجیبی داشت. مشغول قرائت قرآن شدیم. دل در دلم نبود تا آقا بیاید. انگار صدای قلبم را میشنیدم. بعد از نماز در راهرویی که حضرت آقا از آنجا رد میشدند ایستادیم. نمیتوانستم روی پاهایم بایستم. آقا در چند قدمی‌ام بود و اصلا یادم رفته بود که چه صحبت‌هایی با آقا دارم. دستانم میلرزید. آقا آمدند جلو. آقا گفتند شما همسر شهیدید؟ خودم را معرفی کردم؛ صدایم میلزید. گفتم آقاجان روح الله ۴ سال است شهید شده و من منتظر دیدن روی شما بودم. آقا خندید و‌ تشکر کردند. بی مقدمه گفتم آقاجان! روح الله میگفت «صدای پای امام زمان می آید؛ میشنوی؟!» آقا لبخند زدند و گفتند «خوشا به سعادتشان». گفتم آقا برای ما هم دعا کنید که راه شهید را ادامه دهیم گفتند ان شاءالله. گفتم روح الله ۱۵سالش بود که مادرش رو از دست داد و با کلی سختی به اینجا رسید. حرفهای دلم را میزدم و آقا با مهربانی گوش میداد. گفتم اگر لازم باشد خودم و خانواده‌ام در طبق اخلاص فدای حضرت زینب. حضرت آقا با لبخند گفتند نه شما بمانید. آقا به نویسنده کتاب اشاره کردند و گفتند: شما نویسنده ای؟ گفتند بله آقا گفتند: خیلی خوب نوشتی. انگشتر آقا را برای پدرم گرفتم و‌گفتم‌ پدرم جانباز شیمیایی ست. گفتم آقا خدا به شما سلامتی بدهد و پشت سرش به ایشان حرف دلم را زدم که اگر میشود یک بار در قنوت نمازتان برای من حقیر دعا بفرمایید که شرمنده شهیدم نشوم و آقا گفتند چشم. پس از خداحافظی، خیلی از حرفها در دلم ماند. ولی همین که نائب امام زمان را دیده بودم خوشحال بودم. ان شاالله در رکاب امام زمان و رهبر انقلاب اسلامی باشیم. 📸 تصویر: تشییع جنازه شهید قربانی ❣ @hamsar_ane
🔴استفاده از تیغ یا ژیلت باعث تیرگی دور آلت تناسلی و ایجاد جوشهای بزرگ و یا ریزی در محل میشوند. ⚠️باعث انتشار و پخش شدن بیماریهاى مقاربتى مثل : ■زگیل ■و تبخال تناسلى و..میشود. 💟ان شالله عاطی بانو راه هایی که میتونید بجای استفاده از این وسایل بکار ببرید رو کم کم میگه خدمتتون😍 باما همراه باشید💚 ❣ @hamsar_ane❣
🎀 🗓 :7⃣1⃣ 📖 گفتم: «خیلی حرف می زند.» خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.» از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم. چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید. عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همان طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم. مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه اتاق نشستم. مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد. ادامه دارد...✒️ ☘ 🎀 🗓 :8⃣1⃣ 📖 کلاه سرش گذاشته بود تا بی موی اش پیدا نباشد. یک ساک هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.» بدون اینکه حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرف یکی از اتاق های زیرزمین. دنبالم آمد و صدایم کرد. ایستادم. دم در اتاق کاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نکن. ببین این برگه مرخصی ام است. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده ام فقط تو را ببینم.» به کاغذ نگاه کردم؛ اما چون سواد خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر درنیاوردم. انگار صمد هم فهمیده بود، گفت: «مرخصی ام است. یک روز بود، ببین یک را کرده ام دو. تا یک روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا کند کسی نفهمد. اگر بفهمند برگه مرخصی ام را دست کاری کرده ام، پدرم را درمی آورند.» می ترسیدم در این فاصله کسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. نمی دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تکلیف مرا مشخص کن. اگر دوستم نداری، بگو یک فکری به حال خودم بکنم.» باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت که به اتاقی دیگر باز می شد. رفتم آن یکی اتاق. صمد هم بدون خداحافظی رفت. ساک دستم بود. ادامه دارد...✒️ ❣ @hamsar_ane
من خانوم ۲۳ساله و همسر جونیم ۲۷ خانومای گل از ایده های توی کانال غافل نشید ی معجزس❤️😍 اینم ایده من یه روز تصمیم گرفتم اتاق ماساژ درست کنم اول از همه کارت ویزیت درست کردم بعدش روش شماره خودمو نوشتم و خواستم اگر میخواد باهام تماس بگیرن🙈 و بعد اتاق خوابو دور تا دور تخت شمع 🕯گزاشتم و بعد روغن هامو توی ی جعبه گزاشتم و با ربان بستم🎀 بروشور ماساژ درست کردم و از خواص ماساژ نوشتم و از خواص روغن ها و قیمت ها شونم گزاشتم مثلا روغن زیتون ...روغن گل سرخ ... روی میز گل🌹 چیدم و کارت ویزیت و بروشورو گذاشتم اونجا و خودم رفتم تو اتاق شوهری ک اومد پشت در ، اما دید قفله ، گفتم ک باید زنگ بزنید وقت قبلی بگیرید😅 خلاصه ی شب خوب با همسری داشتم امیدوارم زندگیاتون شیرین بشه برای داشتن ی زندگی خوب بجنگید چون حقتونه ❣ @hamsar_ane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ارسالی_کاربران🔻 #انرژی_مــثــبـــت➕ یکی از #تازه_عروسای کانال که میگن #زندگیشون اینجوری زیرو رو شده😳😍 #الحمدالله #خداروشـــــکـــــــــــر❤️ ❣ @hamsar_ane❣
#حدیث_روز 🍃🌸 اهل بیت من چون کشتی نوح اند هر که سوار آن شود نجات یابد و هرکه از آن تخلف کند غرق شود. ❣ @hamsar_ane❣