eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸
232.5هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
46 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمدخمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 فروشگاه‌ها😊، مشاوره حضوری، تبلیغات و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ جزئیات #نذر_فرهنگی کلاس آموزشی و مهارتی #هنر_مرد_بودن در تعامل با همسر ❣👇 😍 15 بهمن #نذر_فرهنگی داریم😍 💓 لینک کلاس #هنر_مرد_بودن در تعامل با همسر، در روز چهارشنبه (١۵ بهمن) بمناسبت ولادت با سعادت حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها از ساعت 00.00 منتشر و تا ساعت 24.00 به مدت 24 ساعت در کانال تربیتی همسران خوب باقی خواهد ماند. (این زمان تمدید نمیشود). 💓 دریافت #رایگان یا با احتساب #تخفیف #پنجاه_درصدی 🌹🍃 تا فرصت هست وارد شوید 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 🌸🍃 حلقه آخر #زنجیره اطلاع رسانی نباشیم...❣
💓 امام سجّاد عليه السلام: حقّ كسى كه به تو نيكى مى كند اين است كه از او تشكر كنى و نيكی اش را به زبان آورى و از وى به خوبى ياد كنى و ميان خود و خداوند عزّوجلّ برايش خالصانه دعا كنى. اگر چنين كنى بي گمان پنهانى و آشكارا از او تشكر كرده باشى. وانگهى اگر روزى توانستى نيكى او را جبران كنى، جبران كن ميزان الحكمه جلد۶ صفحه٢٣ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امام على عليه السلام: تواناترين مردم در تشخيصِ درست، كسى است كه خشمگين نشود أقدَرُ الناسِ علَى الصَّوابِ مَن لَم يَغضَبْ غررالحكم حدیث 3047 @hamsaranekhoob
سلام و عرض ادب خدمت استاد پوراحمد. دختر 8 سال و نیمه ای دارم که به اذعان سه مشاور که این چند سال مراجعه کردیم جزو بچه های سخت (دیفیکالت) هست. بدقلقه و ارتباط دوستانه برقرار کردن باهاش خیلی سخته. خیلی غر می زنه و تقریبا مسئولیت انجام هیچ کاری رو به عهده نمی گیره. متوجه شدم که اخیرا وقتی که تنهاست با خودش ور می ره. چندباری هم مطرح کرده که می خوام برم تو اتاقم تنها باشم و بازی کنم. ازش که پرسیدم چه بازی؟ گفت دکتر بازی. ما نمی دونیم چه برخوردی باهاش بکنیم. با توجه به اینکه کارهاش رو گاهی از ما مخفی می کنه،ما مسئله رو مسکوت گذاشتیم تا از شما راهنمایی بگیریم. در مورد خصوصی بودن قسمت‌های حساس بدن هم باهاش صحبت کردیم. ممنون می شم ما رو راهنمایی بفرمایید. 🍃🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
💐 روزی چـــهارشــمع در خانه ای تاریک روشن بودند اولین آنها که ایمان بود گفت:دراین دور و زمـــانه مردم دیگر چندان ایمان ندارند و با گفتن این جمله خاموش شد. شمع دومی که بخـــشش بود، گفت: در این زمانه مردم دیگر به هـــم کـــمک نمی کنند و بخشش از یاد مردم رفته است و او هم خاموش شـــد. شمع سوم که زندگی بود، گفت: مردم، دیگر به زندگی هم ایمان ندارند و با گفتن آن خاموش شد. در همین هنگام پسرکی وارد اتاق شد و شمع چهارم را برداشت و سه شمع دیگر را روشن کرد. سه شمع دیگر از چهارمین شمع پرسیدند تو چه هستی؟ گفت: من امیدم. وقتی انسانها همه درها را به روی خود بسته می بینند من تمام چراغهای راهشان را روشن می کنم تا به راه زندگی خود ادامه دهند ... دوست خوب من : خوشبختی نگاه خداست ، آرزو دارم ، خداوند هرگز از تو چشم بر ندارد و شعله شمع امیدت همواره روشن بماند ... آمیــــن 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ با هر دست بدهی، با همان دست میگیری... 👆👆این کلیپ بسیار زیبا و تاثیر گذار است. از تماشای آن غافل نشوید🍃🌹 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 💓 نشر دهید...
