#اینک_شوکران
#قسمت_25
✍ مــریـم بـرادران
🌹قسـمـت بـیـســت و پـنـجـم
{رزﻣﻨﺪه ﮐﻮﻟﻪ اش را اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺑﻮد روي دوﺷﺶ و ﺧﺴﺘﻪ و ﺗﻨﻬﺎ از ﮐﻨﺎر ﭘﯿﺎده رو ﻣﯽ رﻓﺖ. اﺣﺴﺎس ﻣﯽ ﮐﺮد ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻧﺰدﯾﮏ اﺳﺖ. ﺷﺎﯾﺪ آﻣﺪه ﺑﺎﺷﺪ. ﺣﺘﯽ ﺻﺪاﯾﺶ را ﺷﻨﯿﺪ. راﻫﺶ را ﮐﺞ ﮐﺮد ﺑﻪ ﻃﺮف ﺧﺎﻧﻪي ﭘﺪر ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ. در را ﺑﺎز ﮐﺮد. ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎ ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮐﻪ دم در ﻧﺒﻮد. از ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ رﻓﺖ.ﺗﻮي اﺗﺎق ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮد، اﻣﺎ ﺑﻮي ﺗﻨﺶ را ﺧﻮب ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ. ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮش ﮐﻨﺪ.ﺗﺎ ﭘﺮده ي ﭘﺸﺖ در را ﮐﻨﺎر زد،ﯾﮏ دﺳﺘﻪ ﮔﻞ آﻣﺪ ﺑﯿﺮون، از ﻫﻤﺎن دﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪ. از ﻫﺮ ﮔﻞ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ. ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ دﻟﺶ اﻋﺘﻤﺎد ﮐﺮده و آﻣﺪه آﻧﺠﺎ. }
ﺳﻪ ﻣﺎه ﻧﯿﺎﻣﺪﻧﺶ را ﺑﺨﺸﯿﺪم ﭼﻮن ﺑﻪ ﻗﻮﻟﺶ ﻋﻤﻞ ﮐﺮده ﺑﻮد. ﺑﺎ آﻗﺎي اﺳﻔﻨﺪﯾﺎري ﺷﻮش ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎن ﺗﻮي ﺷﻮش دو ﺗﺎ اﺗﺎق داﺷﺖ. اﺗﺎق ﺟﻠﻮﯾﯽ ﺑﺰرﮔﺘﺮ و روﺷﻦ ﺗﺮ ﺑﻮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ وﺳﺎﯾﻠﻤﺎن را ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮد ﺗﻮي اﺗﺎق ﮐﻮﭼﮏ ﺗﺮ.
ﮔﻔﺖ"اﯾﻦ ﻫﺎ ﺗﺎزه ازدواج ﮐﺮده اﻧﺪ. ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻧﯿﺎﻣﺪه ﺟﻨﻮب.ﮔﻔﺘﻢ دﻟﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮد.ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ، ﻫﻤﺎن ﮐﺎر را ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ."
