47.mp3
3.82M
#تربیت_دختر
🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
💐
روزی چـــهارشــمع در خانه ای تاریک روشن بودند
اولین آنها که ایمان بود گفت:دراین دور و زمـــانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد.
شمع دومی که بخـــشش بود، گفت: در این زمانه مردم دیگر به هـــم کـــمک نمی کنند و بخشش از یاد مردم رفته است و او هم خاموش شـــد.
شمع سوم که زندگی بود، گفت: مردم، دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد. در همین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم را برداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد.
سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟
گفت: من امیدم. وقتی انسانها همه درها را به روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خود ادامه دهند ...
دوست خوب من : خوشبختی نگاه خداست ، آرزو دارم ، خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند ... آمیــــن
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ با هر دست بدهی، با همان دست میگیری...
👆👆این کلیپ بسیار زیبا و تاثیر گذار است. از تماشای آن غافل نشوید🍃🌹
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇
💓 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💓 نشر دهید...
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣ قسمت شانزدهم جمعه؛ وقت نماز صبح بود. مریم سعید رو برای نماز بیدار
❤️ رمان آموزشی #خانه_مریم_و_سعید، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد #روانشناسی_اسلامی نگاشته شده است.
🌷 انتشار رمان، با ذکر صلوات بلامانع است.
❣ @hamsaranekhoob
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣
قسمت هفدهم
فاطمه هم بالاخره بیدار شد. اما نه کاملاً بیدار. از کنار مامان و بابا که رد شد هنوز داشت چشماشو می مالید بلکه یه ذره خوابی که تهش مونده بریزه بیرون. متوجه نشد که سلام کنه. رد شد که بره وضو بگیره. مامان و بابا اما سلام کردند و قربون صدقه ش رفتند.
بابا گفت:
_قربون دخترم برم. چه دختر خوشگلی دارم من....
مامان هم با لحنی سرشار از محبت گفت:
_مامان جان نمازتو خوندی دوباره بخواب.
فاطمه که انگار تازه چشماش باز شده و مامان رو دیده بود، اومد سمتش. کنار مریم ایستاد و گفت:
_سلام. داری چی می نویسی مامان؟
مریم فاطمه رو در آغوش گرفت، گونه ش رو بوسید و گفت:
_فردا سر سال خمسی مونه. دارم چیزایی که تو خونه داریم رو حساب می کنم.
یه بوس دیگه چاشنی صحبتاش کرد و ادامه داد:
_حالا پاشو نمازتو بخون و بخواب. وقتی بیدار شدی یه نگاهی بکن اگه چیزی داری که باید خمسش حساب کنیم بگو تا یادداشت کنم.
مدتی بود که مریم می خواست با سعید درباره موضوعی صحبت کنه. درباره ی علی. اینکه نزدیک سن بلوغه و سعید به عنوان پدرش باید یه سری مسائل مربوط به این دوران حساس و البته احکام دینیش رو برای علی توضیح بده.
حدودای 9 صبح بود که بچه ها بیدار شدند. طبق معمول، مستقیم رفتند پشت در اتاق مامان و بابا. در زدند و حسابی سر و صدا راه انداختند. دیگه خواب آلوده نبودند. در واقع منگی خواب از سرشون پریده بود و سرحال، آماده ی بازی و حرکت بودند.
مریم بیدار بود. اما نتونست از جاش بلند بشه. حالش خیلی خوب نبود. یواش به سعید گفت:
_آقا سعید لطفی کن محمد رو ببر دستشویی. الان جیش داره.
سعید به سختی از جا بلند شد. بعد یه هفته، تازه یه روز فرصت خوابیدن پیدا کرده بود. در اتاق رو که باز کرد، چهره ی سرشار از نشاط بچه ها رو دید. لبخند بر لبهاش نشست. سلام گرمی به بچه ها داد. رو کرد به محمد:
_بابا جیش داری؟
محمد که در مرحله ی انفجار مثانه بود، طبق معمول جواب داد:
_نه ندارم.
مریم با صدایی بلندتر گفت:
_آقا سعید، محمد جیش داره. حتماً ببرش.
سعید هم محمد رو بغل کرد و بوسید و بردش دستشویی.
علی دست و صورتشو شست. زیر کتری رو روشن کرد. لباساشو پوشید که بره برای صبحانه نون بگیره.
فاطمه هم دراز کش با کتاب داستاناش مشغول بود.
بالاخره مریم تونست بلند بشه. موهاشو شونه و مرتب کرد. هم زمان خوابی که دیده بود داشت تو ذهنش مرور می شد. خواب اینکه علی داشت فاطمه رو اذیت می کرد. تو یه جایی شبیه دشت بودند. علی یه هو افتاد توی یه دره و پاش شکست.
خدار رو شکر کرد که فقط خواب بوده و بچه ها شکرخدا صحیح و سالمند. یه مبلغی هم صدقه کنار گذاشت.
مسئولیت فاطمه مدیریت پهن کردن زیرسفره و سفره و آوردن وسایل سفره ست. جمع کردن سفره و تکوندن زیر سفره هم با علی هستش.
بعد صبحانه، علی و فاطمه رفتند سراغ تکالیف مدرسه شون. محمد و میثم هم مشغول بازی شدن.
مریم فرصت رو مغتنم شمرد. نزدیک سعید نشست و یواش بهش گفت:
_آقا سعید چند وقته قراره احکام بلوغ رو برای علی بگی. دیر نشه. مگه پسر داییش، مرتضی، شش ماه بیشتر از علی بزرگه؟ خب به بلوغ رسیده. لطفی کن هرکاری داری بذار کنار برو با علی صحبت کن.
