🔴 #دلبری_با_حرکات_جزئی
💠 طرز ایستادن، راه رفتن، دراز کشیدن و نشستن شما در جذب و #تحریک همسر بسیار موثر میباشد.
💠به جزییات حرکات خود دقت کنید و با همان موارد کوچک #دلبری کنید!
💠 مردها با دیدن کوچکترین حرکت جدید به سرعت برانگیخته میشوند.
💠 تمکین #چشمی شوهرتان، برایتان مهم باشد.
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
9.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مامان خودت باش!
👈🏻 وقتی بدیها با یک نگاه از بین میروند ...
🔴 #استاد_پناهیان
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🔴 #آقایان_بدانند
💠خانمها به شنیدن جملات عاشقانه نیاز دارند. فکر نکنید اگر سن و سالی از آنها گذشته یا مشغول تربیت بچهها هستند دیگر شنیدن دوستت دارم حال و هوایشان را بهاری نمیکند!
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
Habashi-Zan-mard1.mp3
9.39M
🎙واقعیت های زن و مرد
💠 زن و مرد باید طبق آفرینش خودشون زندگی کنند.
💠در سن پایین بچهدار بشید تا بتونید بچههاتون رو درست تربیت کنید!
🔴 #دکتر_حبشی
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🔴 #آسودگی_و_آرامش
💠 امام علی علیه السلام:
✍ إذا کانَ بِأَحَدِکُم أَوجاعُ فی جَسَدَهِ وَ قَد غَلَبَتهُ الحَرارَةُ، فَعَلَیهِ بِالفِراشِ، قیلَ لِلباقِرِ عَلَیهِ السَّلامُ: یَابنَ رَسولِ اللهِ ما مَعنَی الفراشِ؟ قالَ: غِشیانُ النِّساءِ فَاِنَّهُ یُسَکِّنُهُ وَ یُطفِئُهُ.
💠 هر گاه یکی از شما احساس ناراحتی جسمی نمود و #حرارتش بالا رفت، باید به بسترش پناه ببرد. از امام باقر علیهالسلام سؤال شد منظور از #بستر چیست؟ فرمود: منظور، رفتن سراغ همسر (و آمیزش) است که سبب آسودگی و آرامش میشود.»
📙 بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۹۱
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🔴 #حذف_عناوین
💠 برخی باورهای عرفی غلط، مانع #رفتار صحیح و اسلامی ما میشود. مثلاً این باور غلط که نمیتوان با مادر شوهر، خواهر شوهر، باجناق و ... راحت بود و اصطلاحهای غلطی مثل مادر شوهرگری یا خواهر شوهرگری مانع ایجاد ارتباط صمیمی صددرصدی با آنها میشود.
💠 این باورها بر خلاف آموزههای #دین است. برای ایجاد رابطه خوب و صمیمی با این افراد باید در ذهن خود بجای #عناوین مادر شوهر، خواهر شوهر و ... عنوان خواهر یا برادر #دینی را جایگزین کرد تا ناخودآگاه نگاه ما به آنها متفاوت از قبل و تعدیل شود.
💠 با این روش، میتوان در تعامل و معاشرت با آنها #رفتارها، عکسالعملها و تصمیمات سنجیده، بدون تعصّب و #اسلامی از خود نشان دهیم.
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🔴 #رعایت_حلال_و_حرام
💠 شیخ عباس قمی میگوید من یک مرتبه به یک جایی دعوت شده بودم، یک بنده خدای #مؤمنی بود من را دعوت کرد، از باب اینکه دعوت او را رد نکنم. خیلی نمیدانستم درآمد و #حقوق او چیست، به خانهی آنها رفتم، غذایی خوردم و بعدها فهمیدم که او در معامله رعایت #حلال و #حرام را یک جاهایی نمیکند.❗️
من بعد از اینکه از خانهی او آمدم تا #چهل شب شبها برای #سحر بیدار نمیشدم، یا اگر بلند میشدم حال نماز شب نداشتم. تا #چهل شب وضع من این طور بود.
🔴 #استاد_عالی
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
🔴 #همسرانه
💠 زمانی که همسرتان برای شما کاری انجام میدهد، خوشحالی و قدردانی خود را به او نشان دهید. در این صورت اشتیاق او برای خوشحال کردن شما نیز بیشتر میشود.
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
#آب_برنج
سرشار از مواد مغذیه که برای پوست و مو مفیده ، البته راز زیبایی آسیا بخصوص کره ای ها هم هست .
#تونرپوست :
یه تکه پنبه رو در آب برنج خیس کرده و از اون برای پاک کردن پوست استفاده کنین . آب برنج هرگونه ناخالصی اضافی رو از روی پوست شما پاک میکنه و باعث میشه پوست شاداب و نرم بشه.
❣ @hamsar_ane❣
💜
🌸💜
💜🌸💜
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣6⃣
#فصل_هشتم
کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: «خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد.»
دلم غنج می رفت از این حرف ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت.
عصرِ روزی که می خواست برود، مرا کشاند گوشه ای و گفت: «قدم جان! من دارم می روم؛ اما می خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر می کنی اینجا به تو
سخت می گذرد، برو خانه حاج آقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خودم ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعی ام را می کنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانه ای ردیف کنم. من حرفی ندارم اگر می خواهی بروی خانه حاج آقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زده ام، آن ها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو.»
کمی فکر کردم و گفتم: «دلم می خواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی می کنم. خیلی سخت می گذرد.»
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: «پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است.»
ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانه پدرم.
ادامه دارد...
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣6⃣
#فصل_هشتم
صمد مرا به آن ها سپرد. خداحافظی کرد و رفت.
با رفتنش چیزی در وجودم شکست. دیگر دوری اش را نمی توانستم تحمل کنم. مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبی هایش می افتادم و بیشتر دلم برایش تنگ می شد. هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا می نشستم، تعریف از خوبی هایش بود. روزبه روز احساس علاقه ام نسبت به او بیشتر می شد. انگار او هم همین طور شده بود. چون سر یک هفته دوباره پیدایش شد. می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای! پنج شنبه صبح که می شود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر می کنم اگر تو را نبینم، می میرم.»
همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیه ام را از خانه مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاق های پدرم. آن شب اولین شبی بود که صمد در خانه پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانه پدرزنش بخوابد. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد.
صبحانه و ناهارش را بردم توی اتاق. شب که شد، لباس پوشید و گفت: «من می روم. تو هم اسباب و اثاثیه مان را جمع کن و برو خانه عمویم. من اینجا نمی توانم زندگی کنم. از پدرت خجالت می کشم.»
همان روز تازه فهمیدم حامله ام. چیزی به صمد نگفتم.
ادامه دارد...