ﻣﻦ ﻣﻮاﻓﻖ ﺑﻮدم. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﭼﻬﺎرﺗﺎ ﺟﻌﺒﻪ ي ﻣﻬﻤﺎت آورده ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎي ﮐﻤﺪ اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﯿﻢ. دو ﺗﺎ ﺑﺮاي ﺧﻮدﻣﺎن، دو ﺗﺎ ﺑﺮاي آﻧﻬﺎ. ﺗﻮي ﺟﻌﺒﻪ ﻫﺎ ﮐﺎﻏﺬ آﻟﻤﯿﻨﯿﻮﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﺑﺮاده ﻫﺎي ﭼﻮب ﻧﺮﯾﺰد. روز ﺑﻌﺪ آﻗﺎي اﺳﻔﻨﺪﯾﺎر ي ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻤﺶ آﻣﺪ و ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻓﺖ. ﺗﺎ ﺧﯿﺎﻟﺶ راﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﻣﯽ رﻓﺖ.آﻗﺎي اﺳﻔﻨﺪﯾﺎري دو ﺳﻪ روز ﺑﻌﺪ رﻓﺖ و ﻣﺎ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ. ﺳﺮ ﺧﻮدﻣﺎن را ﮔﺮم
ﻣﯽ ﮐﺮدﯾﻢ. ﯾﺎ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮدﯾﻢ ﯾﺎ ﺑﺴﯿﺞ ﯾﺎ ﺣﺮم داﻧﯿﺎل ﻧﺒﯽ. ﺗﻮي ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮن ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﺮدﯾﻢ. ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮن آﻧﺠﺎ ﺑﻐﺪاد را راﺣﺖ ﺗﺮ از ﺗﻬﺮان ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ. ﻣﯽ رﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻي ﭘﺸﺖ ﺑﺎم، آﻧﺘﻦ را ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﯽ ﮐﺮدم. ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺑﺎم راه ﻧﺪاﺷﺘﯿﻢ. ﯾﮏ ﻧﺮدﺑﺎن ﺑﻮد ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﭘﻠﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪاﺷﺖ. از ﻫﻤﺎن ﻣﯽ رﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻ. ﯾﮑﯽ از ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ اﺳﺮا را ﻧﺸﺎن ﻣﯽ داد، ﺑﺮاي ﺗﺒﻠﯿﻐﺎت. اﺳﻢ ﺑﻌﻀﯽ اﺳﺮا و آدرﺳﺸﺎن را ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ و ﺷﻤﺎره ي ﺗﻠﻔﻦ ﻣﯽ دادﻧﺪ. اﺳﻢ و ﺷﻤﺎره ﺗﻠﻔﻦ را ﻣﯽ نوﺷﺘﯿﻢ و زﻧﮓ ﻣﯽ زدﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎﺷﺎن. دو ﺗﺎﯾﯽ ﺳﺘﺎد اﺳﺮا راه اﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺑﻮدﯾﻢ. ﺗﻠﻔﻦ ﻧﺪاﺷﺘﯿﻢ، ﻣﯽ رﻓﺘ ﯿﻢ ﻣﺨﺎﺑﺮات زﻧﮓ ﻣﯽ زدﯾﻢ. ﺑﻌﻀ ﯽ وﻗﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻣﺎدرم ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ اﯾﻦ ﮐﺎر را ﺑﮑﻨﺪ. اﺳﻢ و ﺷﻤﺎره ﻫﺎ را ﻣﯽ دادﯾﻢ و او ﺧﺒﺮ ﻣﯽ داد ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎﺷﺎن. وﻗﺘﯽ ﺷﻮﻫﺮ ﻫﺎﻣﺎن ﻧﺒﻮدﻧﺪ اﯾﻦ ﮐﺎرﻫﺎ را ﻣﯽ ﮐﺮدﯾﻢ. وﻗﺘ ﯽ ﻣﯽ آﻣﺪﻧﺪ، ﺗﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻣﯽ رﻓﺘﯿﻢ ﺣﺮم، ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻠﺪ ﺑﻮدﯾﻢ ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪﯾﻢ. ﻣﯽ داﻧﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮدا ﺑﺮوﻧﺪ، ﺗﺎ ﻫﻔﺘﻪ ي ﺑﻌﺪ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯿﻤﺸﺎن.ﭼﻨﺪ روز ﻫﻢ ﻣﺎدرم ﺑﺎ ﺧﻮاﻫﺮﻫﺎ و ﺑﺮادرﻫﺎﯾﻢ آﻣﺪﻧﺪ ﺷﻮش. ﺧﺒﺮ آﻣﺪﻧﺸﺎن را آﻗﺎي اﺳﻔﻨﺪﯾﺎر ي ﺑﻬﻢ داد.
ادامه دارد...
