#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
قسمت هشتم
بیچاره عثمان به طمع آسایش، ترک وطن کرده بود آنهم به شکلی غیر قانونی و حالا بلایی بدتر از بمب و خمپاره بر سرش آوار شده بود . اکنون من و عثمان با هم، همراه بودیم، پسری سی و چند ساله با ظاهری سبزه ، قدی بلند و صورتی مردانه که ترسی محسوس در چشمهایش برق میزند. ما، روزها با عکسی در دست خیابان ها را درو میکردیم.
اما دریغ از گنجی به اسم دانیال یا هانیه. گاهی بعد از کلی گشت زنی به دعوت عثمان برای صرف چای به خانه شان میرفتم و من چقدر از چای بدم می آمد. اصلا انگار چای نشانی برای مسلمانان بود. مادرم چای دوست داشت. پدرم چای میخورد، دانیال هم گاهی.. و حالا عثمان و خانواده اش، پاکستانی هایی مسلمان و ترسو. هیچ وقت چای نخوردم و نخواهم خورد.. حداقل تا زمانی که حتی یک مسلمان، بر روی این کره، چای بنوشد.
عایشه و سلما خواهرهای دیگر عثمان بودند. مهربان و ترسو، درست مثله مادرم. آنها گاهی از زندگیشان میگفتند، از مادری که در بمباران کشته شد و پدری که علیل ماند اما زود راه آسمان در پیش گرفت. و عثمانی که درست در شب عروسی، نوعروس به حجله نبرده، لیلی اش را به رخت کفن سپرد.. و چقدر دلم سوخت به حال خدایی، که در کارنامه ی خلقتش، چیزی جز بدبختی نیست. هر بار آنها میگفتند و من فقط گوش میدادم.. بی صدا، بی حرف.. بدون کلامی،حتی برای همدردی..
عثمان از دانیال میپرسید و من به کوتاهترین شکل ممکن پاسخ میدادم. و او با عشق از خواهر کوچکش میگفت. که زیبا و بازیگوش بود که مهربانی و بلبل زبانی اش دل میبرد از برادرِ شکست خورده در زندگیش. که انگار دنیا چشم دیدن همین را هم نداشته و چوب لای چرخِ خوشی شان میخ کرد.
در این بین، درد میانمان، مشترک بود. و آن اینکه هانیه هم با گروهی جدید آشنا شد. رفت و آمد کرد و هروز کم حرف ترو بی صداتر شد. شبها دیر به خانه می آمد در مقابلِ اعتراضهای عثمان، پرخاشگری میکرد. در برابر برادرش پوشیه میپوشید و او را نامحرم میخواند، از اصول و شرعیات عجیب و غریبی حرف میزد و از آرمانی بی معنا.. درست شبیه برادرم دانیال..
آنها هم مثل من ، یک نشانی میخواستند از تنها دلواپسی آن روزهاشان..
اما تمام تلاشها بی فایده بود. هیچ سرنخی پیدا نمیشد.. نه از دانیال، نه هانیه.. و این من و عثمان را روز به روز ناامیدتر میکرد.
و بیچاره مادر که حتی من را هم برای خود نداشت.. فقط فنجانی چای بود با خدا..
دیگر کلافه شده بودیم. هیچ اطلاعاتی جز اینکه با گروهی سیاسی و مذهبی برای مبارزه به جایی خارج از آلمان رفته اند، نداشتیم..
چه مبارزه ایی؟؟؟ دانیال کجای این قصه بود؟؟
مبارزه.. مبارزه.. مبارزه…
کلمه ایی که روزی زندگی همه مان را نابود کرد..
ادامه دارد..
