eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
235.9هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
44 فایل
🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 #محسن_پوراحمد_خمینی 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی @moshaverehhamsaran 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7 💓 تبلیغات،فروشگاه‌ها😊،مشاوره حضوری و... @hamsaranrahnama
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃امیرالمؤمنین علیه السلام: بِالْعَافِيَةِ تُوجَدُ لَذَّةُ اَلْحَيَاةِ به وسيله تندرستي است كه لذّت زندگي يافت شود. 📙غررالحکم،باب العافیه @hamsaranekhoob
4_5940265513572633435.mp3
2.4M
🌷نکته مهارتی استاد پوراحمدخمینی در برنامه 😊 برای فرزندان (فرزندان ما برای دوستیابی نیاز به کمک والدینشان دارند) 💓 پدر و مادرها حتما گوش کنند 💓 ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
❤️🍃🌸🌷🌸🌷🌸❤️ یه موتور گازی داشت 🏍 که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر ... که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت❗️ رسید به چراغ قرمز .🚦 ترمز زد و ایستاد ‼️ یه نگاه به دور و برش کرد 👀 و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :🗣 الله اکبر و الله اکــــبر ...✌️ نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .😳 اشهد ان لا اله الا الله ...👌 هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید 😂 و متلک مینداخت😒 و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد 😳 که این مجید چش شُدِه⁉️ قاطی کرده چرا⁉️ خلاصه چراغ سبز شد🍃 و ماشینا راه افتادن🚗🚙 و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت👀 و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ 😏 پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود 😖 و آدمای دورش نگاهش میکردن .😒 من دیدم تو روز روشن ☀️ جلو چشم امام زمان داره گناه میشه ❌. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"👌 همین‼️✌️ 🎌برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین @hamsaranekhoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشریح در ٣٠ ثانیه ⭕️ بسیار مهم ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
یکی از بهترین وسیله های بازی برای کودکان، حضور در طبیعت و بازی کردن بچه ها با خاک است. باتوجه به زندگی های آپارتمان نشینی امروزی, رفتن به دل طبیعت و آزاد گذاشتن بچه ها از بهترین کارهاست. 🌷 محسن پوراحمد خمینی|روانشناس ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
قابل توجه مردم عزیز به اطلاع میرساند، یکی از همکاران ما در مجموعه همسران خوب در به دنبال منزل مسکونی اجاره ای هستند. از آنجایی که متأسفانه برخی صاحب خانه ها حاضر نیستند واحدشان را به خانواده هایی که تعداد فرزندان بیشتری دارند اجاره دهند، در صورتی که شما کسی را می‌شناسید که با این شرایط خانه ای برای اجاره دارد به آی دی زیر پیام بدهید.👇 @Manamgedayefatemeh7 🌷 لطفا ترجیحا واحدی که معرفی می‌نمایید حیاط دار و نزدیک مسجد باشد. (ایشان الحمدلله صاحب ۴ فرزند هستند☺️) ممنون از توجه و مهربانی شما🌷
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: السُّكوتُ ذَهَبٌ و الكلامُ فِضّةٌ سكوت، طلاست و سخن، نقره بحارالأنوار جلد71 صفحه 294 @hamsaranekhoob