@hamsaranah
#اینک_شوکران
#قسمت_26
✍ مــریـم بـرادران
🌹قسـمـت بـیـســت و شـشـم
ﯾﮏ آن ﺑﻪ دﻟﻢ اﻓﺘﺎد ﻧﮑﻨﺪ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﻣﻦ را ﺑﺮﮔﺮداﻧﻨﺪ. ﻫﻮل ﺷﺪم. ﺣﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺧﻮرد. آﻗﺎي اﺳﻔﻨﺪﯾﺎري زود دﮐﺘﺮ آورد ﺑﺎﻻي ﺳﺮم. دﮐﺘﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﺎردارم. ﺑﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﺒﺮ داده ﺑﻮد و ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺧﻮدش را رﺳﺎﻧﺪ. ﺳﺮ راﻫﺶ از دوﮐﻮﻫﻪ ﯾﮏ دﺳﺘﻪ ﺷﻘﺎﯾﻖ وﺣﺸﯽ ﭼﯿﺪه ﺑﻮد آورده ﺑﻮد.
آن ﺷﺐ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮﻣﺎﻧﺪ. ﻧﻤﯽ ﮔﺬاﺷﺖ از ﺟﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮم. ﻟﯿﻮان آب راﻫﻢ ﻣﯽ داد دﺳﺘﻢ. ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯽ رﻓﺖ ﯾﮏ ﭼﯿﺰي ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽ آﻣﺪ. ﯾﮏ ﻟﺒﺎس ﻟﯿﻤﻮﯾﯽ دﺧﺘﺮاﻧﻪ ﻫﻢ ﺧﺮﯾﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺳﺮ ﻫﺮ دوﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ داﻧﺴﺖ ﺧﺪا ﺑﻬﻤﺎن ﭼﻪ ﻣﯽ دﻫﺪ. ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ اﻃﻤﯿﻨﺎن ﻣﯽ ﮔﻔﺖ. ﻇﻬﺮ ﻓﺮدا دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ .
ﮔﻔﺖ"ﻣﯽ روم ﺣﺮم"ﺧﻠﻮﺗﯽ ﻣ ﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮدش را ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﺎدرم ﺑﺎ ﻓﻬﯿﻤﻪ و ﻣﺤﺴﻦ وﻓﺮﯾﺒﺮزآﻣﺪﻧﺪ. وﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﺑﺮﮔﺮدﻧﺪ، ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﺮا ﻫﻤﺮاﻫﺸﺎن ﻓﺮﺳﺘﺎد ﺗﻬﺮان. ﻗﺮار ﺑﻮد ﻟﺸﮕﺮ ﺑﺮود ﻏﺮب. ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ دو ﻣﺎه ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺑﻪ زﻧﺪ، اﻣﺎ دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﻤﺎﻧﻢ. ﺑﻌﺪ از آن دو ﻣﺎه، ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺟﻨﻮب. رﻓﺘﯿﻢ دزﻓﻮل. اﻣﺎ زﯾﺎد ﻧﻤﺎﻧﺪﯾﻢ. ﺣﺎﻟﻢ ﺑﺪ ﺑﻮد. دﮐﺘﺮ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﮔﺮدم ﺗﻬﺮان. ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ را ﺟﻤﻊ ﮐﺮدﯾﻢ و آﻣﺪﯾﻢ.
{ ﻫﻮس ﻫﻨﺪواﻧﻪ ﮐﺮد. واﻧﺖ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﺑﺎر ﻫﻨﺪواﻧﻪ داﺷﺖ. ﺳﺮش را ﺑﺮد دم ﮔﻮش ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮐﻪ راﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد و ﻫﻮﺳﺶ را ﮔﻔﺖ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺳﺮﻋﺘﺶ را زﯾﺎد ﮐﺮد وﮐﻨﺎر واﻧﺖ رﺳﯿﺪ و از راﻧﻨﺪه ﺧﻮاﺳﺖ ﻧﮕﻪ دارد. راﻧﻨﺪه ﻧﮕﻪ داﺷﺖ، اﻣﺎ ﻫﻨﺪواﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﻓﺮوﺧﺖ. ﺑﺎر را ﺑﺮاي ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺑﺮد.آن ﻗﺪر ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﺻﺮار ﮐﺮد ﺗﺎ ﯾﮏ ﻫﻨﺪواﻧﻪ اش را ﺧﺮﯾﺪ.