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
سلامممممممم😍🌸
سلامی به گرمی وخوش عطری یک روز بهاری 🌸
سلامی زیبا به تک تک شمانازنین ها🌸
سلامی از ته دل،به حضور سبزتون🌸
الهی روز و روزگارتون خوش و خرم🤲🏻
سلام صبح زیبای دوشنبه تون بخیر🌹
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
http://eitaa.com/joinchat/1290403861C392649f181
@hamsardarry 💕💕💕
امام على عليه السلام:
‼️بخيل، انواع عذر و بهانه را مى آورد
البخيلُ مُتَحَجِّجٌ بالمَعاذِيرِ و التَّعالِيلِ
📚غررالحكم حدیث 1275
http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#احترام_به_همدیگر🙏
✍ وقتی همسرتان را در اولویت قرار میدهید، در واقع به خودتان بها دادید چون بازتاب این عمل به خودتان برمیگردد
شما تنهاکسانی هستید که قرار است تا آخر کنار هم باشید💖
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#مجردهابخوانند
❓دخترها چطور همسر مناسب پیدا کنند؟
14. وسواس را کنار بگذاريد‼️
🔻💎محافظه کاري ها و وسواس هاي بي مورد را کنار بگذاريد
👈اگر خواستگارهايي داريد که حاضر نيستيد حرف هاي شان را بشنويد يا اگر گاهي فاميل و دوستان تان کسي را براي ازدواج به شما معرفي مي کنند اما شما اهميتي نمي دهيد
⏪ بايد کمي در نگاه تان تجديدنظر کنيد.
👈شايد يکي از همين موارد بتواند همسر خوبي براي شما باشد.
✅از آمدن خواستگار نترسيد و چند هفته اي زير نظر خانوادهها با خواستگار هاي تان صحبت کنيد و بعد تصميم بگيريد
👈مشکلات کوچک آدم ها را بهانه نه گفتن نکنيد.
👌فراموش نکنيد که هر کسي با هر شخصيتي هم که باشد، مشکلاتي دارد که مي توان از آنها ايراد گرفت.
✍مهم اين است که به ويژگي هاي برجسته او نظرکنيد
‼️ شما نمي توانيد يک شخصيت بي عيب و نقص را به عنوان همسرتان انتخاب کنيد چون اصلا چنين شخصيتي وجود ندارد.
👌اما سعي کنيد فردي را انتخاب کنيد که بتوانيد با مشکلاتش کنار بياييد و مدام به خاطرش افسرده يا عصباني نشويد.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#ایده_تجربه
#خانمهابخوانند
#اقتدارمردانه
سلام،یه تجربه..
من و شوهر تو یه برهه ای خیلی دچار مشکل شده بودیم و حتی به جدایی فکر میکردیم
تا اینکه یه مشاور زندگی مارو نجات داد
ما به کمک اون مشاور زندگیمونو از نو شروع کردیم
و تصمیم گرفتیم که همچنان زیر نظر ایشون زندگیمونو ادامه بدیم و هرچندوقت یک بار حتما بهشون مراجعه کنیم.
هم من و هم شوهرم خیلی به ایشون علاقه داشتیم
تا اینکه یه سری رفتارهای اشتباهی از من سر زد که البته ناخواسته و از روی نااگاهی بود
من کاری کردم که شوهرم از اون آقای مشاور متنفر شد
حتما میپرسید چرا
چون من ورد زبونم شده بود آقای مشاور؛
آقای مشاور اینجوری..
آقای مشاور اونجوری..
آقای مشاور تو فلان قضیه نظرشون اینه...
آقای مشاور تو بهمان قضیه نظرشون اونه...
میدونید مردا دوست دارن ما اونا را تنها قهرمان زندگیمون بدونیم...
دوست دارن ما فقط و فقط اونا را قبول داشته باشیم
دوست دارن ما اونا را تنها گره گشا و حلال مشکلاتمون بدونیم
حتی یادمه یه بار شوهرم سر یه قضیه ای یه حرفی زد بعد بهم گفت ببین من چقدر روانشناسیم خوبه!!!
آره من انقدر اسم اون آقای مشاور را آوردم که حسادت شوهرمو برانگیخته کردم...
و این خیییلی بد بود
خداراشکر سریع به خودم اومدم
و با حرفام و رفتارام همسرمو مطمئن کردم که یگانه قهرمان زندگی من اونه...