سعید با بی حوصلگی جواب دادکه:
_حالا میگم. دیر نمیشه.
مریم دستشو گذاشت رو سر سعید و شروع کرد به نوازش موهاش. با ملایمت ادامه داد:
_آقا سعید ممکنه دیر بشه. خواهش می کنم الان برو باهاش صحبت کن. بخدا همه ش نگران علیم. می ترسم قبل اینکه شرایط و خصوصیات بلوغ رو یاد بگیره زمان بلوغش برسه. اون وقت دیگه دیره.
سعید قبول کرد که بره و با علی صحبت کنه. بلند شد . رفت سمت اتاق بچه ها. چون علی اونجا بود و داشت تمرینای ریاضیشو حل می کرد.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
ویراستار: ح. علی پور
💜 ارسال نظرات 👇
@Manamgedayefatemeh7
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇
💓 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸🍃 مصاحبه #امروز محسن پوراحمد خمینی در روزنامه کیهان (قسمت دوم)
💓 موضوع 👇👇
راهکارهایی برای جلوگیری از غرق شدن فرزندان در فضای بی در و پیکر مجازی
✅ لینک مصاحبه 👇👇
yun.ir/rljpfb
yun.ir/rljpfb
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌹🍃توصیه میشود والدین محترم این مصاحبه تربیتی را مطالعه کنند.
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
نقش 🌸🍃 #خانم_خانه🍃🌸 در نهادینه سازی این سنت ارزشمند، بسیار اهمیت دارد. 🌹🍃 زن همانند گل است... 👇 💓
🌸🍃 نباید بچه ها را مجبور کرد که برای خواندن قرآن حتما بنشینند و گوش کنند. اجازه دهید راحت باشند و حتی بازی کنند و فقط نوای قرآن به گوششان برسد.
❤️ #روزانه_یک_صفحه_قرآن
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امیرالمؤمنین عليه السلام:
وقتى با گناهان خود راه را بر دعايت بسته اى، تأخير در اجابت آن را دير مشمار
لا تَستَبطِئْ إجابَةَ دُعائكَ و قد سَدَدتَ طريقَهُ بِالذُّنوبِ
غررالحكم حدیث10329
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob
#زندگی_مشترک
سلام و عرض ادب و خداقوات.
بنده دوسال است که عروسی کردم، ما حدود یکسال عقد بودیم،در دوران عقد خیلی مشکل حادی نداشتیم، اما بعد عروسی مشکلات خیلی بروز پیدا کرد، نگاه بنده و شوهرم به زندگی مشترک متفاوت است، بنده علاقه زیادی به مسافرت، گردش، صحبت کردن و هرگونه تفریح دونفره دارم، اما ایشون به این موارد علاقه خاصی نشان نمیدهند و در موارد زیادی هم لجبازی دارند و تنهایی تصمیم میگیرند و به علاوه ابراز محبت خیلی خیلی کمی دارند، بنده از این اخلاقها بسیار اذیت و ناراحت میشوم و اعتراض کردن بنده را همواره غر زدن حساب میکنند و این موارد باعث دعوا بین ما شده و بنده نمیدانم چگونه باید با این مشکلات را حل کنم، ایشون به عیچ وجه حاضر نیستند به پیش مشاور بیایند، امیدوارم بنده را راهنمایی بفرمایید.
با تشکر فراوان.
🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
46.mp3
2.06M
#زندگی_مشترک
🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#محسن_پوراحمد_خمینی
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
✨﷽✨
💢حق مادر
✍حق مادر برتو آنست ڪه بدانے او حمل ڪردہ است تو را نہ ماہ طورے ڪہ هيچ ڪس حاضر نيست اين چنين ديگرے را حمل ڪند و بہ تو شيرہ جانش را خوراندہ است قسمے ڪہ هيچ ڪس ديگر حاضر نيست اينڪار را انجام دهد و با تمام وجود، با گوشش، چشمش، دستش، پايش، مويش، پوست بدنش و جميع اعضا و جوارحش تو را حمايت و مواظبت نمودہ است و اينڪار را از روے شوق و عشق انجام دادہ و رنج و درد و غم و گرفتارے دوران باردارے را بہ خاطر تو تحمل نمودہ است، تا وقتے ڪہ خداے متعال ترا از عالم رحم بہ عالم خارج انتقال داد.
پس اين مادر بود ڪہ حاضر بود گرسنہ بماند و تو سير باشے، برهنہ بماند و تو لباس داشتہ باشے، تشنہ بماند و تو سيراب باشے، در آفتاب بنشيند تا تو در سايہ او آرام استراحت ڪنے، ناراحتے را تحمل ڪند تا تو در نعمت و آسايش بہ زندگے ادامہ دادہ و رشد نمائے و در اثر نوازش او بہ خواب راحت و استراحت لذيذ دست يابے.
شڪم او خانہ تو و آغوش او گهوارہ تو و سينہ او سيراب ڪنندہ تو و خود او حافظ و نگهدارندہ تو بود؛ سردے و گرمے دنيا را تحمل ميكرد تا تو در آسايش و ناز و نعمت زندگے ڪنے.
پس شڪرگزار مادر باش بہ اندازہ اے ڪہ براے تو زحمت كشيدہ است؛ و نمے توانے از او قدردانے نمائے مگر بہ عنايت و توفيق خداوند متعال.
📚رساله حقوق امام سجاد(ع)
#محسن_پوراحمد_خمینی
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
@hamsaranekhoob
12.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💓بزرگترین شعار دینی در جهان معاصر
🎤 استاد عالی
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6