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ" اوه، ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﻢ؟ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻻ ﺑﺨﻮرﯾﻢ."
وﻟﯽ ﭼﺎﻗﻮ ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دوﺗﺎ ﭘﯿﭻ ﮔﻮﺷﺘﯽ را از ﺻﻨﺪوق ﻋﻘﺐ ﺑﺮداﺷﺖ، ﺑﺎ آب ﺷﺴﺖ و ﻫﻨﺪواﻧﻪ را ﻗﺎچ ﮐﺮد.ﺳﺮش را ﺗﮑﺎن داد وﮔﻔﺖ« ﭼﻪ دﺧﺘﺮ ﻧﺎز ﭘﺮورده اي ﺑﺸﻮد. ﻫﻨﻮز ﻧﯿﺎﻣﺪه ﭼﻪ ﺧﻮاﻫﺶ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﺪارد.» }
اﻣﺎ ﻫُﺪي دﺧﺘﺮي ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ زﯾﺎد ﺧﻮاﻫﺶ و ﺗﻤﻨﺎ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ . ﺑﻪ ﺻﺒﻮري و ﺗﻮداري ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﺳﺖ. ﻫﺮﭼﻪ ﻗﺪر از ﻧﻈﺮ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺒﯿﻪ اوﺳﺖ اﺧﻼﻗﺶ ﻫﻢ ﺑﻪ او رﻓﺘﻪ اﺳﺖ. ﻫﺪي ﻓﺮوردﯾﻦ ﺑﻪ دﻧﯿﺎ آﻣﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ روي ﭘﺎ ﺑﻨﺪ ﻧﺒﻮد .ﺗﻮ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﻫﻤﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ ﻣﺎ ده ﭘﺎﻧﺰده ﺳﺎل اﺳﺖ ازدواج ﮐﺮده اﯾﻢ و ﺑﭽﻪ دار ﻧﺸﺪه اﯾﻢ.دوﺗﺎ ﺳﯿﻨﯽ ﺑﺰرگ ﻗﻨﺎدي ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﮔﺮﻓﺖ و ﻫﻤﻪ ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن را ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ داد. ﯾﮏ ﺳﺒﺪ ﮔﻞ ﻣﯿﺨﮏ ﻗﺮﻣﺰ آورد. آﻧﻘﺪر ﺑﺰرگ ﺑﻮد ﮐﻪ از در اﺗﺎق ﺗﻮ ﻧﻤﯽ آﻣﺪ....
ادامه دارد...
@hamsaranah
🎈🎈
✅یه روزهایی تو زندگیمون هست که هیچ اتفاق خاصی نمیفته
💕 مابه این روزا میگیم تکراری ولی حواسمون نیست که میتونست اتفاقای بدی بیفته
🌹خدایا شکرت
💑 @hamsaranah
🔹دوست عزیزی که همسرتون با خانم ها ارتباط کاری دارن بخونید مطمنم نتیجه میگیریم ..
🔵ببینید ی مثال واضح، وقتی همسرتون محبت نبینه و جام همسر خالی باشه، میاد تو مسیر اتفاقی ی خانم سوار ماشین میشه یا تو محل کار با خانم هم صحبت میشه اونم در حد ی سلام و تشکر..
🔵حالا تجسم کن خانم به راننده با ناز میگه ممنون که منو رسوندین و تشکر و از این حرفها. .
🔷بعد همسر جرقه درش روشن میشه چرا هر بار خانم خودش رسونده جایی اینجوری تشکر نکرده و جوری برخورد کرده که انگار وظیفه اش بوده..
🔵خوب خانم عزیز این جام شوهر داره پر میشه اونم توسط ی غریبه .ببین ی جرقه کوچک زد و آتیش روشن شد ..
پس پر کن جام همسر تو
یا تو اداره آقا خانم صدا میکنه خانم میگه جانم بفرمایید خوب این جرقه در درون همسرتون.
❌تلفن زنگ میزنه شما در جواب همسر :
بله بگو .ها چی شده ..خوب باشه . باشه بابا اه. .