خانوما
حتی اگر یه مرد دیگه مثل پدرتون،استادتون،مشاورتون و هرکس دیگه ای را از همسرتون بیشتر قبول دارید؛
‼️بهتره هیچوقت نذارید همسرتون متوجه بشه
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
41.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃❤️
❓پرسش
وظيفه ما در مورد رفع اختلافات اعضاى خانواده چيست ؟
#حجت_الاسلام_والمسلمین_دهنوی
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
قسمت نهم
حسابی گیج و کلافه بودم. اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده. من و دانیال مبارزه ای نداشتیم برای دل بردین از هم. اصلا همین مبارزه حق زندگی را از ما گرفته بود و هر دو قسم خورده بودیم که هیچ وقت نخواهیمش. اما حالا …
نمیدانستم در کدام قسمت از زندگیم ایستاده ام. عثمان با شنیدن این کلمه تعجب نکرد، تنها جا خورد.. و فقط پرسید:مبارزه؟؟ مگر دیگر چیزی برای از دست داریم که مبارزه کنیم؟؟
و من مدام سوالش را تکرار میکردم. و چقدر ساده، تمام زندگیم را؛ در یک جمله به رخم کشید این مسلمان ترسو.
ای کاش زودتر از اینها با هانیه حرف میزد و تمام داشته هایش را روی دایره میریخت و نشانش میداد که چیزی برای مبارزه نمانده.
حکم صادر شد، مسلمانها دیوانه ای بیش نیستند. اما برادرم دوست داشتنی بود. پس باید برای خودم می ماند..
حالا من مانده بودم و تکه های پازلی که طراحش اسلام بود. باید از ماجرا سردرمیاوردم..حداقل از مبارزه ای که دانیال را از من جدا کرد. و تنها سرنخهای من و عثمان چند عکس بود و کلمه ی مبارزه..
مدتی از جستجوهای بی نتیجه مان گذشت و ناامیدی بیتوته کرده بود در وجودمان. و من هر شب ناخواسته از پیگیری های بی نتیجه ام به مادرِ همیشه نگران توضیح میدادم و او فقط با اشک پاسخ میداد.
تا اینکه بعد از مدتها تلاش چیزی نظرم را جلب. سخنرانی تبلیغات گونه ی مردی مسلمان در یکی از خیابانها..
ظاهرش درست مثل دانیال عجیب و مسخره بود. کچل.. ریش بلند، بدون سبیل و به رسم مسلمانان کلاهی سفید و توری شکل بر سر داشت.
چند مرد دیگر روی سکویی بلند در اطرافش ایستاده و با مهربانی پاسخ جوانانِ جمع شده را میدادند و برشورهایی را بین شان توزیع میکردند.
ای مسلمانان حیله گر.. آن دوست مسلمان با همین فریبگری اش، دانیال را از من گرفت.. آخ که اگر پیدایش کنم، به سنت خودشان ذره ذره نابودش میکنم..
سریع با عثمان تماس گرفتم و آدرس را دادم. تا آمدنش در گوشه ایی از خیابان ایستادم و با دقت به حرفهای مبلغان گوش دادم. چه وعده هایی.. بهشت و جهنم را میان خودشان تقسیم کرده بودند و از مبارزه ای عجیب میگفتند.. و احمقهایی که با دهان باز و گوشهایی دراز، آب از لب و لوچه شان آویزان بود.. یعنی زمین آنقدر ابله داشت؟؟
زمان زیادی نگذشته بود که عثمان سریع خود را رساند. با سر به مرد سخنرانِ روی سکو اشاره کردم. و او هم با سکوت در کنار ایستاد. و سپس زیر لب زمزمه کرد (بیچاره هانیه..).
ادامه دارد..