🌸 همسران خوب 🌸
💚 #رمان_آموزشی❣خانه مریم و سعید❣ قسمت شانزدهم جمعه؛ وقت نماز صبح بود. مریم سعید رو برای نماز بیدار
❤️ رمان آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 انتشار رمان، با ذکر صلوات بلامانع است. ❣ @hamsaranekhoob
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت هفدهم فاطمه هم بالاخره بیدار شد. اما نه کاملاً بیدار. از کنار مامان و بابا که رد شد هنوز داشت چشماشو می مالید بلکه یه ذره خوابی که تهش مونده بریزه بیرون. متوجه نشد که سلام کنه. رد شد که بره وضو بگیره. مامان و بابا اما سلام کردند و قربون صدقه ش رفتند. بابا گفت: _قربون دخترم برم. چه دختر خوشگلی دارم من.... مامان هم با لحنی سرشار از محبت گفت: _مامان جان نمازتو خوندی دوباره بخواب. فاطمه که انگار تازه چشماش باز شده و مامان رو دیده بود، اومد سمتش. کنار مریم ایستاد و گفت: _سلام. داری چی می نویسی مامان؟ مریم فاطمه رو در آغوش گرفت، گونه ش رو بوسید و گفت: _فردا سر سال خمسی مونه. دارم چیزایی که تو خونه داریم رو حساب می کنم. یه بوس دیگه چاشنی صحبتاش کرد و ادامه داد: _حالا پاشو نمازتو بخون و بخواب. وقتی بیدار شدی یه نگاهی بکن اگه چیزی داری که باید خمسش حساب کنیم بگو تا یادداشت کنم. مدتی بود که مریم می خواست با سعید درباره موضوعی صحبت کنه. درباره ی علی. اینکه نزدیک سن بلوغه و سعید به عنوان پدرش باید یه سری مسائل مربوط به این دوران حساس و البته احکام دینیش رو برای علی توضیح بده. حدودای 9 صبح بود که بچه ها بیدار شدند. طبق معمول، مستقیم رفتند پشت در اتاق مامان و بابا. در زدند و حسابی سر و صدا راه انداختند. دیگه خواب آلوده نبودند. در واقع منگی خواب از سرشون پریده بود و سرحال، آماده ی بازی و حرکت بودند. مریم بیدار بود. اما نتونست از جاش بلند بشه. حالش خیلی خوب نبود. یواش به سعید گفت: _آقا سعید لطفی کن محمد رو ببر دستشویی. الان جیش داره. سعید به سختی از جا بلند شد. بعد یه هفته، تازه یه روز فرصت خوابیدن پیدا کرده بود. در اتاق رو که باز کرد، چهره ی سرشار از نشاط بچه ها رو دید. لبخند بر لبهاش نشست. سلام گرمی به بچه ها داد. رو کرد به محمد: _بابا جیش داری؟ محمد که در مرحله ی انفجار مثانه بود، طبق معمول جواب داد: _نه ندارم. مریم با صدایی بلندتر گفت: _آقا سعید، محمد جیش داره. حتماً ببرش. سعید هم محمد رو بغل کرد و بوسید و بردش دستشویی. علی دست و صورتشو شست. زیر کتری رو روشن کرد. لباساشو پوشید که بره برای صبحانه نون بگیره. فاطمه هم دراز کش با کتاب داستاناش مشغول بود. بالاخره مریم تونست بلند بشه. موهاشو شونه و مرتب کرد. هم زمان خوابی که دیده بود داشت تو ذهنش مرور می شد. خواب اینکه علی داشت فاطمه رو اذیت می کرد. تو یه جایی شبیه دشت بودند. علی یه هو افتاد توی یه دره و پاش شکست. خدار رو شکر کرد که فقط خواب بوده و بچه ها شکرخدا صحیح و سالمند. یه مبلغی هم صدقه کنار گذاشت. مسئولیت فاطمه مدیریت پهن کردن زیرسفره و سفره و آوردن وسایل سفره ست. جمع کردن سفره و تکوندن زیر سفره هم با علی هستش. بعد صبحانه، علی و فاطمه رفتند سراغ تکالیف مدرسه شون. محمد و میثم هم مشغول بازی شدن. مریم فرصت رو مغتنم شمرد. نزدیک سعید نشست و یواش بهش گفت: _آقا سعید چند وقته قراره احکام بلوغ رو برای علی بگی. دیر نشه. مگه پسر داییش، مرتضی، شش ماه بیشتر از علی بزرگه؟ خب به بلوغ رسیده. لطفی کن هرکاری داری بذار کنار برو با علی صحبت کن. سعید با بی حوصلگی جواب دادکه: _حالا میگم. دیر نمیشه. مریم دستشو گذاشت رو سر سعید و شروع کرد به نوازش موهاش. با ملایمت ادامه داد: _آقا سعید ممکنه دیر بشه. خواهش می کنم الان برو باهاش صحبت کن. بخدا همه ش نگران علیم. می ترسم قبل اینکه شرایط و خصوصیات بلوغ رو یاد بگیره زمان بلوغش برسه. اون وقت دیگه دیره. سعید قبول کرد که بره و با علی صحبت کنه. بلند شد . رفت سمت اتاق بچه ها. چون علی اونجا بود و داشت تمرینای ریاضیشو حل می کرد. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸🍃 مصاحبه #امروز محسن پوراحمد خمینی در روزنامه کیهان (قسمت دوم) 💓 موضوع 👇👇 راهکارهایی برای جلوگیری از غرق شدن فرزندان در فضای بی ‌در و‌‌‌ پیکر مجازی ✅ لینک مصاحبه 👇👇 yun.ir/rljpfb yun.ir/rljpfb 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 🌹🍃توصیه می‌شود والدین محترم این مصاحبه تربیتی را مطالعه کنند.
🌸 همسران خوب 🌸
نقش 🌸🍃 #خانم_خانه🍃🌸 در نهادینه سازی این سنت ارزشمند، بسیار اهمیت دارد. 🌹🍃 زن همانند گل است... 👇 💓
🌸🍃 نباید بچه ها را مجبور کرد که برای خواندن قرآن حتما بنشینند و گوش کنند. اجازه دهید راحت باشند و حتی بازی کنند و فقط نوای قرآن به گوششان برسد. ❤️ #روزانه_یک_صفحه_قرآن 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امیرالمؤمنین عليه السلام: وقتى با گناهان خود راه را بر دعايت بسته اى، تأخير در اجابت آن را دير مشمار لا تَستَبطِئْ إجابَةَ دُعائكَ و قد سَدَدتَ طريقَهُ بِالذُّنوبِ غررالحكم حدیث10329 @hamsaranekhoob