سلام استادعزیز،خسته نباشید.من و همسرم حدود۵ماه باهم ازدواج کردیم و همسرم یه دختر۹ساله داره.تااین سن بچه عادت داشته وسط پدر و مادرش بخوابه و همیشه درکنارروابط پدرومادر،بچه کنارشون خواب بوده،واینکه حتماپدرش،یا بایدموهاشونوازش میکرده یا پشت بچه رو ماساژمیداده تابخوابه.من تو این ۵ماه خیلی سعی کردم تا متوجه ش کنم نبایدزیریک پتو،کنارهمسرم و وسط مابخوابه.بالاخره قانع شد و الان من وسطشون میخوابم.ولی اینقدردیرمیخوابه،همیشه همسرم خوابش میبره وبعددوسه ساعت میخوابه.اونم با خوندن قصه و نوازش و کلی...مکافات.به هیچ وقت قانع نمیشه جدابخوابه.واینکه اصلا عادت نداره اگه تو اتاق هستیم دربزنه وبدون هیچ اطلاعی در روبازمیکنه.من بایدچکارکنم؟ 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
گاهی اوقات هم باید گفت: سکوت میکنم تا خدا سخن گوید.. رها میکنم تا خدا هدایت کند... دست برمیدارم تا خدا دست به کار شود. و فقط به او میسپارم تا آرام شوم... ‌‌ ‌ ‌ @hamsaranekhoob
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
💚 قسمت سوم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ محمد و میثم هم دیگه بیدار شدند. مریم مشغول تدارک ناهار ب
قسمت سوم 👆 🌷 رمان آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند👇 ❣ @hamsaranekhoob
💚 قسمت چهارم ❣خانه مریم و سعید❣ نزدیک اذان مغرب بود. از حدود دو هفته قبل سعید تصمیم گرفته بود تا چهل روز نمازش رو اول وقت بخونه. تو این چند روز جز دو بار، که دومیش همین امروز بود، همه رو اول وقت خونده بود. بنزین ماشین خیلی کم شده بود. چراغش داشت چشمک می زد. تصمیم داشت بره پمپ بنزین. یادش اومد دفعه قبل موقع اذان داشت می رفت خونه و به بهانه ی زودتر رسیدن نمازشو اول وقت نخوند. حدود یک ساعت تو ترافیک معطل شد. بعدترش فهمید اگه اول وقت نمازشو خونده بود اینقدر هم تو ترافیک معطل نمی شد. برنامه نشان را که قبلا از کافه بازار دانلود کرده بود رو توی گوشیش باز کرد. جی پی اس گوشیش رو روشن و کلمه مسجد رو جستجو کرد. نزدیکترین مسجد رو پیدا کرد و دو دقیقه بعد رسید به مسجد. وضو گرفت و نماز مغرب و عشا رو به جماعت خوند. سعید کارمند یک شرکته. درآمد بالایی نداره. یک ماه قبل بود که به مریم پیشنهاد داد اگه دو نوبت کار کنه، یعنی روزانه از 8 تا 16 و 16 تا 24 کار کنه ظرف یک سال میتونن یه ماشین جادارتر و مدل بالاتر بخرن. ماشین شون جاش کم بود و بچه ها اذیت میشدن و از طرفی هم تو خرج افتاده بود. مریم موافقت کرد. توی این یک ماه به خاطر فشار کاری مضاعف، سعید حسابی خسته بود. وقتی می اومد خونه دیگه فرصت گپ زدن های شیرین شبانه و خوش و بش های خستگی در کن رو با مریم نداشت. قبل از این معمولاً هر شب شام رو با هم می خوردند. بابا یه ربع تا بیست دقیقه با بچه ها بازی می کرد. بچه ها عاشق بازی کردن با بابا بودند. وقتی هم که بچه ها می خوابیدند، با مریم کنار هم می نشستند و یه چایی می خوردند و گاهی سریالی می دیدند و گاهی صحبت میکردند و در عین حال با محبت یکدیگر رو نوازش می کردند. ولی یه مدت بود که اوضاع خونه کمی تغییر کرده بود. خستگی اجازه ی انجام چنین کارهای خستگی درکن رو نمی داد. سعید رسید خونه. زنگ در رو زد. مامان و بچه ها با ذوق و شوق در رو باز کردند. خوشحال بودند از اینکه امشب بابا زودتر اومده خونه. یکی یکی بلند به بابا سلام کردند. بابا مثل روزایی که کارش کمتر بود و زودتر می اومد با نشاط و سرزندگی جواب سلام بچه ها رو داد. بعدش با مریم دست داد و با لبخند روی او رو بوسید. با مهربونی پرسید: _احوال شما چطوره؟ مریم و سعید همه ی سعیشون اینه که خصوصاً جلوی بچه ها با احترام و محبت هر چه بیشتر با همدیگه رفتار کنند. اگر هم یک وقتی از دست همدیگه ناراحت و عصبانی شدند به هیچ وجه جلوی بچه ها واکنش نشون ندهند. همدیگرو نقد نکنند یا سر هم داد نزنند. با هم یه قرار گذاشته بودند. هر کی عصبانی شد و صحبت و حرکت تندی داشت، اون یکی واکنشی نشون نده و یواش بهش بگه: وقتی بچه ها خوابیدند صحبت کنیم. بچه ها هم عصبانیت مامان و بابا با همدیگه رو ندیدن. فقط احترام و محبت اونا رو تجربه کردن و خیلی خوشحال و شادند. سعید گفت: _امشب زودتر اومدم بریم بازی کنیم. شما بگید چی بازی کنیم؟ علی گفت: _بابا بیا فوتبال. فاطمه گفت: _نه بابا. بیا خاله بازی. محمد هم پرید جلوی بابا که: _بابا بیا قایم موشک بازی کنیم. میثم کوچولوی یه ساله هم دستشو آورده بالا که بابا بغلش کنه. سعید خم شد. میثمو بغل کرد. چند ماچ آبدارش کرد. رو به بچه ها گفت: _دو تا کار می تونیم بکنیم. بچه ها با کنجکاوی و خوشحالی پرسیدن: _چی کار؟ بابا گفت: _می تونیم هر کدوم از بازی ها رو یکی پنج دقیقه بازی کنیم. اینجوری همه ی بازی ها رو انجام میدیم. راه دیگه اینه که یکی از بازی ها رو انتخاب کنیم و یه ربع بازی کنیم. علی گفت: _یه ربع یه بازی. فاطمه گفت: _سه تا پنج دقیقه سه بازی. محمد هم گفت: _قایم موشک. منظورش یه ربع یه بازی بود. با رای اکثریت یه ربع یه بازی تصویب شد. بابا پیشنهاد داد: _خب بیاید تک بیاریم ببینیم چی بازی کنیم. بچه ها دور بابا وایسادن. دستاشونو بالا بردن. با صدای بلند داد زدن: _هرکی تک بیاره اون میگه چی بازی کنیییییییم. قرعه به نام علی افتاد. اما او با کمی مکث دستشو بالا آورده بود. برای همینم فاطمه داد زد: _قبول نیست. علی دیر دستشو پایین آورد. تقلب کرد. محمد هم گفت: _آره قبول نیست. جرزنی کرده. بابا گفت: _باشه دوباره تک میاریم. ولی همه با هم دستشون پایین بیارن. کسی دیر نیاره. این بار قرعه به محمد افتاد. محمدم بی معطلی از ذوق و خوشحالی پرید هوا و داد زد: _آخ جون قایم موشک. بابا گفت: _ بچه ها من میخوام لباسهام رو عوض کنم و دست و صورتم رو بشورم. شما هم برید به مامان بگید بیاد با هم بازی کنیم. همه از ته دل خوشحال بودند. بالاخره بعد از روزها بابا مثل قبل داشت باهاشون بازی میکرد. اونم با چه شور و نشاط و هیجانی... ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😊 🎥 یادی کنیم از بسیجیان و رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس🌷 ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
١٠_قسمت_داره ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
با سلام خدمت شما، من از فایل استفاده کردم واقعا بی نظیر بود.چیزهایی در این فایل گفته شده بود که من در هیچ کتاب و سخنرانی دیگری نشنیده بودم.بچه ۳ساله ای داشتم که دائم بهانه میگرفت و کارهای غلط انجام می داد و پرخاشگری میکرد و فهمیدم بخاطر رفتارهای غلط من بوده😔 ولی با گوش دادن به این فایل ها تونستم خودم را اصلاح کنم .حتی با رفتار درست من رفتار شوهرم هم عوض شده و خیلی خوب با پسرم برخورد می‌کنه و خدا را شکر الان هم فرزندم عالی شده .هرجا میرم تعریفش میکنند و می گویند یه مدتی هست پسرت خیلی خوب و عاقل شده. ومن اینو از کانال شما میدونم. و به همه دوستام و آشناهام معرفی کردم. خیلی ممنونم ازتون، خدا بهتون خیر بده 🌹 👆 💜💜💜 و فایل صوتی کلاسهای آموزشی و مهارتی استاد پوراحمدخمینی 👇👇 🌸 @hamsaranclass 🌸 @hamsaranclass 🌷 تسهیلات ثبت نام 👇 ١. اگر امکان پرداخت هزینه کامل کلاس را ندارید، میتوانید با احتساب 70 درصد از کلاسها استفاده کنید. ٢. هیچ عجله‌ای برای پرداخت هزینه کلاس نیست و شما میتوانید وارد لینک کلاسها شوید و از مطالب کلاس استفاده نمایید و بعدا هر وقت امکانش رو داشتید هزینه مربوطه را واریز کنید و اطلاع دهید. 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
امام رضا عليه السلام: أحسِنِ الظَّنَّ باللّهِ؛ فإنّ اللّهَ عَزَّ و جلَّ يقولُ : أنا عِندَ ظَنِّ عَبدِيَ المُؤمِنِ بي؛ إن خَيرا فخَيرا، و إن شَرّا فَشَرّا به خداوند گمان نيك ببر؛ زيرا خداى عزّوجلّ مى فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويشم؛ اگر گمانِ او به من نيك باشد، مطابق آن گمان با او رفتار كنم و اگر بد باشد نيز مطابق همان گمانِ بد با او عمل كنم الكافی جلد‏2 صفحه‏72 @hamsaranekhoob