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨
خـدايا🙏
در چهاردهمین روز ماه مبارک رمضان 🌙
و شروع روز اميدمان به
درگاه و لطف توست الهی🙏
هیچ کسی را غرق در گرفتاری نکن الهی🙏
به دلها رحم و شفقت عطاکن🙏
و رحمتت را برای همه عزیزانم جاری کن🌸🙏
#سلام_صبحتون_بخیر 🌸🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
@kodaknojavan
هدایت شده از سلام
🌹🌙•امیرالمؤمنین علی عليه السلام•🌙🌹
📜•دوستى
جز با شخص با ادب
خالص نمى شود• •
لاتَصفُو الخُلَّةُ مَعَ غَيرِ أديبٍ•
📚غررالحكم حدیث 10599
http://eitaa.com/joinchat/1290403861C392649f181
@kodaknojavan
❤️🍃❤️
#خانمها_بدانند
👈یکی از #نیازهای_شوهرتون اینه که
👈 شما
😍 #لطیف
💃گاهی پر از #ناز و #دلبری
👗 #خوش_پوش و #خوشبو باشید.
👌پس هر از گاهی باکنار گذاشتن رفتارهای عادی
✍به این نیاز شوهرتان پاسخ بدید!
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
🌙✨🌙✨
چه #غذاهایی برای #وعده_افطار_مناسب_است؟
سایر توصیهها برای #وعده_افطار
از نوشیدن آب سرد و انواع آبمیوه و نوشابه های گازدار در عده افطار پرهیز کنید.‼️
خوردن آب و نوشیدنیهای خیلی سرد و به قولی «تگری»
در زمان افطار بسیار مضر و آسیب رساننده به سیستم گوارشی، کبدی و هضمی است.
پس بعد از گذشتن زمان مناسب از غذا خوردن، نوشیدن آبی که خیلی سرد نباشد،
💢آبمیوه و شربتهای سنتی مانند عرق کاسنی، عرق نعنا، عرق بهار نارنج و بیدمشک، شربت تخم شربتی و خاکشیر مفید است.
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️
#مجردهابخوانند
❓دخترها چطور همسر مناسب پیدا کنند؟
15. بگویید که توقعی ندارید✅
🔻از موانع مهم پیش روی ازدواج توقعات بالاست
‼️و بسیاری از جوانان به دلیل مسائل مالی از تشکیل زندگی مشترک فراری هستند
👈 بنابراین با کم کردن این توقعات و بیان این مسئله در موقعیت های مناسب
💕 می توانید زمینه #ازدواج را ایجاد کنید.
🔻همچنین یکی از مواردی که می تواند مانع ازدواج باشد
🔻و آقا را از اقدام به خواستگاری منصرف کند
👈 #موقعیت_اقتصادی خوب خانواده خانم است.
👌یعنی آقا این جرات را ندارد که اقدام به ازدواج کند، ❌
👈شما به عنوان یک خانم می توانید سطح توقعات تان را پایین بیاورید✅
✍ و با بیان کردن این مسئله در جمع دوستان و بستگان که انتظارات من برای ازدواج بالا نیست✅
👈 به همه نشان دهید که در ذهن چه دارید
👌تا شجاعت معرفی کردن #خواستگار را پیدا کنند.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
رسیده نیمه ی ماه مبارک 🌙
می گذارد پا به چشمان زمین
اولین فرزند مولامان امیرالمومنین 💚
میلاد کریم اهل بیت 💚
امام حسن مجتبی علیه السلام💚
بر تمامی شیعیان جهان مبارک باد🍀🎊🍀
http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
@kodaknojavan
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
قسمت دهم
مرد از بهشت می گفت .. از وعده هایِ خدایی که قبولش نداشتم.. از مبارزه ای که جز رستگاری در آن نبود.. از مزایای دنیوی و اخروی که اصلا نمیخواستم شان.. راستی هانیه و دانیال گول کدام وعده دروغین را خورده بودند؟؟
سخنرانی تمام شد. بروشورها پخش شدند. و همه رفتند جز من که یخ زده تکیه به دیوار روی زمین نشسته بودم و عثمانی که با چهره ای نگران مقابلم روی دو زانو خم شده بود و با تکان، اسمم را صدا میزد. (سارا.. سارا.. خوبی..؟؟ ) و من با سر، خوب بودن دروغینم را تایید کردم. بیچاره عثمان که این روزها باید نگران من هم میشد..