📞این تیپ جواب دادن با جواب دادن :
جانم عزیزم .بفرما.. چشم و...
خانم ها حرف زدنتونو درست کنید ..نگین دیر شده و من چند سال ازدواج کردم از من گذشت و ولش کن .. ماهی رو هر بار از آب بگیری تازه اس .
❌اگر تا حالا اینجوری نبودین الان خجالت میکشین کاری نداره ساده اس ..قدم اول با پیامک شروع کنید .
کم کم پیام محبت بدین بعد به زبان بیارین خودش شروع زندگی خوب و پر کردن جام.
🔵تو اوج مشکلات هستین .خیانت کردن اشکال نداره تکان بخور و شروع کن خودت از این به بعد جام همسر تو پر کن ..زود شروع کن تا دیر نشده...
@hamsaranah
جلوی شوهرتون به پسرتون بگید:
دوست دارم تو هم یه روزی مثل پدرت
مرد بزرگی بشی...❤️
@hamsaranah
از شرکت در مراسم بازدید و رویت جهیزیه خودداری کنید و از اساس این نوع دعوت ها را توهین به شخصیت خودتان تلقی کنید.
اصلا برایتان فرق نکند جهیزیه مربوط به چه عروس خانمی است؛ هر عروس خانمی! حتی از نزدیک ترین اقوام و عزیزترین دوستان تان.
دقت بفرمایید دوست و فامیل و آشنای شما و همان در و همسایه ی معروف، فقط برای چهار نفر مثل من و شما خودش و خانواده اش به سختی اقتصادی انداخته است تا پس از رویت تمام جزییات جهیزیه مورد تشویق شما و سایرین قرار بگیرد. همین! و اگر خواستگارهای متعددی بی دلیل رد می شوند به دلیل خجالت از همین بازدید کنندگان دو فامیل از جهیزیه محقر -بخوانید شرافتمندانه- است.
بگذارید این نوع مجالس را همان انسان هایی شرکت کنند که شبیه برخی زنان حقیر مکه ی قبل از بعثت هستند و مهم ترین صفت جاهلیت عربی یعنی تفاخر را در خود به وفور دارند همان هایی که وقیحانه ضعف های اقتصادی دیگران را به روی آنها می آورند و مدت ها در مورد نقائص مالی و معیشتی فقرای فامیل و آشنایان شان صحبت می کنند و در مقابلِ متمکنین و ثروتمندانِ مسرف و مترَف، غرق در حسرتی جانسوز و حسدی بی انتها لب به تملق باز می کنند. این نوع مجالس احمقانه را به آنها بسپارید. و شما که خردمند و فرهیخته هستید در چنین برنامه هایی که اساسش چیزی جز تفاخر و چشم و هم چشمی نیست، شرکت نکنید. تا مبادا این بازار عکاظ و این بورسِ تجمل و اسراف، مکارم اخلاق شما را خراب کند.
وای تصورش هم تحقیرآمیز است. مانند مراسم دیدن سیسمونی! یعنی سان دیدن از پوشک بچه! چقدر سخیف است چنین رسم هایی.
از خصوصی ترین وسایل یک عروس و داماد
از شخصی ترین جای خانه
لطفا کمی تفکر... با براندازی این رسم های غلط کمک کنیم به فرهنگ ازدواج آسان... ازدواجی که پدران و مادران از ترس نگاه دیگران و این گونه مجالس سخیف ازدواج فرزندانشان را به تاخیر نمی اندازند.
شهاب_مرادی
@hamsaranah
✅مرکز پخش عمده و عرضه محصولات عفاف و حجاب ملیکا
✅وابسته به موسسه فرهنگی حریم حوراء
✅آدرس فروشگاه: یزد،پاساژ ستاره،طبقه همکف،روبروی نمایشگاه خزندگان زنده،واحد ۱۲۳۷
۰۹۹۱۰۸۰۶۵۰۲
✅با خرید از فروشگاه حجاب ملیکا در ثواب امور فرهنگی موسسه حریم حوراء شریک شوید.
✅ @melika_hejab