سلام استاد من 27سالمه دارای دوتا فرزند من 6سال ازدواج کردم من و همسرم شهرهامون خیلی دور .یک واسطه معرفی کرد مارا بهم دیگه عروسی کردیم حالا من خیلی زندگیه عالی دارم وهردوتامون یه ادم مذهبی . ولی مشکلی که هست من در خانواده ای بزرگ شدم که اصلا مقید نیستن حتی نماز هم نمیخونن وقتی اشنا می‌شدیم با شوهرم .اکثر چیزا را گفتم ولی ایشون نیومدن که تحقیق کنن با یک استخاره گرفتن که خوب بود اومدو حالا چون خانواده من. منو میشناختن اصلا اعتراض نکردن میدونستن من جز یک ادم مذهبی با کس دیگه ای ازدواج نمیکنم ولی حالا مشکل این که رفته رفته شوهرم ازخانوادم ازداداشام ازخواهرام چیزای فهمیدن که بصورت کلی .کارهای گناهشون فهمیده .شوهرم بهم میگه که چرا اینارا نگفتی .یا میگه من دوست داشتم پدرزنم یه ادم روحانی باشه .با این حرفها خیلی اذیت میشم مدتها گریه میکنم ولی اصلا گله نمیکنم چن بخدا گفته بودم که یه ادم باخدا باایمان باشه هرشهری باشه میرم .ولی الان نگران تربیت بچه ها هستم بعضی وقتا می‌خوام با خانوادم قطع رابطه کنم که خودمم گناهشون میبینم اذیت میشم ولی همسرم میگه باید صله رحم کنی .حالا من هم در تربیت بچه هم در مقابل حرفهای شوهرم نسبت به خانوادم چه برخوردی کنم 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
۵_تا_کربلای۸ 🌷مجروح کربلای ۵ بود، اما خودش را رسانده بود به عملیات کربلای ۸. مسئولیت هر کس را گفتم. بلند گفت: پس من چی؟!! گفتم: شما را برای بعد عملیات می‌خوام! محکم گفت: این همه راه نیامدم که بمانم!! 🌷به دلم افتاد به سوی شهادت می‌رود. نتوانستم مانعش شوم. گفتم: با فلان گروهان برو! روز بعد خبر شهادتش را شنیدم. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز جعفر عوض پور @hamsaranekhoob
❗️تو این اوضاع کرونا، خوراکی های خوب خونه رو از کجا تهیه میکنید؟؟!! 😉 ارائه انواع خوراکی های سالم و طبیعی برای شما و خانواده محترم 😍🌷 همه و همه در فروشگاه خوردنی های همسران خوب 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1827864673C8aa2705a10 🇮🇷 ارسال به سرتاسر کشور 😊 درب منزل شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت مصیبت‌ها در زندگی چیست؟ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
💚 قسمت چهارم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ نزدیک اذان مغرب بود. از حدود دو هفته قبل سعید تصمیم گ
قسمت چهارم 👆 🌷 رمان آموزشی ، برای آموزش مهارتهای ارتباطی در برابر همسر و فرزندان و با رویکرد نگاشته شده است. 🌷 توصیه میشود زوجین محترم با دقت و توجه بخوانند و اگر مفید بود، برای دیگران هم فوروارد کنند👇 ❣ @hamsaranekhoob
💚 قسمت پنجم ❣خانه مریم و سعید❣ قرار شد هرکی تک بیاره چشم بذاره.حالا مامان و بابا و بچه ها همه دارن میگن هرکی تک بیاره اون چشم میذاااااااره. مامان انتخاب شد. روشو کرد سمت دیوار. سرشو گذاشت روی ساعد دستش. شروع کرد به شمردن: ده، بیست، سی، چهل، پنجاه، .... همه با شور و هیجان دنبال جایی برای قایم شدن بودند. معمولاً بابا و میثم یار همند. چون میثم باید بغل بابا باشه. بابا و میثم رفتن پشت در اتاق بچه ها. محمد رفت زیر میز رایانه. فاطمه پشت پرده پذیرایی. علی هم داخل کمد رخت خوابا. مامان از تجربه ی بازی های قبلی می دونست که بچه ها معمولاً کجا قایم میشن. فقط میخواست شور و هیجان بازی رو بیشتر کنه. پس اول رفت سراغ آشپزخونه. با صدای بلند طوری که همه بشنوند گفت: _پس خوشگلای من کجا رفتن؟ آشپزخونه که نیستن. ای خدا پس کجا رفتن؟ رفت سمت پرده و میز رایانه که کنار پرده ست. محمد از زیر میز و فاطمه از پشت پرده مامان رو می دیدند که داره میاد سمتشون. از شور و اضطراب قلبشون گرومب گرومب صدا می داد. دوست داشتند یه لحظه مامان حواسش نباشه و اون وقت بپرن بیرون و سک سک کنند. مامان اونا رو دید. اما به روی خودش نیاورد. برگشت سمت کمد رخت خوابا. بلافاصله محمد و فاطمه با داد و فریادی از سر شادی پریدند بیرون و سک سک کردند. صدای قهقهه شون به آسمون رفت. مامان می خواست در کمدو باز کنه که یه هو صدای میثم اومد. داشت می گفت: دادا... دادا... . باز صدای خنده ی بچه ها رفت هوا. فاطمه گفت: _ باز میثم بابا رو لو داد. مامان کمدو رها کرد و رفت دنبال صدای میثم. میثم هم حوصله ش سر رفته بود. آخه چند دقیقه پشت در تو بغل بابا وایساده بودند و داشت غر می زد. مریم یواش لای در رو باز و پیداشون کرد. سعید جستی زد و دست مریمو محکم گرفت. گفت: _قبول نیست. میثم منو لو داد. قبول نیست. نمی ذارم سک سک کنی. لبشون تا بناگوش به خنده باز شده بود. هر کدومشون سعی می کرد خودشو زودتر برسونه و سک سک کنه. بالاخره مامان موفق شد. بعد نوبت بابا بود که چشم بذاره. بازی کردن همه خانواده با هم خصوصاً با شرکت مامان و بابا از بهترین و جذاب ترین و کیف دهنده ترین تفریحات خونه ست. البته وضعیت شغلی جدید بابا که صبح میره و بعد از 12 شب میاد، حوصله و فرصت بازی روزانه با بچه ها رو گرفته. مریم اما عاشق کتابه و مطالعه ست. از کودکی شیفته ی کتاب بوده. علاقه ی وافری به مطالعه ی رمان های سرگذشت و زندگینامه شهدا، کتابای تربیتی و روان شناسی خصوصاً از نوع اسلامی داره. معتقده خدایی که ما رو ساخته بهتر میتونه برنامه ی زندگی بهمون بده تا علم ناقص بشر. او باور داره که در قالب بازی بسیاری از مسائل رو میشه به بچه ها یاد داد. تو طول روز حداقل یک ساعت و گاهی بیشتر برای بازی با بچه ها وقت میذاره. یه بار که یکی از دوستاش ازش پرسید راز شادی و سرزندگی فرزندانش چیه، یکی از مواردی که مریم براش توضیح داد، همین بازی روزانه پدر و مادر با بچه ها بود. مریم تو آموختن شیوه های صحیح تربیتی از طریق مطالعه ی بسیار و دائم، علاقه و جدیت خاصی داره. همینم باعث شده که گاهی افرادی از دوستان یا اقوام برای حل مشکلات تربیتی فرزندانشون و یا برای مشورت درباره اختلافات با شوهرشون با او تماس بگیرن و صحبت داشته باشن. سعید هم تا پیش از این روزانه حداقل یک ربع با بچه ها بازی می کرد. اگر هر روزی به هر دلیلی نمیشد که بازی کنند، فرداش بیشتر وقت میگذاشت و جبران روز قبل رو می کرد. اما با وضعیت جدید کاری و افزایش ساعت کار، سعید نه حال بازی رو داره و نه انگیزه و توانش رو. بخاطر همین وقت کم گذاشتن های سعید، مدتیه بچه ها با همدیگه بیشتر دعوا می‌کنن و بر خلاف قبلاها سر هر چیز کوچکی مستعد تنش با هم شدن. اما سعید اصلا حواسش به تبعات تربیتی کم وقت گذاشتنش برای بچه ها نیست و امروز چون مرخصی گرفته بود که عزیز رو ببره بیمارستان، زودتر اومده بود خونه و بازی کرد باهاشون و حال بچه ها بعد از مدتها اینقدر خوب شده بود اما مریم خیلی وقته به دلیل تنش‌های بچه ها پی برده و حتی چندبار هم به سعید گفته که بچه ها نیاز دارن مثل قبل براشون وقت بذاره ولی سعید گوشش به این حرفا بدهکار نیست. اون هدفش شده عوض کردن ماشینش و دیگه به چیزای دیگه اهمیت نمیده ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💓🍃 ان شاءالله مورخ ١۵ اسفند ١۴٠٠ نذر فرهنگی کلاس آموزشی با عروس و داماد خانواده داریم😍😍 💓🍃 روز (علیه السلام) نذر فرهنگی داریم 😊 💓🍃 دریافت و یا با احتساب پنجاه درصد ❇️ تا فرصت هست وارد شوید 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 😍 شما می‌توانید از تسهیلات استفاده نموده و این کلاس را به پدر و مادر محترمتان هدیه نمایید🌷 📣 اطلاع رسانی یادتون نره... 💐