بازویم را گرفت و بلندم کردم ( این حرفها.. این سخنرانی برام آشنا بود.. )
و من یخ زده با صدایی از ته چاه گفتم: ( چقدر اسلام بده.. ) سکوت عجیبی در آن خیابان سرما خورده حاکم بود و فقط صدای قدمهای من و عثمان سکوت را می شکست. (اسلام بد نیست.. فقط..) و من منفجر شدم (فقط چی؟؟ خداتون بده؟؟ یا داداش بدبخت من؟؟ حرفای امروز اون مرد را نشنیدی؟؟ داشت با پنبه سر میبرد.. در واقع داشت واسه جنگش یار جمع میکرد.. مثه بابام که مسلمون بود و یه عمر واسه سازمانش یار جمع کرد.. شما مسلمونا و خداتون چی میخواین از ماا.. هان؟؟ اگه تو الان اینجا وایستادی فقط یه دلیل داره، مثه مامانم ترسویی.. همین..دانیال نترسید و شد یه مسلمون وحشی.. یه نگاه به دنیا بنداز، هر گوشه اش که جنگه یه اسمی از شما و اسلامتون هست.. میبینی همه تون عوضی هستین..)
و بی تفاوت به شرم نگاه و سرِ به زیر انداخته اش، قدم تند کردم و رفتم. و او ماند حیران، در خیابانی تنها..
چند روزی گذشت. هیچ خبری از عثمان نبود. نه تماسی، نه پیامکی.. چند روزی که در خانه حبس بودم، نه به اجبار پدر یا غضب مادر.. فقط به دل خودم. شبهایی با زمزمه ی ناله های مادر روی سجاده و مست گویی های پدر روی کاناپه.. و من با افکاری که آرامشم را میدزدید و مجبورم میکرد تا نقشه پروری کنم محضِ یافتن دانیال..
در اولین شکست حصر، به سراغ عثمان رفتم. همان رستورانِ بی کیفیتی که در آنجا ظرف میشست و نان عایشه وسلما را میداد.
آمد… همان پسر سبزه و قد بلند.. اما اینبار شرم نگاهش کمی عصبی بود. به سردی جواب سلامم را داد و من با عذر خواهی کوچک و بی مقدمه، اصل مطلب را هدف گرفتم. (بابت حرفهای اون روزم عذر میخوام. میدونی که دانیال واسم مهمه.. میدونم که هانیه رو خیلی دوس داری.. پس نشستن هیچ دردی را دوا نمیکنه.. من مطمئنم هر دوشون گول خوردن.. حداقل برادر من. حالام اومدم اینجا تا بهت بگم یه نقشه ای دارم.. بیای، همراهمی.. نیای، خودم میرم..)
و او با دقت فقط گوش میداد و گاهی عصبی تر از قبل چشمهایش قرمز میشد..
ادامه دارد..
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
✨﷽✨
دوستان سلام
در این صبح زیبا براتون🌷
روزی سرشار از عشق
آرامش، شادی، برکت
وسلامتی آرزو میکنم🌷
امیدوارم درپناه خدای خوبیها
همیشه باغ دلتون سبز🌷
و سرشار از طراوت
شکوفههای بهاری باشه🌷
🌷 #صبحتون_زیبا
http://eitaa.com/joinchat/898629634C9ee73304e1
@kodaknojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوری ز حریم مرتضی آمده است✨
با حلم و وقار مصطفی آمده است✨
فرمان اجابت دعا در این ماه✨
از یمن قدوم مجتبی آمده است✨
#میلاد_با_سعادت_امام_حسن_مجتبی_ع_مبارک_باد 🌸🎊🌸
🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷
http://eitaa.com/joinchat/1290403861C392649f181
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#آقای_محترم_خونه!
#زنها مثل #گوشی_موبایلاند!
یک روز با باتری پر به زندگی شما میآیند. 😍
رنگی و شاداب، برایتان حرف میزنند، طنازی میکنند،💃
هرکجا هر احتیاجی داشته باشید،
به میزان تواناییشان برایتان کم نمیگذارند ✅
و تا آخرین نفسها همه جوره کنارتان هستند.❣
این زنِ همیشه مقاوم، از یک جایی به بعد با رفتار و نهایتاً با کلام، آلارم میدهد که به اندازه قبل انرژی ندارم. 🥀
میبینی که به شادابی قبل نیست و رنگهایش کمرنگ شده. با این حال باز هم در لحظات مهم کنارت است.
👈هی این کلافگیها و بیرنگیهایش به تو هشدار میدهد که شارژش در حال تمام شدن است و تو هی باور نمیکنی!
👌بالاخره یک شب میخوابی و صبح روز بعد میبینی زن همیشه شاداب زندگیت، ساکت و خاموش شده.🥀
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
❤️🍃❤️
#سياست_زنانه
خانوما وقتی آن خسته🎃 !آن کوفته!🤕
از سر کار اومد خونه !
سعی کن اگه خسته ای 😖! داغونی😫 ! ناراحتی😪 ! عصبانییی😡! نیم ساعت اول⌛️ مخصوصا چند ثانیه اول اون نیم ساعت خودت رو کنترل کنی و حتما لبخند😊 بزنی و مهمتر غررر نزنی !
اولین تصویر از چهره شما تو ذهن🎭 همسرتون وقتی از راه میرسه خیلی خیلی مهمه !
مگه نمی خواین همسرتون شما رو زیباترین😍 زن دنیا ببینه !(حالا نگیم زیباترین!😜 خوشگلم ببینه کافیه)پس لبخند بزن چون ⬇️
تحقیقات نشان داده است از نظر 68 درصد از مردان، زنان به هنگام لبخند زدن حتى از زمانى که آرایش مى کنند هم زیباتر هستند.
احتمالا تعداد بسیار زیادی از همسران شما در زمره اون 68 درصد هستن 😁 که با یه لبخند حله !
حالا برای اون 32 درصد چه کنیم ؟🤔
فعلا همون آرایش رو داشته باشین تا بعد
راستی برین جلوی آینه رو لبخندتونم کار کنین زیبا لبخند زدن هم تمرین می خواد😜
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#مجردهابخوانند
❓دخترها چطور همسر مناسب پیدا کنند؟
16. غرور کاذب ممنوع⛔️
❗️بعضی مواقع دخترها به اشتباه فکر می کنند هر چه غرور بیشتری داشته باشند بهتر است.
🔻در صورتی که پسرها نسبت به این غرور دچار ابهام می شوند
❌ و حتی در برخی مواقع از ابراز علاقه خود برای ازدواج امتناع می کنند
❓ زیرا ممکن است فکر کنند دختر قصد ازدواج ندارد و یا به او علاقه ای ندارد
👈 در صورتی که ممکن است در واقع دختر نسبت به او #علاقمند شده باشد
👌 ولی این علاقه را سعی می کند با حالت تدافعی نشان دهند.
😊پس #نوع_چهره ما نشان دهنده خیلی #مسایل است.
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕
❤️🍃❤️
#آقایان_بخوانند
📌 آقایان این 8 ماده غذایی را حتماً میل کنید
▪️#تخمه_کدو
برای افزایش سلامت پروستات
▪️#بروکلی
برای مقابله با سرطان پروستات
▪️#شکلات_سیاه
برای نشاط جنسی
▪️#شیر
برای پیشگیری از پوکی استخوان
▪️#چغندر
برای نعوظ کامل و طولانی مدت
▪️#گردو
برای افزایش قدرت باروری آقایان
▪️#انار
برای بهبود اسپرماتوزوئیدها
👈 وغذاهای #دریایی برای بهبود کیفیت نعوظ
@hamsardarry 💕💕💕
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
#فنجانی_چای_باخدا ✨🍮🍮
قسمت يازدهم
و من گفتم.. از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو، از تسلیم تمام هستی ام برای داشتن برادر و مبارزه ای که برای رسیدن به دانیال؛ حاضر به قبولش بودم. اما با پرواز هر جمله از دهانم، رنگ چشمان عثمان قرمز و قرمزتر میشد. و در آخر، فقط در سکوت نگاهم کرد. بی هیچ کلامی..
من عادت داشتم به چشمانِ پرحرف و زبان لال.. پس منتظر نشستم. تماشای باران از پشت شیشه چقدر دلچسب بود. یادم باشد وقتی دانیال را پیدا کردم، حتما او را در یک روز بارانی به اینجا بیاورم.
قطرات باران مثله کودکی هایم رویِ شیشه لیز میخورد و به سرعت سقوط میکرد.. چقدر بچه گی باید میکردم و نشد..
جیغ دلخراشِ، پایه صندلی روی زمین و سپس کشیده شدن سریع و نامهربان بازویم توسط عثمان. عثمان مگر عصبانی هم میشد؟؟ کاپشن و کلاهم را به سمتم گرفت، پیش بندش را با عصبانیت روی میز پرت کرد و با اشاره به همکارش چیزی را فهماند (سارا بپوش بریم..) و من گیج (چی شده؟؟ کجا میخوای منو ببری؟؟)
بی هیچ حرفی با کلاه و شال، سر و گردنم را پوشاند و کشان کشان به بیرون برد. کمی ترسیدم پس تقلا جایز بود اما فایده ای نداشت، دستان عثمان مانند فولاد دور بازویم گره شده بود. و من مانند جوجه اردکی کوچک در کنارگامهای بلندش میدویدم. بعد از مقداری پیاده روی، سوار تاکسی شدیم و من با ترس پرسیدم از جایی که میرویم و عثمان در سکوت فقط به رو به رویش خیره شد.
بعد از مدتی در مقابل ساختمانی زشت و مهاجر نشین ایستادیم. و من برای اولین بار به اندازه تمامِ نداشته هایم ترسیدم.. راستی من چقدر نداشته در کنارِ معدود داشته هایم، داشتم.
از ترس تمام بدنم میلرزید. عثمان بازویم را گرفت و با پوزخندی عصبی زیر گوشم زمزمه کرد ( نیم ساعت پیش یه سوپرمن رو به روم نشسته بود.. حالا چی شده؟؟ همینجوری میخوای تو مبارزشون شرکت کنی دختره ی احمق؟؟ کم کم عادت میکنی.. این تازه اولشه.. یادت رفته، منم یه مسلمونم..) راست میگفت و من ترسیدم.. دلم میخواست در دلم خدا را صدا بزنم. ولی نه.. خدا، خدای همین مسلمانهاست.. پس تقلا کردم اما بی فایده بود و او کشان کشان مرا با خود همراه میکرد. اگر فریاد هم میزدم کسی به دادم نمیرسید.. آنجا دلها یخ زده بود..
از بین دندانهای قفل شده ام غریدم (شما مسلمونا همتون کثیفین؟؟ ازتون بدم میاد..) و او در سکوت مرا از پله های ساختمان نیمه مسکونی بالا میبرد. چرا فکر میکردم عثمان مهربان و ترسوست؟؟ نه نبود..
بعد از یک طبقه و گذشتن از راهرویی تهوع آور در مقابل دری ایستاد . محکمتر از قبل بازویم را فشرد و شمرده و آرام کلمات را کنار هم چید (یادمه نیم ساعته پیش تو حرفات میخواستی تمام هستی تو واسه داشتن دانیال بدی.. پس مثه دخترای خوب میری داخل و دهنتو میبندی.. میخوام مبارزه رو نشونت بدم) و بی توجه به حالم چند ضربه به در زد.
ادامه دارد..
http://eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
@hamsardarry 💕💕💕